برای من، اَنیِس واردا نمایان ترین چهره نسل بزرگ سینمای موج نو فرانسه بود. استاد سینمای مؤلف. سینمای نمایش، هزل، مستند و سینمای لطیف. کار او از غنایی شاخص و آگاه لبریز بود. نخستین فیلم داستانی بلند او «لا پونت کورت» (۱۹۵۴) نگاهی به دلبستگی ها در روزگار ما با حال و هوایی شاعرانه، شاعرانه تر از «هیروشیما، عشق من» بود (که کارگردان آن، آلن رنه در سمت تدوین گر روی «لا پونت کورت» با واردا همکاری کرد). شاهکار دیگر او «کلئو از ۵ تا ۷» مثل خبری بود که همیشه – تا هنوز – تازه مانده است: روایتی پر کشش، لبریز از آزمندی های شهوانی و پر اندوه از قلب پاریس دهه ۱۹۶۰که به تحقیق پرداختی بس ملموس تر از «از نفس افتاده» گودار دارد.

«ژاکوی نانتی» (۱۹۹۱) ستایش و ادای دینی دل انگیز به همسرش ژاک دمی بود. ترکیبی از بازسازی های نمایشی یادگارهای زندگی مشترکشان، گزیده هایی از فیلم های او، و دست آخر تصاویر نزدیک مستند از دِمی در روزهای پایانی عمر. عناصری از فرانسوا تروفو، لویی مال، و ژان لوک گودار را در این فیلم مشاهده می کنیم. ژاکوی نانتی فیلمی است که دلبستگی به سینما را در قالب عشقی عمیق و اصیل باز گویی می کند.

توانایی واردا در اداره توازن میان قصه و رآلیسم مستند در پرداخت تصویری همان فیلم نخست – لا پونت کورت – آشکار شد. در این فیلم سیلویا مونفور و فیلیپ نواره زوجی هستند که پس از چهار سال زندگی مشترک در پاریس به دهکده مرد در ساحل مدیترانه باز می گردند. صحنه های گفتگوی این زوج – با رگه هایی از برگمن و رنه – تحلیل رابطه ای در حال فروپاشی، و همزمان تلاش در زنده نگاهداشتن آن است. تصویر پردازی روی دیالوگ ها – در متن صحنه هایی از زندگی واقعی و مستند دهکده ماهیگیری، پرداختی شاعرانه دارد.

کلئو از ۵ تا ۷ هنوز پس از این همه سال فیلمی بس گیرا ست. ماجراجویی جسورانه سینمایی در خیابان های پاریس با نماهایی از مردم واقعی که شادمان اما حیران به دوربین واردا نگاه می کنند. در زمان واقعی، ۵ تا ۷ بعد از ظهر (به صورت متداول، فاصله ای که مردهای فرانسوی بعد از کار و پیش از رفتن به خانه و خانواده با معشوقه های خود دیدار می کنند)، ما کلئو- هنرمند خواننده بسیار زیبایی (کورین مارشان) را در گوشه و کنار شهر دنبال می کنیم.  این دو ساعت همچنین زمانی است که او باید در انتظار نتایج آزمایش پزشکی خود برای تشخیص احتمالی سرطان باشد. چندین مرد خوش بر و بالا – از جمله پیانیست او (که میشل لوگران – موسیقیدان و مصنف ده ها موسیقی فیلم – از جمله چترهای شربورگ ژاک دمی بازیگر آن است) او را احاطه کرده اند. اما کلئو نمی تواند به هیچیک از این مردان تکیه کند. اوست و زیبایی و تنهایی اش. سناریوی واردا برای این فیلم – درست به اندازه سناریو های «ژاک پِرِوِر» جذاب هستند. چند فیلمساز تحت تأثیر شیوه تصویر روایی کلئو از ۵ تا ۷ بوده اند؛ از جمله رومن پولانسکی در «انزجار» (۱۹۶۵) و مارتین اسکورسیسی در «راننده تاکسی» (۱۹۷۶).

با «ژاکوی نانتی» که شباهت آشکاری به «چهار صد ضربه» و «خداحافظ بچه ها» (لویی مال) دارد رابطه خود و همسرش ژاک دمی را به یادگاری ماندگار تبدیل کرد. فیلم بازسازی بسیار دیدنی ژاک جوان در نانت، ترک نانت در دوران جنگ و زندگی در یک منطقه روستایی، دلدادگی به سینما و سرانجام ساخت اشکال مقوایی برای انیمیشن های زیبای اوست. در میان روایت این سرگذشت، گزیده هایی زیرکانه از آثار دِمی و در نهایت تصاویر تکان دهنده از او در مراحل پایانی زندگی جای گرفته.

اَنیِس واردا تا آخرین دم لبریز از شور زندگی، خلاقیت و پذیرا بودن باقی ماند. مستند ۲۰۱۷ او «چهره ها مکان ها» در خصوص همکاریش با ژی آر JR عکاس و هنرمند سه بعدی های خیابانی شگفتی انگیز بود و منجر به نامزدی جایزه اسکار شد. هیچیک از آثار واردا در معیارهای سینمای تجاری قرار نداشتند، اما همه چشم اندازها و افکارش زلال و ملموس بودند. تماشاگران سینما، پیر و جوان او را دوست داشتند.در یکی از فیلم هایش «ساحل های اَنیِس» گفت: «آدم وقتی خودش را در کودکی تصور می کند، مثل آن است که پس پسکی راه می رود. تصور خود در کهنسالی مضحک است. به یک شوخی زننده می ماند.» تصور او در کهنسالی دشوار است. واردا  آرایش موی دخترانه خود را تا روزهای آخر حفظ کرد. روانی شاد و بزرگ داشت.

کوتاه شده از نوشته پیتر برَدشا در گاردین


آخرین مصاحبه اَنیِس واردا

❍ چشمگیر ترین خاطره های دوران کودکی ات کدامند؟

پدر و مادرم مرا«آرلِت» نام داده بودند. در جوانی نامم را به اَنیِس تغییر دادم. از اسم هایی که به «اِت – ette» ختم می شوند خوشم نمی آید. بیشتر به اسم دختر بچه هایی می مانند که دائم درجست وخیزی شیرین اند. به همین دلیل نام اَنیِس را انتخاب کردم.

❍ از دهه ۱۹۵۰ تا امروز در یک خانه زندگی کرده ای. تغییر و تحول زیادی داشته است؟

موقعی که به این خانه آمدم، حال آدم از آن به هم می خورد. کم ترین اثری از بهداشت توی این خانه دیده نمی شد. حتی دوش آب هم نداشت. ذره، ذره آن را درست کردم. وقتی ژاک دمی (همسر فقید واردا) توی این خانه به من ملحق شد، دوتایی آن را بهتر و بهتر کردیم. حالا یک باغچه کوچک هم دارم، با سه تا گربه. به یک قصر می ماند.

❍ توی کارهایت بیش از همه از چه الهام می گیری؟

بیش از هر چیز، واقعیت الهام بخش من است. من فیلم های زیادی با آدم های ساده ساخته ام. اولین فیلمم، «لا پونت کورت – La Pointe Courte» را با یک ماهیگیر ساختم. 

وقتی «پس مانده چین ها و من – Les Glaneurs et la Glaneuse را ساختم، انگشت گذاشتن روی اتلاف و اسراف جامعه بی نهایت مهم می نمود. در محدوده آگاه سازی زیست محیطی، «پس مانده چین ها و من» بسیار جلو تر از زمان خودش بود. من کوشش می کنم آنچه هست را ثبت کنم، به فرانسه می گوییم l’ air du temps. در مقام یک هنرمند دیداری، من با بازیافت های زیادی کار می کنم. نمی دانم شنیده اید یا نه با کامپوزیت نسخه های  فیلم هایم، عملا چندین کلبه ساخته ام. آخرینش از پس مانده های چاپی «شادمانی – Le Bonheur» بود.

❍ در این مورد که تو را پیشتاز موج نو می خوانند چه احساسی داری؟

من توان کارهایی غریب دارم. مرا «مادر بزرگ موج نو» خواندند. خنده آور بود، چون در آن زمان سی ساله بودم. پنج سال پیش از آن که تروفو «۴۰۰ ضربه» و گودار «از نفس افتاده» را بسازد من اولین فیلمم «لا پونت کورت» را (حوالی ۱۹۵۵) ساخته بودم. در سالیان جوانی من، عده ای در حال ابداع شیوه های تازه نوشتن بودند – جیمز جویس، همینگوی، فاکنر. من هم فکر کردم باید ساختار تازه ای برای سینما یافت. من برای سینمایی پیشرو مبارزه کردم و این مبارزه را تمام عمرم ادامه دادم.

❍ آیا گفتن از زندگی زنان برایت اهمیت دارد؟

خوب، کلئو یک زن است (کلئو از ۵ تا ۷ – Cléo de 5 à ۷). اما، من در کنار خیلی از زن ها برای حقوق زنان جنگیده ام. فیلمی در خصوص حقوق زنان ساختم، «یکی می خواند، یکی نمی خواند» (۱۹۷۶). اما نمی توانیم مدعی شویم که «بردیم، تمام شد»، چرا که مبارزه برای حقوق زنان هنوز ادامه دارد. به تدریج بهتر شده. حالا به فستیوال ها می گویند:‌« اعضای کمیته گزینش باید نیمی زن و نیم دیگر مرد باشند.» چرا فقط مردها باید انتخاب کننده باشند؟

دیدار با عکاس «براسایی» را به یاد می آورم. آن زمان من عکاسی جوان بودم.  به من گفت « شتاب نکن، به همه چیز نگاه کن، با دقت و احتیاط نگاه کن.» من از این ایده خوشم آمد که پیش از گرفتن یک تصویر، نه عمل عکسبرداری بلکه آنچه توی ذهنت داری اهمیت دارد

❍ مادانا ابراز علاقه کرده است که در نسخه تازه ای از «کلئو از ۵ تا ۷» بازی کند.

مادانا از داستان کلئو خوشش آمده بود [ داستان زنی که در انتظار تشخیص سرطان است] و خواست تا بانوی  نویسنده ای یک سناریوی تازه در اقتباس از آن بنویسد. اما مادرش دچار سرطان شد و درگذشت. اگر من می خواستم کلئو را در آمریکا بازسازی کنم، آن را در باره زنی سیاه پوست، در هراس ابتلا به ایدز می ساختم. در آن سال ها ایدز یک تهدید جدی به شمار می آمد. خیلی دلم می خواست آن را با «ویتنی هیوستون – Whitney Houston» بسازم.

❍ شنیدم که شما به «جیم موریسون – Jim Morrison» (خواننده گروه راک دورز» نزدیک بودید. 

بسیار مورد تحسین من بود. من و ژاک او را در اوایل سال های شصت در لس آنجلس دیدیم و شاهد گذار او به سوی ستاره شدن بودیم. مشغول آموزش سینما شده بود و با همه فیلم های ما آشنا بود. در تدفین او ما چهار نفر در گورستان پرلاشز در پاریس بودیم. وقتی هنرمندان در جوانی می میرند، بت شدن آن ها شتاب و شدت می گیرد. 

❍ تکنولوژی چگونه روی فیلم سازی شما تأثیر گذاشته؟

سال ۲۰۰۰ که سال ورود به قرن تازه بود، من هم به نوعی زندگی ام را تغییر دادم. دوربین های کوچک را کشف کردم و دریافتم که می توانم به تنهایی فیلم بسازم. «پس مانده چین ها و من» را همین طور ساختم. وقتی به آدم هایی نزدیک می شوید که خوراکشان را از ته مانده های روی زمین بر می دارند، نمی توانید با یک گروه بزرگ فیلمبرداری باشید. نمی خواستم آنها را بترسانم.

من آدمی کم و بیش محتاطم، اما می توانم کارهایی غریب انجام دهم. برای بی ینال ونیز در ۲۰۰۳ یک سه لتی بزرگ به نام «پاتاتوپیا» درست کردم. یک جوری متخصص سیب زمینی های قلب شکلی شدم. برای مراسم گشایش جشنواره هم لباسی به شکل سیب زمینی پوشیدم. می خواستم توجه همه را جلب کنم. این روزها به خاطر موی سرم مورد توجه قرار می گیرم. باید سفید باشد، اما با کمی رنگ دیگر آن را چشمگیر ساخته ام. برای همین به من پانک – punk هم می گویند. نوه های من وقتی کوچک بودند مرا «مامیتا پانک» صدا می زدند. گاهی کارهایی می کنم که شاید مناسب نباشند، اما همیشه دلم می خواهد شرایط را به چالش بکشم.

❍ «خانه به دوش – San toit ni loi» تصویر یک پانک است، یک فیلم ضدفرهنگ…

نه، «خانه به دوش» پانک نبود. داستان آدم های بی سرپناه و گرفتار با قانون بود. بازیگر اصلی «ساندرین بونِر» حتی ۱۸ سالش هم نشده بود. بسیار با استعداد و طبیعتاً شورشی بود. خوشحالم، زیرا این فیلم پرداختی واقع گرایانه در مورد این مسأله دارد که «وقتی هیچ چیز نداری، چگونه رفتار می کنی؟ کجا می روی؟ با خشم ات چه می کنی؟». خانه به دوش بر خلاف فیلم های دیگرم که هیچ یک پول ساز نبودند، پول خوبی ساخت.

من فیلم هایم را همان گونه که حس می کنم می سازم. هرگز از یک داستان چاپ شده اقتباس نکردم. به ندرت با بازیگران مشهور کار می کنم. یک بار در فیلمی به نام «آفریده ها- Les Créatures» کاترین دونُو را بازی دادم. اشتباهی بزرگ بود! من با موفقیت ارتباط برقرار نمی کنم. اما با ساختن فیلم ارتباط می یابم. اسکار افتخاری ام را در ۲۰۱۷ با شادمانی و تواضع پذیرفتم. برایم خیلی جالب بود ببینم بدون آن که هرگز یک فیلم پر فروش بسازم، در هالیوود به عنوان یک فیلمساز موجودیت دارم.

❍ بهترین اندرزی که گرفته ای چه بوده؟

دیدار با عکاس «براسایی» (نقاش و عکاس مجار تبار فرانسوی) را به یاد می آورم. آن زمان من عکاسی جوان بودم.  به من گفت « شتاب نکن، به همه چیز نگاه کن، با دقت و احتیاط نگاه کن.» من از این ایده خوشم آمد که پیش از گرفتن یک تصویر، نه حرکت عکسبرداری بلکه آنچه توی ذهنت شکل می گیرد اهمیت دارد.

❍ دلت می خواهد چگونه به یاد بمانی؟

دلم می خواهد به عنوان فیلم سازی که از زندگی، شامل دردهایش- لذت برد به یاد بمانم. دنیای بدی است، اما من با این اندیشه ادامه می دهم که هر روز باید خواستنی باشد. هر آنچه در روزهای من می گذرد – کار، دیدار با آدم ها، گوش دادن – همه مرا متقاعد می کنند که زنده بودن بسیار با ارزش است. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

اشتراک خبرنامه

اگر به خواندن همسایگان علاقه مندید خبرنامه همسایگان را مشترک شوید تا مقالات را به سرعت پس از انتشار دریافت کنید: