زنده یاد رضا کرم رضایی هنرمند بسیار گرامی، نویسنده، مترجم، بازیگر و کارگردانی بود که با تمام وجود به تاتر عشق می ورزید و کم ترین تساهل در این هنر را گناه می دانست.
در بهمن ماه ۱۳۵۵ از این دوست شریف دعوت کردم تا در برنامه رادیویی ام شرکت کند و در هر برنامه به معرفی یکی از سبک های تاتری بپردازد. با مهر دعوتم را پذیرفت و در اولین برنامه گفت و گوی مفصلی ضبط کردم در مورد زندگی و کارهایش که در همان سال بخش کوتاهی از آن از رادیو ایران پخش شد.
آنچه به دنبال می آید متن کامل آن گفت و گو است که برای نخستین بار چاپ می شود. این کم ترین ادای دین و احترام به هنرمندی است که زندگی خود را وقف تاتر میهن ما کرد و آن طور که شایسته اش بود قدر ندید و بر صدر ننشست.
بهروزی: آقای کرم رضایی، سپاسگزارم که دعوت من را پذیرفتید. با اجازه شما برای آشنایی بیشتر شنوندگان با شما، اولین گفتگو را به زندگی، تحصیلات و کارهای شما اختصاص بدهیم. خواهش می کنم با تاریخ و محل تولد و کودکی شما آغاز کنیم.
کرم رضایی: بله. من در پانزدهم مهر ماه ۱۳۱۶ در “سنقر آباد”، یکی از روستاهای کرمانشاه به دنیا آمدم. اسم مرا “بگ رضا” گذاشتند. “بگ” به کردی یعنی “خان”. ولی من هر جا که قرار بود اسم خودم و پدرم را در پرسش نامه ای بنویسم، می نوشتم رضا فرزند رضا؛ چون اسم پدرم هم رضا بود. موقع به دنیا آمدنم، مادرم از دنیا رفت و پدرم مرا به دایه ای که خود نوزادی داشت سپرد و رفت. فقط یک بار وقتی که چهار ساله بودم پدرم به سراغم آمد، نشست، چپقی کشید و رفت. در آن موقع من برای دایه ام و شوهرش چوپانی می کردم. پنج ساله بودم که پدرم در یک تیر اندازی کشته شد و دائی ام که قبلا برادر و خواهر بزرگترم را به تهران برده بود، من را هم با خود به تهران برد و سرپرستی مرا به عهده گرفت.
بهروزی: و در تهران به مدرسه رفتید…
کرم رضایی: بله.
بهروزی: در کدام مدارس؟
کرم رضایی: در دبستان های غزالی و فروزش و دبیرستان شرف.
بهروزی: وضع مالی و زندگی دائیی تان چطور بود؟
کرم رضایی: چندان خوب نبود. برای همین هم من از ده یازده سالگی تابستان ها که مدرسه تعطیل بود کار می کردم. کلاس…
بهروزی: چگونه کارهایی؟
کرم رضایی: شاگردی در مغازه باطری سازی، نجاری، حلبی سازی و کلاس ششم بودم که تابستان در یک تابلو سازی کار گرفتم و خط و ربطم نسبتا خوب شد. کار یاد گرفتم و از آن به بعد نه تنها در تابستان ها، بلکه در طول سال هم ضمن تحصیل، خودم یک مقدار قلم مو و رنگ فراهم می کردم، به مغازه ها رجوع می کردم و تابلو پشت شیشه مغازه ها را نقاشی می کردم و می نوشتم و در آمد خوبی هم داشتم. کلاس چهارم متوسطه بودم که یک اطاق در همان حوالی خانه دائی اجاره کردم.
هوس هنرپیشگی
در همان زمان بود که تصمیم گرفتم هنرپیشه بشوم.
بهروزی: چه قدمی در این راه برداشتید؟
کرم رضایی: راستش فقط هوس این کار را داشتم. یک سالی به هر دری زدم، نشد. عقلم نمی رسید که باید از تاتر شروع کنم ولی هرروز مصمم تر می شدم. من از همان نوجوانی هر تصمیمی می گرفتم باید انجام می دادم.
بهروزی: کار تابلو نویسی چی شد؟
کرم رضایی: کار تبلو سازی را ادامه دادم و تکمیل کردم. در آمدم هم طوری شد که رفتم در ابتدای خیابان فردوسی اتاقی اجاره کردم که هم کارگاهم بود و هم آنجا زندگی می کردم. تابلویی هم آویزان کردم و روی آن نوشتم: “هنرکده تابلو نویسی چارلی”.
آغاز بازیگری
بهروزی: هنرپیشگی چی شد؟
کرم رضایی: بله، روزی در خیابان لاله زار قدم می زدم، دیدم جامعه باربد یا تاتر ملی اعلامیه ای زده بود و روی آن نوشته بود: هنر جو می پذیریم. وارد شدم. مدیر تاتر پشت میز نشسته بود. گفتم: برای اعلان دم در خدمت رسیدم. نگاهی به من کرد، گفت: نمیشه بچه، باید سیکل داشته باشی. گفتم : دارم، کلاس چهارم را دارم، می روم کلاس پنجم. گفت رضایت پدر و مادر لازمه. گفتم: هر دو فوت کرده اند. گفت: رضایت سرپرست یا بزرگترت. خلاصه هرچه اصرار و التماس کردم فایده نداشت. با ناراحتی بیرون آمدم. رفتم خانه، همان اتاق و کارگاهی که داشتم . جریان را برای صاحبخانه ان تعریف کردم. گفت: ناراحت نباش، محمود هنرپیشه آنجاست، میگم سفارشت رو بکنه. محمود رستمخانی بر عکس برادرش که بلند قد بود، کوتوله بود. یک روز آمد به من گفت: بیا با من بریم. با او رفتم. وارد دفتر تاتر که شدیم به مدیر تاتر گفت: ازهدی! اسم این جوان را بنویس. او هم بی معطلی قبول کرد و یک شعر به من داد، گفت: اینو حفظ کن و روز امتحان آن را دکلمه کن. روز امتحان رفتم تاتر. در سالن تماشاگران، شرکت کنندگان که پنجاه نفری می شدند روی صندلی نشسته بودند و در مقابل اساتید که چند نفری بودند یکی یکی روی صحنه می رفتند و متنشان را از حفظ می خواندند. نوبت من که شد، قلبم به شدت می تپید و دست و پایم می لرزید. بالا رفتم و شعر را با آب و تاب دکلمه کردم. چند روز بعد نتیجه را اعلام کردند و من قبول شده بودم. از آن پنجاه نفر، پانزده نفر قبول شده بودیم و چند روز بعد کلاس ها در سینما تاتر شهرزاد در خیابان لاله زار، کوچه ملی برگزار شد. سینما تاتر شهرزاد آن موقع در اجاره اسماعیل مهرتاش صاحب جامعه باربد بود.
بهروزی: در کلاس چه افرادی درس می دادند؟
کرم رضایی: کلاس هر روز به مدت دو ساعت بود. ازهدی مدیر تاتر که خودش فارغ التحصیل هنرستان هنرپیشگی بود تاریخ تاتر درس می داد. رفیع حالتی هم بازیگری تدریس می کرد. در مدت سه ماهی که کلاس طول کشید و بعدها که با ایشان کار کردم، مرا بیش از پیش شیفته و پابند تاتر کرد.
بهروزی: کلاس که تمام شد شما را نگهداشتند؟
کرم رضایی: در پایان دوره، چهار پنج نفر پذیرفته شدند که در برنامه بعدی که در دست تمرین بود و فتنه نام داشت نقش هایی بازی کنند، بقیه را هم مرخص کردند. اسماعیل شنگله هم جزء پذیرفته شدگان بود که در نمایش بعدی جان فدای وطن نقشی به او داده شد.
بهروزی: فتنه را چه کسی کارگردانی می کرد و چه افرادی در آن بازی داشتند؟
کرم رضایی: این نمایش که از قصه های هزار و یک شب گرفته شده بود، رفیع حالتی آن را کارگردانی می کرد و خودش هم آن را نوشته بود. بازیگران جان شهیدی برادر عبدالوهاب شهیدی که خود عبدالوهاب شهیدی هم در صحنه های موزیکال نمایش در پشت یا روی صحنه عود می زد. ناصر کوره چیان با صدای رسائی که داشت بیشتر نقش های مخالف و پر تحرک را بازی می کرد. بلور با صدای نازکی که داشت نقش غلام حاکمان و خواجه حرمسرا را بازی می کرد. خانم ها عصمت صفوی، رقیه چهر آزاد، و مینا مغازه ای هم بازیگران زن بودند و اکبر مشکین هم گریم می کرد، به قول امروزی ها چهره پردازبود و در چند صحنه ای که من بازی داشتم، اتفاقا با رستم خانی همبازی بودم.
بهروزی: در آن سال ها، پیش پرده خوانی هم رواج داشت؛ شما هم پیش پرده می خواندید؟
کرم رضایی: اسماعیل مهرتاش یکی دو بار کوشش کرد از من پیش پرده خوان بسازد، اما من نه علاقه ای داشتم، نه صدایش و نه رویش را، چون در پیش پرده خوانی، هر قدر پیش پرده خوان با تماشاگر ارتباط مستقیم بیشتری بر قرار کند مؤثر تر و موفق تر است و این برای آدم کم رویی مثل من دشوار بود.
بهروزی: ببخشید حرفتان را قطع کردم، از شروع کار در تاتر می گفتید.
کرم رضایی: خواهش می کنم، بله دو سه ماهی از شروع نمایش فتنه گذشته بود که تمرین جان فدای وطن به کارگردانی رفیع حالتی شروع شد و خود حالتی و اسماعیل شنگله و ازهدی بازی داشتند. متاسفانه با هزینه زیادی که خرج این نمایش کرده بودند و فکر می کردند یک سالی روی صحنه باشد، چند ماه بیشتر روی صحنه نبود. خلاصه بعد هم در چند نمایش دیگر بازی کردم. این آغاز کار من در تاتر بود.
بهروزی: تا این که دیپلم دبیرستان را گرفتید.
کرم رضایی: بله، دیپلم که گرفتم باید می رفتیم به خدمت سربازی. آن وقت ها دیپلمه ها افسر وظیفه می شدند و حقوق خوبی هم می دادند. اما برای من ترک تاتر در زمان خدمت سربازی خیلی سخت بود. بنابر این تصمیم گرفتم به هنرستان هنر پیشگی بروم. در کنکور هنرستان شرکت کردم و چون دو سال تجربه کار تاتر داشتم، قبول شدم.
بهروزی: دوره اش چقدر بود؟
کرم رضایی: سه سال.
بهروزی: خرج زندگی هم از همان راه تابلو نویسی تامین می شد؟
کرم رضایی: تابلو نویسی و دستمزد ناچیزی هم از بازی تاتر داشتم که کفاف زندگی را نمی داد. بنابر این رفتم در اداره موتوری ارتش و در قسمت حسابداری استخدام شدم و پس از مدتی کار بهتری با حقوق بیشتر پیدا کردم و در انجمن ایران و آمریکا که کارم تهیه پوستر و خطاطی و تابلو نویسی بود…
سفر به خارج از ایران
در سال ۱۳۳۸ دوره سه ساله هنرستان هنرپیشگی تمام شد و من تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به خارج بروم. رفتم پاسپورت بگیرم، گفتند مشمولی، نمی توانی پاسپورت بگیری و آب پاکی روی دستم ریختند. من مدت ها فکر می کردم که چه باید کرد. تا این که یک روز در انجمن ایران و آمریکا مشغول کار بودم؛ داشتم روی یک پوستر کار می کردم، چشمم افتاد به روزنامه ای که روی میز افتاده بود و نوشته بود “فارغ التحصیلان تا سال ۱۳۳۸ تا روز فلان فرصت دارند در قرعه کشی معافیت مشمولان نظام وظیفه نام نویسی کنند. دیدم فقط دو روز به آ« تاریخ مقرر مانده است. بلافاصله بلند شدم رفتم دنبال تهیه مدارک لازم و بالاخره توانستم به موقع برای شرکت در قرعه کشی اسم نویسی کنم. شانس هم یاری کرد و از سربازی معاف شدم. رفتم پاسپورت گرفتم و برای صرفه جویی در پول مختصری که پس انداز کرده بودم، زمینی با اتوبوس از طریق ترکیه و از آنجا تا مونیخ با قطار رفتم. در آنجا، همان روزهای اول با ایرج زهری که او هم در رشته تاتر در دانشگاه مونیخ تحصیل می کرد آشنا شدم و به پیشنهاد و راهنمایی او در کلاس زبان آلمانی و دوره پیش دانشگاهی در دانشگاه مونیخ ثبت نام کردم. اطاقی هم در همان دانشگاه به کمک زهری پیدا کردم و ساکن شدم.
بهروزی: درآمد و خرجی را چه کردید؟
کرم رضایی: پس از پایان ترم اول زبان دیگر آن قدر زبان یاد گرفته بودم که بتوانم یک کار نیمه وقت دست و پا کنم و کارهای مختلفی کردم. در کارگاه آهنگری، چاپخانه، آتلیه تابلو سازی، لابرتوار ظهور و چاپ فیلم.. و چه ماجراهایی که بر من گذشت. بالاخره پس از پنج سال از دانشگاه مونیخ فارغ التحصیل شدم و به ایران برگشتم.
بهروزی: در رشته بازیگری و کارگردانی تاتر و سینما…
کرم رضایی: بله
بازگشت به ایران
بهروزی: خب، در ایران چطوری شروع کردید؟
کرم رضایی: اوائل برای گذران زندگی عکاسی کردم، دفتر تبلیغاتی باز کردم، تا این که آقای عباس جوانمرد، جوانمردی کرد و
در نمایشنامه آنکه می گوید آری آنکه می گوید نه اثر برتولد برشت نقشی به من داد.
بهروزی: چه افرادی بازی می کردند؟
کرم رضائی: خود آقای جوانمرد، نصرت پرتوی همسرآقای جوانمرد، من و دو سه نفر دیگر؛ بعد از آن هم در نمایشنامه قصه طلسم حریر و مرد ماهیگیر که جوانمرد کارگردانی می کرد، دستیار کارگردان شدم و نقشی هم داشتم…
بهروزی: محمود دولت آبادی هم نقش جوان نمایشنامه را بازی می کرد و...
کرم رضائی: بله ، و پرویز مهرام، نصرت پرتوی، بهمن مفید، عنایت بخشی، بهزاد فراهانی و خود آقای جوانمرد هم نقش وزیر را.
بهروزی: بله، آن را دیدم، در تالار نمایش موزه ایران باستان روی صحنه رفت. بنابراین با گروه آقای جوانمرد شروع به کار کردید.
کرم رضائی: بله. و در سال ۱۳۴۷ به عنوان بازیگر در ادارۀ تاتر وابسته به وزارت فرهنگ و هنر شروع به کار کردم و بعد از چند سال با پست کارگردانی استخدام رسمی شدم…
بازیگری و سرشکستگی
بهروزی: در این سالها خوشبختانه بازیگری دیگر حرمت و عزتی پیدا کرده بود و مثل گذشته، مثل زمانی که شما ایران را ترک کردید نبود. چون وقتی با بازیگران قدیمی گفت وگو می کنم، همگی، از جمله اکبرمشکین می گفت: در زمانی که ما شروع کردیم، بازیگری و هنرپیشگی سرشکستگی بود و مردم با دیده حقارت به ما نگاه می کردند.
کرم رضائی: بله، کاملا درست است. مردم اکثرا بازیگری را مطربی می دانستند و ننگ بود و ما باید مرتب از خودمان دفاع می کردیم که این هنرپیشگی است نه مطربی. یا می گفتیم حالا فرض کنید مطربی است، یعنی دیگران را خنداندن و شاد کردن است، کجای این کار گناه است؟ تازه ما در تاتر غیر از تفریح، خنداندن و سرگرمی، آموزش هم می دهیم. البته افرادی هم بودند که به هنرپیشه احترام می گذاشتند. تاتر در میهن ما مثل کشورهای صاحب تاتر قدمت نداشت، ما از مشروطه به این طرف تاتردار شدیم.
بهروزی: پیش از رفتن شما به آلمان، نظر خانواده شما چه بود؟ به تماشای نمایشنامه هایی که شما بازی می کردید می آمدند؟
کرم رضائی: من بدون اجازه دائیم وارد تاتر شدم. چون خانوادۀ من خیلی سنتی و به شدت متعصب بودند. من وقتی هنرستان هنرپیشگی می رفتم آنها خیال می کردند به دانشکده ادبیات می روم، یعنی خودم اینطور گفته بودم، آنها هم باور کرده بودند. البته وقتی برملا شد من کتک مفصلی خوردم. ولی به هرحال راهی را رفته بودم که بازگشتش غیرممکن بود. سینما و تلویزیون که آمد مردم کم کم نظر بهتری نسبت به هنرهای نمایشی از جمله تاتر پیدا کردند.
بهروزی: وقتی شما شروع کردید، پیش از رفتنتان به آلمان، شیوه و سبک تاتر و کلاً فرم اجراها چگونه بود؟
کرم رضائی: همه چیز باید طبیعی جلوه می کرد. به اصطلاح تاتر رئالیسم بود. دکور، لباس، گریم، بازی ها هرچه طبیعی تر بود، واقعی تر به نظر می رسید و درست تر بود. البته در آن زمان در کشورهای دیگر هم رئالیسم رایج بود. در ایران هم آن موقع چون هنرپیشه مسن و سن و سال دار زیاد نبود، نقش پیرها را ما جوانها باید بازی می کردیم. بنابراین گریم نقش مهمی داشت و ما هر شب صورتمان را غلیظ رنگ می کردیم و چین و چروک عمیق می انداختیم و موهای سرمان را سفید می کردیم.
بهروزی: این مشکلات را چطور تحمل می کردید؟
کرم رضائی: عشق به تاتر همۀ این مشکلات را آسان می کرد.
بهروزی: قبل از این که به فعالیت های سینمائی شما بپردازیم، از نوشته ها و ترجمه هایتان بگوئید.
کرم رضائی: من در طول سالهای دانشجوئی و در دورانی که در ایران مشغول کار و بازیگری بو ده ام، ساعات فراغتم را به نوشتن و ترجمه گذرانده ام که چند تائی از آنها چاپ شده، بعضی هم هنوز منتشر نشده است. از جمله: نمایشنامه ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی نوشته برتولد برشت که از متن آلمانی ترجمه کرده ام. تمام نمایشنامه هایی که من ترجمه کرده ام از متن آلمانی است. این نمایشنامه در سال ۱۳۴۹ توسط انتشارات روز چاپ شد. نمایشنامۀ سه پرده ای شخص سوم نوشته فرانتس کسافر کروتس که انتشارات امیر منتشر کرد و کتاب دیگری هم که همین ناشر منتشر کرده توراندخت نوشته برتولد برشت است.
بهروزی: در زمینه های مختلف هنری، یعنی نویسندگی، بازیگری، کارگردانی و ترجمه که کار کرده اید، کدام یک از این ها شما را بیشتر راضی می کند و در کدام زمینه موفق تر بوده اید؟
کرم رضائی: همۀ آنها مرا راضی می کنند. چون همه رشته هایی از هنرهای نمایشی به حساب می آیند و به پیشرفت تاتر کمک می کنند. این که چقدر و در کدامشان بیشتر موفق بوده ام، نمی دانم. فقط می دانم که در تمام زمینه ها صادقانه تلاش کرده ام و در قیاس با آنچه که آرزویش را داشته ام در هیچکدام موفق نبوده ام.
بازی در سینما
بهروزی: چطور به سینما کشیده شدید؟
کرم رضائی: راستش هیچ دلم نمی خواست در فیلم بازی کنم. نه اینکه سینما را دوست نداشته باشم، بلکه به این دلیل که فیلم های آن زمان چنگی به دل نمی زدند. قصد محکوم کردن سازندگان این فیلم ها را ندارم، چون که سینما از تاتر هم نو پا تر بود. همه از هیچ شروع کرده بودند. هم از نظر امکانات و هم از نظر دانش سینمایی. ورود من به چنین سینمائی کاملاً اتفاقی بود. دوستی داشتم که کارگردان سینما بود و در یکی از نمایش هایی که کارگردانی کرده بودم، کاری برای من انجام داده بود که من مدیونش بودم. روزی از من خواست که من هم برای او کاری انجام دهم. او چون می دانست که من در فیلم بازی نمی کنم. نگفت باید در فیلم بازی کنم. بدون این که بدانم چه کاری می خواهد برایش انجام دهم، بی عقلی کردم و پذیرفتم و دست مردانه دادیم و قول محکم. بعد که معلوم شد باید در فیلمش بازی کنم، نتوانستم زیر قولم بزنم. این را هم بگویم که برای هر بازیگری، بازی در فیلم وسوسه انگیز است و هم تماشاگر بیشتری دارد و هم پول بیشتر نسبت به تاتر.
بهروزی: از کار در سینما راضی هستید؟
کرم رضائی: نه از هر کاری و نه از کار کردن با هر کارگردانی. یکی از خوشبختی های من آشنائی و کار با مسعود اسد الهی است که بعد به دوستی صمیمانه ای تبدیل شد. مسعود نویسنده کارگردان و بازیگر با استعدادی است. جوان است و آینده درخشانی دارد. خیلی هم در کار وسواس دارد. مدت ها روی فیلمنامه اش کار می کند و حتی قبل از آن که آن را بنویسد طرحش را برای چندین نفر تعریف می کند و نظر آن ها را می پرسد.
من در اولین فیلم او که هم کارگردانی می کرد و هم خودش نوشته بود و خودش هم بازی می کرد بنام علی کنکوری بازی کردم و از کارگردانی او خیلی خوشم آمد. بنابراین دعوت او را برای دومین فیلمش همسفر با اشتیاق پذیرفتم. این فیلم را هم خودش نوشته بود و بهروز وثوقی و گوگوش بازی می کردند. یک فیلمنامه اصولی و درست و حسابی که از یک جوان تازه کار واقعاً بعید است. ضمن کار در این فیلم با اسدالهی بیشتر آشنا شدم و او را شناختم. او به حرفه اش خیلی دلبسته و علاقمند است و با شوق وذوق قابل ستایشی کار می کند. به هرحال دیگر کار در سینما را ادامهدادم تا بتوانم بدون هیچ چشمداشتی مادی در زمینه های مختلف به کار تاتر بپردازم.
بهروزی: چه آرزوئی دارید؟
کرم رضائی: ارزو دارم خودم فیلم خوبی بسازم و به تاتری بپردازم که از هر لحاظ دلخواه من باشد.
بهروزی: برخورد مردم و تماشاچیان با شما چگونه است؟
کرم رضائی: عالی است. مخلص همه شان هستم و شرمند ام از این که تاکنون نتوانسته ام برایشان بهتر از این باشم.
بهروزی: شما را خسته کردم، یک خاطره هم تعریف کنید تا خداحافظی کنیم.
کرم رضائی: خاطره، خاطره، زندگی من سراسر خاطره است و دارم فکر می کنم کدامش را تعریف کنم؟ آها، سال ۱۳۳۳، نیمه شب بر سر نوبت آب دعوائی بین من و جوان همسایه در گرفت. آن وقت ها از این اتفاق ها زیاد می افتاد. پاسبان ما را با همان زیر شلواری جلب کرد و بدون بازجوئی برد و انداخت در حیاط باغشاه، داخل محوطه ای که دورش سیم خاردار بود. عدۀ زیادی هم آنجا بازداشت شده بودند. من سخت نگران بودم، چون شب تاتر داشتم. یک پنج تومانی توی جیب زیر شلواری داشتم، دادم به یکی از مأمورین که به مدیر تاتر تلفن کند و ماجرا را بگوید. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و هر چه لحظۀ شروع تاتر نزدیکتر می شد طپش قلب من بیشتر می شد.
چند لحظه ای از ساعت شروع نگذشته بود که از پشت بلندگو احضار شدم و با ضمانت تاتر آزادم کردند. به تاکسی گفتم: هر قدر بخواهی می دهم مرا به اول لاله زار برسان و راننده هم دستش را گذاشت روی بوق و از راه و بیراه، میان بر مرا به سرعت به لاله زار رساند. من که دیناری همراه نداشتم در تاکسی را باز کردم و الفرار به طرف تاتر و راننده هم به دنبالم. دربان به اشارۀ من جلویش را گرفت و گیشه چی پولش را پرداخت و من صدای کف زدنهای اعتراض آمیز تماشاگران را برای تأخیر می شنیدم و همانطور که دوستان در لباس پوشیدن کمکم می کردند گریه هم می کردم. تاتر تنها کاری است که تعطیل پذیر نیست و چطور می توان به چند صد نفر گفت که فلان هنرپیشه نیامده و حتی مریض است بروید خانه هایتان. این خاطره برای من هم تلخ است و هم شیرین و از آن روز هر وقت نمایشی روی صحنه دارم شبها کابوس می بینم که دیر به تاتر رفته ام و یا اصلاً فراموش کرده ام که بروم و یا روی صحنه دیالوگهایم را فراموش کرده ام و درمانده در مقابل تماشاگران ایستاده ام و از این قبیل.
بهروزی: با سپاسگزاری از شما تا گفت و گوی بعدی که درمورد یکی از سبک های تاتری صحبت خواهیم کرد.
کرم رضائی: من هم سپاسگزارم.