نامه به محمد علی فروغی ۱۳۱۳

مقام منیع ریاست وزراء عظام، دامت شوکته

این جانب در ظرف مدتی که از امور سیاسی برکنار بوده است، شدیداً از مداخله در سیاسیات خودداری داشته و به کارهای مرجوعه ی وزارت جلیله معارف مشغول بوده است. در آتیه نیز متعهد و ملتزم است که به همان دستور رفتار کرده و جدا از هر قِسم رفتار و رویه سیاسی احتراز جوید و از معاشرت و اختلاط با جمعی که مربوط به سیاست بوده اند و از هر قِسم اجتماعات پرهیز کند و بر طبق سوگندی که یک بار یاد کرده است؛ خداوند را به شهادت می طلبد و به قرآن مجید قسم یاد می کند نسبت به شاهنشاه متبوع و مفخم خود صدیق و راستگو بوده منظوری نداشته باشد، جز خدمت به دولت و ملت ایران.

و خاصه از مد نظر اخلاقی که در این اواخر در برخی از مردم رسوخ یافته است که برای نجات و آسایش فرضی خویش، بدبختی دیگران را دستاویز قرار می دهند، از ساحت مقدس اولیاء متمنی است که در باره فدوی به صرف سوء ظن رفتار نفرمایند.

زیاده جسارت است.

محمد تقی بهار

  • بهار این تعهدنامه را به توصیه محمد علی فروغی برای رهایی از تبعید اصفهان و بازگشت به تهران نوشت.

نامه به رضا شاه چهارم دی  ماه ۱۳۱۵

قربانت گردم. در تاریخ پادشاهان نوشته اند که سلطان محمود غزنوی مردی را به دست خود چوب زد و آن مرد تا زنده بود کسی را یارای آن نبود که وی را بزند یا بدی بگوید که گفته می‌شد که او را محمود زده است و از فر و عزت چوب دستی که از محمود به وی رسید، د محمود روزگار گردید و روزگارش محمود گشت. توجه پادشاهان هرچند نقمتی باشد نعمتی است خاصه کسانی که به هیچ بهانه و جرم ظاهری و جز از مجاری معمولی قضایی مورد تنبیهی طولانی قرار گرفته‌اند. باید قدر بدانند. شاید که این تنبیه و تادیب مایه تربیت و تزکیب شده و از این توجه و قصد شاهانه عافیتی محمود آید گردد. چنان که گفته اند:

خدا گر زحکمت ببندد دری  – ز رحمت گشاید در دیگری

لکن برخی از مردم نه این خویشتن داری دارند و نه این دور بینی و عافیت نگری. از آن جمله مدیر مطبعه خراسان و روزنامه بهار که چون با گوشه نشین منسوب است  پدر پیرش پی در پی به حقیر نامه می‌نگارد و از بیچارگی به بیچاره تر از خودش پناه می برد و از افتاده ای چون حقیر پای مردی می‌جوید. کوری ببین عصاکش کور دگر شود.

مدیر بهار مردی است کاسبکار و کم طاقتی است پرخوار و بنده ای است شکم گنده و نابردار. خاصه که قُرب دو سال است در خراسان به سببی در ظاهر غیر مهم و نامعلوم به حبس اندر خزیده و روز صبرش به شب انجامیده و از بس در زندان خورده و خوابیده گنده تر شده است

اینک استدعای حقیر به خاکپای بندگان خدا یگانی اعلیحضرت همایونی روحی فداه آن است که هرگاه بی‌ مهری دیرین که در حق این خاکسار تفقد شده بود موجب آن تواند بود که خود را در آن آستان صاحب حقی تصور نماید، آن حضرت را وسیله قرار داده و درخواست پدر پیر و اطفال صغیر احمد بهار* را به آستان قدس اعلا عرضه بدارد و عرضه کند که آن بنده ی شکم گنده نادان را به این مداح ضعیف نحیف ببخشید تا مثل قدیم راست آید که: کرد را به ده  راه نمی دادند،  پسر دایی خود را هم دعوت می کرد. و همان قِسم که سعدی علیه الرحمه فرمود: بی دست و پایی را دیدم که هزار پایی را بکشت. امروز هم بگویم: بهاری لاغر را دیدم که بهاری فر به را از مردن رهایی داد!  زیرا این بدبخت در شرف مردن است و اگر باید تنبیه شود به حد کافی شده و اکنون وقت عطاء و لطف کردن است

محمد تقی بهار ۴ دی ماه ۱۳۱۵


نامه به علی اکبر سیاسی ۱۳۲۲ 

وزارت فرهنگ دام  بقائها 

خاطر محترم متوجه است که در نتیجه احتیاج مبرمی که دانشکده ادبیات به تدریس فن سبک شناسی از نظم و نثر داشت و به وزارتخانه از طرف دانشسرای عالی این معنی پیشنهاد شده بود، حسب الامر وزیر وقت سه جلد کتاب از طرف اینجانب در تاریخ تطور نثر فارسی تالیف و طبع گردید و در این سال دانشجویان از مرارت جزوه نویسی که دو ثلث وقت آنها را می‌گرفت آسوده شدند. ولی قسمت نظم هنوز تألیف نشده و باید مطابق قسمت نثر این قسمت هم به زودی تألیف شود. قسمت تاریخ تطور نظم فارسی از قسمت نثر دقیق‌تر و رجال این قسمت از رجال نثر نویس زیادتر و مبحث فنی درباره آن بیشتر احتیاج داریم. بنابراین پیشنهاد می‌شود موافقت بفرمایید این قسمت در چهار مجلد، هر مجلد ۴۰۰ صفحه در ظرف چهار سال تألیف گردد. فهرست مندرجات به قرار ذیل خواهد بود:

۱ – جلد اول مشتمل بر تاریخ نظم در ایران از ۶۰۰ سال قبل از میلاد تا قرن سوم هجری شامل چگونگی اشعار هجایی گاته زرتشت و اشعار هجایی به زبان پهلوی و ایراد متن های مختلف از اشعار این دوره و اقسام شعر از سرود و ترانه و چکامه و اشعار هجایی بعد از اسلام.

 ۲ – جلد دوم مشتمل بر تحقیقات فنی در شعر عروضی و تاریخ شعر عروضی در عرب و قدیمی ترین اشعار عروضی به زبان فارسی و ظهور شعر به زبان دری و تحقیق در تاریخ دولت عرب و تاثیر ادبیات فارسی در تمدن عرب و ظهور دولت های مستقل ایرانی از صفاری و سامانی و ذکر شعرای این دوره و شیوه و سبک شعر فارسی تا سقوط دولت مسعود غزنوی و ظهور سلاجقه.

 ۳ – جلد سوم مشتمل بر ظهور دولت های ترک در ایران و ضعف دولت بغداد و عظمت سلاجقه و پیدا شدن شیوه تازه در شعر و صنعتی شدن سبک عراقی و ذکر شعرای بزرگ این دوره که صاحب سبک و شیوه خاصی بوده‌اند و فصلی در اشعار متصوفه و ظهور تصوف.

 ۴- جلد چهارم مشتمل بر ظهور مغول و تزلزل بنیان شعر و تکامل سبک عراقی و تحقیق در احوال سیاسی و اجتماعی و علمی ایران و ذکر شعرای بزرگ این دوره و شواهد شعری تا زمان جامی و قرن دهم هجری.

خاتمه جلد چهارم: در سبک هندی و تاریخ مختصر هند و تاثیر ادبیات فارسی در این کشور تا زمان صفویه و ورود نادر شاه در شهر دهلی و شرحی در ادبیات دوره صفویه و قاجاریه و بازگشت ادبی تا آغاز و ظهور دولت پهلوی.

در خاتمه متذکر می شود همانطور که در تاریخ تطور نثر فارسی ملاحظه فرمودید، تألیف این فن جدید که تا به حال مدون و مرتب نشده بود کاری بس دشوار و مختص کسانی است که اساتید قدیم ادب را دیده و تلمذ کرده باشند، به  علاوه به زبانهای اوستایی و پهلوی و ادبیات پیش از اسلام و ادبیات عرب و تاریخ ایران و اسلام و مشرق وقوف داشته و از فلسفه و علم الاجتماع نیز با بهره باشند. و همان قِسم که این خدمت در قسمت نثر به نام این ناچیز رقم زده شد و از عهده برآمد، در قسمت نظم که فن اختصاصی بنده است بهتر از عهده برآیم.  لکن شرط اساسی آن است که وزارت فرهنگ به خلاف سابق رعایت حق این زحمت را فرموده مطابق ارزش کار، اجرت معین نمایند تا با خیال راحت در ظرف ۴ سال بتواند این خدمت بزرگ و تاریخی را انجام دهد.

م. بهار


نامه به محمدعلی جمالزاده ۱۳۲۷

قربانت شوم

شاعری در ۳۰۰ سال پیش آرزویی کرد و فی الفور خود به خود از آن آرزو برگشت. گفت:

 خواهم به سر کوی تو پرواز کنم –  اما چه کنم بال و پری نیست مرا

چند قرن گذشت. همنوعان شاعر برای نوع خود بال و پری ترتیب دادند و شاعر با آن بال و پر به سر کوی دوست خود پرواز کرد. ولی دوست کوی خود را خالی گذارد، به کوه پناه برده بود نکند از ترس گران جانی و سرگردانی شاعر گریخته باشد.« ساوی الی جبل یَعصَمَنی مِن الماء». ولی معروف است کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدمی می رسد.  سرکار هر قدر از فقرا دوری کنید و کوه به کوه از ما بگریزید عاقبت قلاب ارادت هر دو را می کشد زیرا به خلاف تصوری که شاید موجب دوری باشد، تجانسی در کار و رشته ارتباطی در میان هست. هر وقت باشد ولو یک طرفه، این رشته ارتباط روحی کار خود را می‌کند.

امیدوارم به وجود مبارک خوش گذشته باشد و حال سرکار خانم هم در این سفر رو به خوبی نهاده باشد. اما مخلص از روز ورود هنوز از خانه بیرون نرفته ام زیرا بین راه خاصه از پایتخت یونان و ایتالی به قدری به ما سرما دادند که از حد طاقت بیرون بود. معذالک امشب که درجه گذاشتم تب از یک عشر و نیم بالاتر نبود. حالا بعضی دوستان پیشنهاد می کنند که خود را به معاینه های ارباب کلینیک معطل نکن. به کوهستان نزد ارباب سناتوریوم برو. عقیده حضرتعالی و گروهی از دوستان همان است که در ژنو معاینه بشود و هر گاه ضرورت بود به سناتوریوم بروم.

از جمله امراضی که دارم و معالجه آن دشوار است مرض تردید است و شکی نیست هر گاه وجود مبارک اینجا می‌بود تردید من مورد نداشت. متاسفانه جنابعالی در کوهستان و آقای میکده عزیز که طرفدار فکر سناتوریوم است در برن و من اینجا تنها و بوسه به پیغام می فرستم. فعلاً ابتلای مختصر دندان هم در کار بود. امروز به مطب آقای دکتر والا نام که مردی مسن و بسیار خوب بود رفتم و زحمت دندان را رفع کرد و ۱۰ فرانک هم تقدیم شد و این شعر را هم برایش گفتم:

دکتر والا از اوستادان بالا 
خواهم متمول بشوی، کی؟ حالا

اما نه با ده  فرانک ناچیز من. بسیار مرد خوبی بود امشب می‌توانم قدری پنیر و نان بجوم و از شر سوپ و ماست و شیر قدری فارغ شوم. امیدوارم باقی قسمت‌های کسالت  نیز به همین منوال بگذرد. دستخط های شما را در تهران زیارت کردم و به امید پاسخ شفاهی، جواب عرض نکردم زیرا هر هفته خود را آمدنی می‌دانستم. بعد از وصول تلگراف من هم فوری به آقای نخست‌وزیر پیغام دادم و تلفن کردم و تلگراف جنابعالی را هم برای ایشان فرستادم. فردای آن روز جواب دادند که مأموری تعیین شد. وسیله خلسه هم حسب الامر فراهم است. اما خودم از روز حرکت، نظر به دوائی که تهیه شد محتاج نشدم. در عین حال اطباء را باید آگاه ساخت.

در حال تب، زیادتر مزاحمت ندارم.

قربانت.

م. بهار


نامه به مجتبی مینوی ۱۵ آوریل ۱۹۴۸

دوست عزیز

بی اندازه از جنابعالی شرمسارم که جواب هدیه نوروزی و رسید هدیه را با تماس نداده و ننوشته ام. سبب دو چیز بود، اول سرگیجه دوار سر که در نتیجه تزریق استرپتومایسین برایم دست داد و به کلی مرا از مطالعه و نوشتن بازداشت و هنوز هم با اینکه دیگر آنها را تزریق نمی‌کنم دوار سر باقی است. دویم علت آن بود که از محل سابق یعنی کلینیک تریانت به محل جدید که «بلوه در» نام دارد انتقال یافته ایم و همین نقل و تحویل قدری حواسم را به خود مشغول داشت…

مدتی به خواندن کتاب الرعایه مشغول بودم ولی به زودی خسته ام کرد. از تعریف حضرتعالی گمان برده بودم کتابی است بر پایه اصول تصوف و با ولعی به آن رجوع  کردم، اما به زودی معلوم شد این کتاب از بقایای زهد و از تبلیغات زاهدان قدیم است و تا جایی که بنده مرور کرده‌ام ربطی با تصوف که بعدها انتشار یافت  ندارد و البته در عالم خود از کتب بسیار با استقس و پرمایه است و خیلی خوب تدوین شده است و یادگار بسیار نفیسی از آن دوست عزیز خواهم داشت…

 همه روزه از رادیو لندن و استماع فرمایشات شما لذت می برم… من معتقدم جنابعالی از قول خودتان یا به عنوان نقل از نامه یکی از دوستانتان، قدری از پستی و دنائت و رکاکت ادبیات تازه تهران که مظفر فیروز و غیره از آن ترویج نموده اند و به نام تقلید از ادبیات و موسیقی ملی و کوچه باغی و آواز بی عاری های تهران و تصنیف رکیک  دنباله اش آن را در رادیو تهران می زنند و می خوانند و به رادیوی لندن هم سرایت کرده است و دلیل بَینی بر پستی ادبیات ملی ماست؛ انتقاد کنید. این الفاظ رکیک و پست و آهنگ های وحشیانه و مضامین بی ادبانه و خلاف عفت و نجابت و بی‌مزه را به باد مذمت بگیرید و  بفهمانید که ادبیات ملی ما اینها نیست. اینها ادبیات جدید عصر پهلوی است. قبل از پهلوی و حتی قبل از مشروطه تصنیف های عامیانه ما، بسی بهتر از این ها بوده است. تصنیف مرحوم شیدا که ورد زبان زن و مرد تهران بود به مراتب از اشعار ادبای توده فصیح تر و زیبا تر بود. فی المثل:

حلقه زلف کجت با قمر قرینه 
تا قمر در عقربه حال ما همینه

یا تصنیف شیدا که با این بیت آغاز می‌شد:

مکن ای دوست مکن، این همه بیداد مکن
مبر از یاد مرا وز دگران یاد مکن

یا تصنیف مرحوم عارف یا تصنیف‌های بهار و غیره که آن همه شور وطن دوستی در ایرانیان ایجاد کرده بود و همه کس حتی جهودها و ارمنی ها هم آنها را با شوق و شعف می خواندند و لذت می‌بردند. مثل:

از خون جوانان وطن لاله دمیده

یا:

ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود

یا:

گر رقیب آید بر دلبر من جوشد از غیرت دل اندر بر من
مکر و شیادی بود لشکر او، عشق و آزادی بود لشکر من

یا:

مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این  قفس را بر شکن و زیر و زبر کن

چه عیبی داشت که:

یکی یه پوله خروس

یا:

زالکه زالزالکه،  رستم زال زال زالزالکه

را در صفحه ها و رادیو ها بخوانند و از شما طلب کنند. شما هم دل ملت را به دست بیاورید و آن ها را بنوازید؟!

حضرت مینوی! مثل و اصل «دیه بر عاقله»  اصل درستی است. اگر ما مردم را به حال خود واگذاریم، رفته رفته به اصل اقدم برمی گردند و زنجیرهای تربیت دیرین را می‌گسلند و به وحشی گری زمان دیرین نیل می کنند.  باید آنها را به زنجیر محکم مصلحت بست و مهار آنها را به سوی نوع اصلح کشید تا نگریزند. وای به ملتی که عنان آنها را به گردنشان بیاندازند خاصه ملتی بی تربیت و لاقید که خدا می داند چه از آزادی آنها نشأت خواهد کرد.

ابن بطوطه می گوید: در شهر چین که گویا شهر کانتون بوده است، مطربان شب این شعر را می نواختند:

تا دل به مهرت داده‌ام در بحر هجر افتاده ام
چون در نماز استاده ام،گویی به محراب اندری

این مطرب دوره گرد که پا تاوه اش در چین باز شده بود، در آن روزگار این شعر را می خوانده است. روستاییان ایران، هم اکنون سروده هایی به بحر هزج مسدس دارند که انسان را غرق در لذت می کند. مثلاً می گوید: 

سرم  درد می کند صندل بیارید
حکیم از ملک اسکندر بیارید
حکیم از ملک اسکندر نمیخوام
عرق از چهره‌ی دلبر بیارید 

یا:

درختی سوز(سبز) بیدم کنج بیشه
تراشیدن مرا با ضرب تیشه
تراشیدن مرا غلیون بسازند
که آتش بر سرم باشه همیشه

پس، آن قدیم و این جدید. آن شهری، این صحرایی چنین بودند! آخر این زالزالک و شاتوت از کجا پیدا شد؟ اینجاست که مردم بدبین می گویند: بر پدر استعمار لعنت که این آتش هم از گور آنهاست که این مهملات را ترغیب می‌کنند.

آقای مینوی پیرارسال دعوتی از طرف انجمن ادبی روابط ایران و شوروی از نویسندگان و شاعران ایران شد، من بیچاره هم چون وزیر فرهنگ بودم ناچار بودم پیشنهاد آقای مستشارالدوله را که رئیس انجمن بود پذیرفته آن را اداره کنم. خطابه من و اشعار رفقای ما در بین شعرها و اسلوب مکتب جدید توده که شعر بی وزن و قافیه را ترویج می کرد مسهلک گردید و شعر نیما و رواهیچ، جواهری و مهملات تبریزیان جوان ماها را زیر پا گذاشت و حتی اجازه ندادند که آقای حمیدی شاعر جوان قصیده انتقادیه از نیما که خود نیما هم حرفی نداشت که خوانده شود، بخواند و به من اعتراض کردند که اگر بخواند ما از جلسه خارج می‌شویم و بیچاره از وسط قصیده، ترک خواندن کرد. حالا نوبت شماست که شعرهای شاتوت و غیره را که ساخته و پرداخته ی طرف مقابل آنهاست ترویج کنید!

 آقای مینوی شما را به خدا قدری مراقبت زیادتر کنید. ما از شما توقعات زیادی داریم. ادبیات در مخاطره است. آن را حفظ کنید.

 باقی قربانت 

م. بهار 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

اشتراک خبرنامه

اگر به خواندن همسایگان علاقه مندید خبرنامه همسایگان را مشترک شوید تا مقالات را به سرعت پس از انتشار دریافت کنید: