کیخسرو بهروزی

کیخسرو بهروزی- کلبه کتاب ۲۰۱۸

چند روز پس از ۱۸ اسفند ماه ۱۳۸۹ ضایعه درگذشت استاد «ایرج افشار» پژوهشگر کتابشناس، ویرایشگر، شناساننده کتاب های کمیاب و نایاب، خط شناس، منبع خاورشناسان، همنشین دانشوران، معاشر مشاهیر، ایرانگرد، ایرانشناس و مؤلف صدها کتاب و مقاله، دوستم “مهرداد حقیقی” مدیر شریف «همسایگان» از من خواست تا به واسطه آشنایی ام با استاد مقاله ای بنویسم. گفتم: بدون هیچ گونه شکسته نفسی، من ناقابلم، خود را عاجز می بینم، در مورد فرهنگیاری که آبروی فرهنگ ایران بود چه بنویسم که آبروی خود نریزم؟ من خود را در حدی نمی بینم که درباره بزرگی بنویسم که فقط یک کتاب قطور ۱۱۹۸ صفحه ای درمورد زندگی، فعالیت های فرهنگی و فهرست نوشته ها و تألیفات او با نام «ایرانشناس مجله نگار، زندگی و کارنامه مطبوعاتی ایرج افشار» به اهتمام «سید فرید قاسمی» در سال ۱۳۸۹ در تهران منتشر شده است؟ سرانجام مجابم کرد که خاطره هائی که از استاد دارم بنویسم.
چون دوست ندارم مرثیه سرایی کنم، با رجوع به یادداشت های روزانه ام چند خاطره که نمایانگر روحیه و شخصیت ویژه آن بزرگوار است را بازنویسی می کنم.

استاد ایرج افشار، سالی، و گاهی دو سالی یک مرتبه که برای دیدار فرزندان گرامیش و معالجات پزشکی به آمریکا می آمد، هربار و اغلب در نخستین روز ورودش از سر مهر تلفن می کرد و ورودش را اعلام می کرد و یکی دو روز بعد از آن به کلبه ام (کلبه کتاب) می آمد و هربار با کسب اجازه از ایشان عکس هایی تازه از او می گرفتم. روزهائی هم که می خواست به دیدار دوستان و آشنایانش برود – که بیشترشان ادیب و صاحب نام بودند – می گفت: بد نیست تو هم بیائی با آنان آشنا شوی. آشنائی و ملاقات با دکتر “علی اکبر سیاسی”، “ادوارد ژوزف”، “مصلح شیرازی”، دکتر “محمد جعفر محجوب”، و بسیاری دیگر را از لطف استاد افشار دارم.

معمولاً یک روز هم به دیدار دکتر “مرتضی میرآفتابی” سردبیر مجله «سیمرغ» می رفتیم، با هم نهاری می خوردیم، چند عکس تازه می گرفتیم و عصر بر می گشتیم.

دوشنبه سوم تیرماه ۱۳۸۱ (۲۴ جون ۲۰۰۲)

ساعت یازده صبح استاد به “کلبه کتاب” آمد. پس از سلام و احوالپرسی، سرگرم صحبت بودیم که خانمی وارد شد کتاب فال قهوه خواست. از گفت و گو با این خانم می گذرم، بعد از رفتن این خانم، استاد افشار گفت: این ها را بنویس، گفت و گوها، برخوردها، پرسش مشتری ها را بنویس. اسمش را بگذار “پاچال کتاب فروش” یا “یادداشت های روزانه یک کتابفروش“. مرحوم “ابراهیم رمضانی” اگر برخوردها و گفت گوهایش با نویسندگان و شاعران را نوشته بود، اگر خاطرات معاملاتش را با “صادق هدایت” نوشته بود، امروز سندی معتبر از چاپ کتاب و کتابفروشی در دست داشتیم. گفتم: به چشم. استاد افشار طبق معمول بدون مقدمه خداحافظی کرد و رفت و من بلافاصله به توصیه ایشان عمل کردم و شروع به نوشتن نخستین صفحه “یادداشت های روزانه یک کتابفروش” کردم. از آن پس در هر سفر در نخستین روز که وارد می شد سراغ “یادداشت های روزانه…”را می گرفت که به عرضشان می رساندم: بله مشغول نوشتن هستم.

چهارشنبه ۵ تیرماه ۱۳۸۱(۲۶جون ۲۰۰۲)

ساعت ۲ بعد از ظهر استاد ایرج افشار وارد شد. پس از سلام و احوالپرسی، یک لیوان آب خواست. آب را نوشید. پرسیدم: از منزل تشریف میارین؟ گفت: بله، گفتم توی این گرما خودتون رو خسته نکنید. گفت: این ها راه نیست. فروزانفر می گفت: تو روی قاطر را سفید کرده ای. پرسیدم: طولانی ترین راه پیمائی شما کدام بوده؟ پاسخ داد: من و “منوچهر ستوده” از تهران رفتیم گرگان و برگشتیم. پرسیدم: از راه جاده یا بیراهه؟ گفت: نه، از کوه و کمر.

دوشنبه ۱۷ تیرماه ۱۳۸۱(۸ جولای۲۰۰۲)

ساعت یازده صبح بود که با دیدن استاد افشار در آستانه در خوشحال و شگفت زده شدم، چون پنجشنبه گذشته خداحافظی کرد و قرار بود به ایران برگردد. پس از سلام و روبوسی پرسیدم: چی شد، تشریف نبردین؟ گفت: به علت این ناراحتی رگ گرفتگی و قلب، دکتر فعلا اجازه پرواز نداد. نشست و از هر دری سخت گفتیم، صحبت به فرهنگ ایران و مسیر فرهنگی کشورمان کشید. گفتم: کشور ما به علت ناامنی اقتصادی و سیاسی دچار رکود وعقب ماندگی فرهنگی شده است. وقتی هنرمند از نظر اقتصادی و سیاسی در سرگشتگی و ناامنی و تشویش به سر می برد چگونه می تواند کار هنریش را پی گیرد و شعر، موسیقی، داستان، نقاشی، تأتر و سینمای ناب و ماندگار خلق کند؟ “کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؟”

استاد افشار با تعصب و قاطعیت گفت: این طور نیست، وضع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در عصر حافظ و دیگر بزرگان گذشته ما به مراتب بدتر از اکنون بوده است. حتی در زمان حمله مغول “علامه حلّی” و “ارموی” کار خود را می کرده اند. فرهنگ ما همواره مسیر طبیعی خود را در هر شرایطی طی کرده است. ولی ما از نظر علمی و فنی عقب افتاده ایم. همه این نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در اثر عقب ماندگی ما از نظر علمی و فنی است، و این از زمانی آغاز شد که ما برای تأمین احتیاجات علمی و فنی خود دست به سوی غرب دراز کردیم و تا زمانی که از این جهت چشم به دست غرب داریم و آنان برای تأمین احتیاجاتمان ما را به هر کجا خواهند کشید وضع به همین صورت خواهد بود. و این را متفکران و سیاستمدارانی مثل”امیرکبیر” خوب درک کردند و به همین جهت “دارالفنون” تاسیس شد تا جوانان در رشته های علمی، فیزیک، شیمی و سایر علوم جدید آموزش ببینند. در کنار دارالفنون “مجمع الصنایع” را بوجود آوردند که هرکس نمی خواهد در رشته های علمی به تحصیل بپردازد به تحصیل هنرها و صنایع مشغول شود. حدود هفتاد هزار کارگاه و مرکز در این مجمع الصنایع بوجود آمد که در آن نقاشی، خراطی، چاپ، نساجی، قلمزنی و سایر فنون و هنرها تعلیم داده می شد.

در همین مجمع الصنایع بود که مجموعه نفیس “هزار و یک شب” بوجود آمد با صدها مینیاتور و تذهیب بسیار باارزش که امروز میلیون ها دلار ارزش دارد. مرحوم “عباس اقبال” در این مورد به تفصیل نوشته است. یکی از علل مهم عقب ماندگی ما این است که سه عامل مهم اجتماعی، یعنی علم، دین و فرهنگ ما به موازات هم پیش نرفته است، بلکه همواره این سه عامل در کار هم مداخله کرده اند و در بسیاری مواقع برای هم ممانعت بوجود آورده اند. در صورتی که در غرب این سه عامل مجزا و درست عمل کرده اند.

گفتم: در غرب هم دیدیم که کلیسا “گالیله” را وادار به استغفار کرد.

گفت: بله، زمانی که کلیسا قدرت به هم زد و به خود اجازه داد که در کار قضا دخالت کند اما  به سایر امور دخالت  نکرد. در ایران هم هرگاه که مذهب و رهبران مذهبی قدرت را در دست گرفته اند در کار علم و دانش، سیاست، اقتصاد و سایر امور دخالت کرده اند و حتی مانع از رفتن فرزندان مردم به مدرسه می شده اند و اگر می توانستند جلو اختراعات و اکتشافات “ابوریحان بیرونی” و “ابوعلی سینا” و “زکریا رازی” را می گرفتند و هر کار و راه تازه را حرام اعلام می کردند. یکی دیگر از عقب ماندگی های ما از زمانی شروع شد که خواستیم هنرها و صنایع خود را غربی کنیم. خواستیم موسیقی، شعر و نقاشی خود را غربی کنیم. خواستیم نقاشی خود را کوبیسم کنیم. در حالی که فرش ایران نه تنها چیزی از نقاشی پیکاسو کم ندارد، بلکه به مراتب از نظر ارزش و اهمیت هنری از آن برتر است و خیلی بیش از این جا دارد که در دنیا جای خود را باز کند.

گفتم: پس شما با “تقی زاده” موافق نیستید که گفت ایرانی چاره ای ندارد جز آن که تا بن دندان غربی شود.

گفت: منظور او هم بیشتر از نظر علمی، فنی و صنعتی بوده است.

بعد صحبت از تخصص های فرهنگی شد. گفت: ما امروز مجبوریم حتی در کار پژوهش از شیوه و راه غربی پیروی کنیم. اهمیت کار آقای “محمود امید سالار” در این است که ضمن اینکه در کار خواندن کتاب های خطی دارد مسلط می شود، دنباله کار شاهنامه آقای “جلال خالقی مطلق” را گرفته است. اهمیت کار او در این است که کارش شاخص و خصوصیت خاص خودش را دارد. در متون فارسی از قوائد امتحان شده و تثبیت یافته علمی غربیان استفاده می کند.

پرسیدم: خود شما خواندن کتابهای خطی و قدیمی را چگونه یاد گرفتید؟

پاسخ داد: با تمرین و ممارست، راه دیگری ندارد. هیچ دستورالعملی برای این کار نیست. پرسیدم: در این کار چه موضوع ها و مسائلی در وهله اول اهمیت قرار دارد. پاسخ داد: در وهله اول موضوع تحول خط مطرح است و در این مرحله است که خواننده نسخه های خطی باید از قدیمی ترین تا جدیدترین شیوه خط را بشناسد. به طور مثال حدود دویست سال است که خط شکسته بوجود آمده است. بنابراین با آگاهی شما با دیدن نسخه ای با خط شکسته فوری می توانید تشخیص دهید که این قدمتی بیش از ۲۰۰ سال ندارد. دوم، شناخت کلمات است که در شناخت نسخه کمک می کند. سوم، موضوع نقطه گذاری است که در قدیم کمتر نقطه می گذاشتند.

استاد ایرج افشار اهل خودنمائی و شهرت طلبی نبود، به خاطره ای در این مورد بسنده می کنم و با یاد آن ایراندوست گرامی به این نوشتار پایان می دهم.

این آخرین عکسی است که یکی دو روز پس از مرخص شدن از بیمارستان و دو سه روز قبل از بازگشت به تهران در روز دوشنبه اول آذرماه ۱۳۸۹ (۲۲ نوامبر ۲۰۱۰) در کلبه کتاب از استاد ایرج افشار گرفتم.

چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۴ (۱۹می ۲۰۰۵)

با استاد ایرج افشار بحث بر سر این بود که چگونه بعضی می توانند در مراسم بزرگداشت خود شرکت کنند، دو سه ساعت بنشینند و دیگران از آن تعریف بکنند و حتی در پایان خود به روی صحنه بروند و آنچه را که دیگران در محسنات، بزرگی و دانش و خدمات او نگفته اند، یا کم گفته اند، تکمیل و اضافه کند. استاد افشار گفت: من در این مورد به هیچ وجه تحمل ندارم و به طور کلی در ذاتم نیست. پیش از انقلاب، “فریدون فرخزاد”، برنامه ای ترتیب داده بود که هر سال جایزه ای به نام خواهرش “فروغ فرخزاد” به بهترین شاعر، نویسنده و خادمان فرهنگ و هنرسال بدهد. سال اول این جشنواره اعلام شد که جایزه ای هم قرار است به من داده شود، به خاطر کوشش در حفظ و چاپ آثار خطی و قدیمی و کتابی که در آن زمان من چاپ کرده بودم. یکی دو روز مانده به برگزاری این جشنواره، در منزل به همسرم گفتم من باید به سفری بروم. نگفتم کجا می روم. راه افتادم رفتم کاشان. چون بدون هیچ گونه شکسته نفسی اهل این جور خودنمائی ها نیستم. وقتی برنامه برگزار و تمام شد برگشتم. به تازگی هم، همین یکی دو ماه قبل، ده روزی از عمل جراحی مغزم نگذشته بود، در بیمارستان بودم، روی تخت خواب دراز کشیده بودم. “آرش” پسرم هم که به تهران آمده بود و مواظب من بود. دنبال کاری رفته بود، تنها بودم. دیدم در باز شد، آقای فرید قاسمی وارد شد و شخصی هم همراه او بود که نشناختم. آقای قاسمی گفت: ایشان آقای “مسجد جامعی” وزیر ارشاد هستند. چند دقیقه، شاید چهار پنج دقیقه از لزوم گسترش فرهنگ و ترویج کتاب و از این حرفها زد و گفت: من به طور خصوصی به دیدار شما آمده ام. منظورش این بود که مأموریت دولتی نیست و از طرف دستگاه نیامده است و گفت: ما قصد داریم در برنامه ای که دو روز دیگر برگزار می شود از فعالیت ها و خدمات فرهنگی شما قدردانی کنیم. از شما خواهش می کنم خود را آماده کنید که تشریف بیاورید. گفتم: به شما اطلاع می دهم. رفت، من فردای آن روز اگر چه دکتر می خواست مرا مرخص کند، از او خواهش کردم چند روز دیگر مرا در بیمارستان نگه دارد. دیدم این بهترین راه است که در آن مراسم شرکت نکنم. چون اگر می رفتم، حرف ها و صحبت هائی در پی داشت و اگر هم در منزل بودم و نمی رفتم باز ممکن بود گرفتاری هایی در پی داشته باشد، بنابراین نامه ای به آقای مسجد جامعی نوشتم و در آن قید کردم که از شما که به طور خصوصی به دیدار من آمدید، بسیار سپاسگزارم و اگر بنده کمترین کاری کرده ام، خدمات ناچیز من به فرهنگ ایران و ایرانی است، و چون باید در بیمارستان بمانم بنابراین فرزندم “آرش” را به عنوان وکیل خود معرفی می کنم. در شب برنامه هم وقتی که نام ایرج افشار را اعلام می کنند، آرش بلند می شود می رود و نامه را به دست آقای مسجد جامعی می دهد، او نامه را می خواند و در پای میکروفون به آقای خاتمی، رئیس جمهوری که جایزه را میداد، می گوید ایشان نامه ای داده اند و فرزندشان را وکیل کرده اند چون در بیمارستان بستری هستند و آقای خاتمی جایزه را که سکه هائی از طلا بود به آرش می دهد، که چند روز بعد آن سکه ها را در اختیار “مرکز اسناد و معارف اسلامی” قرار دادم و گفتم از بابت فروش آن یک نسخه کتاب خطی برای مرکز معارف اسلامی خریداری کنید.

یادش گرامی باد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

اشتراک خبرنامه

اگر به خواندن همسایگان علاقه مندید خبرنامه همسایگان را مشترک شوید تا مقالات را به سرعت پس از انتشار دریافت کنید: