سلمان رشدی نویسنده هندیتبار بریتانیایی (که سال گذشته شهروند ایالات متحده آمریکا شد) ضمن مقالهای در بررسی کتاب لندن – London Review of Books در ۱۹۸۲ نوشت: «نویسندگان و سیاستمداران به صورت طبیعی رقیب یک دیگرند. هر دو گروه تلاش میکنند جهان را بر مبنای تصور خویش بسازند؛ هر دو بر سر یک قلمرو نبرد می کنند. کتاب قصه به گونهای نفی روایت رسمی سیاستمداران از واقعیت است.»
داستان بلند «آیههای شیطانی» رشدی در ۱۹۸۸ – که با الهام از زندگی محمد پیامبر اسلام نوشته شده بود، از سوی آیت الله خمینی یک عنصر کفر قلمداد شده و منجر به صدور فتوای قتل سلمان رشدی در ۱۹۸۹ گردید و آقای رشدی را بیش از یک دهه به زندگی پنهانی راند.
در ۱۹۹۰، یک سال پس از زندگی زیر حفاظت مسلحانه ۲۴ ساعته، آقای رشدی «هارون و دریای قصهها» را – کتابی برای کودکان که در اصل برای فرزندش «ظفر» نوشته بود، انتشار داد. این قصه به گونهای نگاشته شده که نوجوانان آن را به شیوهای متفاوت از بزرگسالان بخوانند. کتاب با ترکیبی از طنز به مکاشفه در آزادی بیان و سانسور میپردازد و پس از سی سال هنوز خواندنی و گیراست.
داستان در «شهری بس اندوهزده که نام خود را از یاد برده است» اتفاق میافتد. هارون با مادرش ثریا و پدرش رشید، قصهگویی که دوستان او را «اقیانوس خیال» و دشمنان او را «شاه هذیان» میخوانند زندگی می کند. رشید قصهپردازی چنان ماهر است که سیاستمداران همه با «صورتهای بشاش، لبخندهای قلابی، و کیسههای پول» به متقاعد نمودن او خواهان حضور در همایشهای سیاسیشان میشوند تا برای آنان رأی بیاورد. همسر رشید او را به خاطر مرد همسایه – که هیچ رگه ای از تخیل ندارد، ترک میگوید. هارون، که به شدت اندوهگین و آشفته است از رشید میپرسد: «فایدهی قصههایی که واقعیت ندارند چیست؟» پدر پریشان پاسخی برای فرزندش ندارد. دفعه بعد که رشید تلاش میکند قصهای بگوید، جز بغضی شکسته صدایی از گلو بر نمیآورد.
بخش عمدهی دلنشینی کتاب رشدی، در بازی زیرکانه او با زبان است. او واژههای هندی را در متن انگلیسی ترکیب میکند و جناسها و اشارات به قصههای دیگر را در سرتاسر کتاب میپراکند. هارون، مصمم به بازسازی تواناییهای خلاقهی پدر راهی ماه پنهانی به نام کاهانی (واژه هندی به معنای قصه) میشود که با اقیانوسی از قصهها پوشانده شده. قصههایی که هر یک با رشتههای سیالی از رنگ به قصهای دیگر متصل میشوند تا قصههای نو بسازند.
چندی نمیگذرد که هارون خود را در میانهی جنگی بین ساکنان کاهانی – گوپیها (شایعه ها)، که کارشان پاسداری از دریای قصههاست، و «چاپوالاها» (افراد آرام)، که در سکوت مطلق و تاریکی زندگی میکنند، می یابد. این دسته زیر فرمان رهبری مستبد به نام «خاتم شد» قرار دارند که «دشمن سرسخت همه قصهها، و حتی زبان» است که چنان از قدرت واژه ها هراس دارد که آرام آرام به مسموم کردن اقیانوس میپردازد. او میگوید « در هر قصه، جهانی است، جهانی قصهای که من نمیتوانم بر آن حکم برانم.»
کتاب این واقعیت را پوشیده نمی دارد که قصه می تواند در خدمت اهداف مذهبی و سیاسی قرار گیرد. یکی از شخصیتهای داستانی به هارون می گوید: «هر کسی میتواند قصه بگوید، دروغگوها و شیادان هم میتوانند قصهپرداز باشند.» اما برای گنجاندن عناصر اضافی، قصهگو به «آب – قصههای» کاهانی محتاج است.
رشدی معتقد است داستانهای سنتی – ابزار انتقال خردمندی از نسلی به نسل دیگر- حاوی واقعیتهایی هستند که آنها را به حدی فراتر از صرف باور ارتقاء می دهند. رشید به همایشهای سیاسی دعوت میشود، زیرا هیچکس هیچ وقت سیاستمداران را باور ندارد. «اگرچه با تمام توان تظاهر میکنند که آنچه میگویند حقیقت است. همه رشید را باور دارند، به این دلیل که همیشه به آنان یاد آوری می کند هر آنچه او میگوید کاملاً غیر واقعی است.» به عبارتی شهروندان و انتخاب کنندگان تفاوت میان شعارهای توخالی سیاسی و واقعیت را – حتی وقتی واقعیت در قصه بستهبندی شده – تشخیص میدهند.
سلمان رشدی در مقالهای در ۱۹۸۲ نوشت: «هنگامی که دولت واقعیت را در اختیار خود می گیرد، آن را مخدوش میکند، گذشته را در تطابق با نیازهای حال تغییر میدهد، واقعیتهای جایگزین هنری، از جمله داستان خاطره، سیاسی میشود.»
«هارون و دریای قصهها» یادآور این نکته است که گرچه قصهها به وسیلهی تبلیغات ربوده میشوند، اما به همان میزان می توانند سلاحی کارساز در دست آنانی باشند که پذیرش دروغزنیهای سیاسی را نفی می کنند. «هارون و دریای قصهها» به خردسالان میآموزد – و به بزرگسالان یادآور میشود – چرا در جهانی دموکراتیک قصه پدیدهای ضروری است.