عزیز نسین نویسنده و شاعر تُرک که در ایران شهرت به سزایی دارد، صد ساله شد. در ترکیه مراسم شکوهمندی برای وی برپا گردید. عزیز نسین در سراسر جهان هواخواهان بسیاری داشت. طنز انتقادی و عمیق او باعث محبوبیت در کشورش و سراسر جهان شده بود. کارهای عزیز نسین در زبان فارسی به وسیله دوست دیرینه اش شادروان ثمین باغچه بان به فارسی برگردانده می شد، و رضا همراه هم آثار بسیاری از او را به فارسی ترجمه کرده است.
او در جایی می نویسد: ” طنزنویس ها اشک های چشمانشان را به صورت قهقهه در می آورند و به دیگران تحویل می دهند. همان گونه که یک انسان هنگامی که داروی تلخی را به دهان می گذارد از شدت تلخی نمی تواند آن را فرو ببرد و گاهی آن را به بیرون تف می کند، یک طنزنویس هم نمی تواند دردهای جامعه را هضم کند و تحمل نماید، می خواهد آن ها را از خود دور کند. معمولاً طنزنویس ها آدم های با ادبی هستند و نمی خواهند کوچه و خیابان را کثیف کنند، به همین جهت چیزهای تلخی را که در ذهنشان هست به صورت مردمان کثیف، زورگو، دشمنان مردم و دیکتاتورها، تف می کنند. آن ها به این جهت می خندند که نمی توانند گریه کنند.”
عزیز نسین در خاطرات خودش این گونه نوشته است: “در ۲۰ دسامبر ۱۹۱۵ در نزدیکی شهر استانبول در خانواده تنگدستی به دنیا آمدم. اسم من مهمت نصرت بود و عزیز نسین نام پدرم بود. پدرم در ۱۳ سالگی به استانبول آمد، مادر هم که خیلی بچه سال بود از آناتولی به استانبول آمده بود، آن ها در سفر اجباری یک دیگر را در استانبول پیدا کردند و با هم ازدواج کردند. تولد من که دست خودم نبود، به همین خاطر در زمان بسیار نامناسبی در بدترین روزهای جنگ جهانی اول، یعنی ۱۹۱۵ در جزیره هیبالی زاده شدم. آن جا ییلاق ثروتمندان ترکیه بود، ولی از آن جا که آدم های پولدار نمی توانند بدون آدم های فقیر زنده بمانند، ما هم در این جزیره زندگی می کردیم.”
هنگامی که عزیز نسین دوره تحصیلی متوسطه خود را به پایان می رساند، در می یابد که برای ادامه تحصیل جز پیوستن به ارتش چاره ای ندارد و به همین دلیل به مدرسه نظام می رود و تحصیلات خود را در آنکارا ادامه می دهد و با درجه افسری فارغ التحصیل می شود. او می گوید “دوست داشتم نویسنده شوم و از بچگی آرزویم بود تا نمایش نامه بنویسم، به همین منظور برای بیرون آمدن از ارتش نقشه می کشیدم. در ارتش واحدهای پیاده نظام، توپخانه، تانک بود، اما واحدی برای نمایش نامه نویسی وجود نداشت. سرانجام به دلیل عدم لیاقت در سال ۱۹۴۴ از ارتش آزاد شدم.”
عزیز نسین می گوید “چون ذوق طنز گویی و استعداد داستان سرایی داشتم، خیلی زود قلم به دست گرفتم و اولین نوشته های خودم را برای روزنامه ها فرستادم. از بچگی دوست داشتم اشک مردم را درآورم و برای همین هدف داستان نوشتم، ولی سردبیر روزنامه مطلب مرا درک نکرد و بجای های های گریه کردن، قاه قاه خنده را سر داد، ولی از شدت خنده مجبور شد اشک هایش را پاک کند و بگوید عالی است. بعدها دریافتم آن که اشک اش از زمان سرازیر است . خیلی ها می پرسند طنز چیست؟ آن ها فکر می کردند طنز یک نسخه یا فرمول دارد، تنها چیزی که من می دانستم این بود که طنز یک موضوع جدی است. ”
برای عزیز نسین به راستی طنز بسیار جدی بود. او با کسانی درمی افتاد که شوخی سرشان نمی شد و از او کینه به دل می گرفتند، برای همین بارها بازداشت و روانه زندان شد. بزرگان دولت، نه تنها قلم اش را سانسور کردند، نامش را هم منع کردند و حتی به دنبال نابودیش بودند، یک بار هم به جانش سوء قصد شد ولی جان سالم به در بُرد. شش سال دیگر را در زندان گذراند. او در نوشته هایش از حق مردم محروم دفاع می کرد و اربابان زر و زور را به ریشخند می گرفت. می گوید “در طول زندگیم بیش از ۲۰۰ بار به دادگاه احضار شدم، برای همین دریافتم با دموکراسی و آزادی های نیم بند چه حرفه پُرخطری را انتخاب کرده ام. برای هر روزنامه ای که کار می کردم توقیف می شد و دفتر آن ها به تاراج می رفت و به آتش کشیده می شد.”
در ۱۹۴۹ زمانی که عزیز نسین با طنز کوبنده و گزنده اش به مقام محبوب ترین نویسنده ترکیه رسیده بود، به دلیل نوشتن طنزی سیاسی، دو شاکی نامدار پیدا کرد، محمد رضا پهلوی شاه ایران و ملک فاروق دوم شاه مصر، و به دنبال آن به ۶ ماه زندان در آنکارا محکوم شد. عزیز نسین در کتاب خاطراتش می نویسد” با ۲۰۰ نام گوناگون برای روزنامه ها می نوشتم، از همه چیز؛ سرمقاله، گزارش، و داستان های پلیسی و همین که صاحب روزنامه متوجه می شد که این نام مستعار مال من است، نام دیگری انتخاب می کردم.” زندگی عزیز نسین همیشه با تهدید و عدم امنیت روبرو بود.
عزیز نسین گاهی مجبور می شد برای گذران زندگی کارهایی مانند دست فروشی، حسابداری و عکاسی بکند. نثری بسیار زیبا و روان داشت. او با فروتنی پُرکاری خود را ضرورت گذران زندگی می خواند. می گوید “من تا حالا بیش از ۲هزار داستان نوشته ام، این عجیب نیست، ولی اگر خانواده ای ده نفری داشتم مجبور می شدم بیش از ۴ تا ۵ هزار داستان بنویسم.”
عزیز نسین در سال ۱۹۷۲ بنیاد نسین را پایه گذاری کرد و یاری دهنده کودکانی شد که به دلیل فقر از آموزش مناسب محروم هستند، این بنیاد همچنین به هزاران کودک آواره یاری رسانده است.
عزیز نسین پس از انتشار فتوای آیت الله خمینی علیه سلمان رشدی، بخشی از کتاب آیات شیطانی را ترجمه و منتشر نمود. نسین این کار را به خاطر دفاع از آزادی عقیده و بیان انجام داد. هم زمان برخی از محافل افراطی ترکیه نیز به ارتداد او حکم دادند و فتوای قتل او را صادر کردند. او اجازه ترجمه و چاپ کتاب هایش در ایران را به شادروان ثمین باغچه بان سپرده بود، ولی بسیاری آثار دیگر به نام او چاپ و منتشر شده است. بیش از ۱۵۰ جلد کتاب از کارهای عزیز نسین به فارسی ترجمه شده است.
عزیز نسین در ۶ جولای ۱۹۹۵ پس از شرکت در یک جلسه کتاب خوانی در شهر ازمیر، به دلیل ایست قلبی درگذشت.
پس از ثمین باغچه بان، رضا همراه، احمد شاملو، صمد بهرنگی، رضا سید حسینی و قدیر گلکاریان آثار او را به فارسی برگردانده اند. عزیز نسین هیچ گاه شهرتش به ترکیه محدود نماند. وی در سطح جهانی شناخته شده بود و جوایز بین المللی بهترین طنزنویس سال بارها به او داده شد.
عزیز نسین زبر دستی ویژه ای در سرودن شعر داشت و ده کتاب شعر منتشر کرده بود. هنگامی که این سطور را می خوانید، در ترکیه و در بیشتر محافل ادبی جهان صدمین سال زادروز وی را گرامی می دارند.
با شعری از او یاد این طنز نگار شایسته را به پایان می بریم.
بیهوده می بارد این باران
تو نیستی و این باران چه بیهوده می بارد
چرا که خیس نخواهیم شد با هم
چه بیهوده می خروشد
چرا که بر کرانه اش نخواهیم نشست و نگاه نخواهیم کرد با هم
این راه چه بیهوده می رود با هم
چه بیهوده است دلتنگی از دوری
چنان دوریم که حتی نخواهیم گریست با هم
بیهوده دوست دارم، بیهوده زنده ام
چرا که قسمت نخواهیم کرد زندگی را با هم
وقتی تو تنهایی که شب به خانه برمی گردی
و صدای کلید را در قفل می شنوی
چپ ها با شعارهای زیبا و انسانی ، با ادبیات سانتیمانتال و کلید واژگان پربسامد رفیق ، امپریالیسم ، طبقه، کاپیتالیسم ، بورژوازی ، پرولتاریا … توام با اظهار مهربانی و شفقت های بسیار رئوفانه شان ، نگران کننده است که در همان حین پرستشگر مائو ، لنین ، استالین ، پوتین ، بشار الاسد (جلادترین انسان زنده تاریخ ) ، کاسترو و .. هستند! نگران کننده این است که آیا در صورت تصاحب قدرت دوباره خود آنها نخواهند شد ؟
آیا چپ های قرن بیست یکمی چپی هایی متفاوت تر، انسان تر و تلطیف یافته تراند یا آنان هم دارای همان سرشت اسلاف شان هستند؟ آیا این مواضع مداحانه بدترین دشمنی آنان نسبت به خودشان نیست که باعث شود توده های امروز و آینده را از خود وحشت زده و ترد گردانند ؟ آیا بدون پرستش این آیکونها نمی شد طرفدار عدالت اجتماعی و برابری خواهی در بستری سالم و دمکرات بود ؟ یا اینکه همیشه قداست بخشی ، شخص پرستی و بت سازی خیل انسان ها از انسانی دیگر چه انسانی پلید و چه شریف به زعم آفرین سرایان در فرمهای شاه و شیخ ، پیر و پیغمبر ، راهبر و رهبر جزوی از سرشت گریزناپذیر انسان بوده وجزوی از نیازهای روانشناختی و آیینی اوست که از دوران باستان و اسطوره تاکنون همیشه همراه انسان بوده است و در صورت تخطی چپ ها ازتداوم این خصلت، کنشی سرشت ستیزانه از سوی چپ ها صورت می گرفت و همراهی کردن چپ ها با این افراد حتی در دورانی که متوفی شده اند برایشان یک واجب آیینست و برعکس پرستش نکردن این پرستش شونده ها منعی آیینی برایشان بود که زیر پانهادن این منع سبب نفی و ابطال ایمانشان به مکتب، آیین و ایدولوژی شان می گردید!
اغلب چپ های دنیا و رانده شده از نظام های بسته جهان سوم علی الخصوص چپ های ایرانی که شیفته سبک زندگی بورژوازی درمقام اعمال شونده قدرت در نظام های کاپیتالیستی هستند، میلی به زندگی در آرمانشهرهای سوسیالیستی شان در بقیه جاهای دنیا را ندارند. آنها فی الذاته منتقد عدم آزادی بیان ، دیکتاتوری ، نبودن دمکراسی ، وجود خفقان ، کشتار و سرکوب مخالفان در کشور مبداء شان (ایران) نیستند، این انتقاد به این سبب است که این سلب ها و خفقان و فشارها از سوی آنها صورت نمی گیرد بلکه علیه آنها صورت می گیرد و ما به وضوح می بینیم آنها حسی همدلانه و بیانی پرستشگرانه نسبت به نظامها و اشخاصی که صدهها و هزاران کیلومتر دورتر ضمن نقض حقوق انسان ها هولناک ترین فجایع و ستم ها را نسبت به بشریت و توده های تحت ستم خود روا داشته اند، دارند! آری آنها در موقعیت نه اعمال شونده قدرت بلکه اعمال کننده قدرت ضمن اینکه با کمال میل راضی و خواهان زندگی در نظامهای مطلوبشان هستند، تمام جنایات، کشتارها ، خفقانها ، سرکوب ها ، سلب آزادی ها و به خفت کشاندن انسان و زیر پا نهادن کرامت انسانی را نیز امری مشروع و در راستای حفظ آرمانهای سرخ سوسیالیستی و خنثی نمودن توطئه های امپریالیسم می دانند!
سمپاتی و گرایش همدلانه چپ ها از نظامهای و افراد مذکور شاید پاسخی به ندای سرشتی و باستانی انسان است که بصورت گرایش به اسطوره ، آیین و پرستش قهرمان، راهبر و باور به آیین همیشه در نوع بشر بروز کرده است و داوری های متناقض آنها در مواجهه با فجایع انسانی معاصر با توجه به سنخ ، گروه و افراد انجام دهنده این فجایع رویکردی پراگماتیستی و استراتژی سیاسی برای آنان است در جهت حصول به قدرت، که آنها واکنشی ها و خوانش هایشان از حقوق انسان، آزادی های مدنی و سنخ قهرمانهایشان بر اساس مکانهای مختلف دنیا بر اساس نوع نظامها و به نسبت موقعیتی که در جامعه به عنوان اعمال کننده قدرت و یا اعمال شونده قدرت دارند ، متفاوت می گردد.