با یاد محمدعلی اسلامی ندوشن (۱۴۰۱ – ۱۳۰۳)
* زنده یاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن این مقاله را در ۱۳۴۰ نوشت
من در قعر ضمیر خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل می گذرد و آن اینست که رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرمی او، به او باز خواهد گشت. من یقین دارم که ایران میتواند قد راست کند، کشوری نامآور و زیبا و سعادتمند گردد و آنگونه که در خور تمدن و فرهنگ و سالخوردگی اوست، نکتههای بسیاری به جهان بیاموزد. این ادعا بیشک کسانی را به لبخند خواهد آورد. گروهی هستند که اعتقاد به ایران را اعتقادی سادهلوحانه میپندارند، لیکن آنان که ایران را میشناسند، هیچگاه از او امید بر نخواهند گرفت.
ایران، سرزمین شگفتآوری است. تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظیر است. بزرگترین و پستترین مردان در این آب و خاک پرورده شدهاند. حوادثی که بر سر ایران آمده، بدان گونه است که در خور کشور برگزیده و بزرگی است. فتحهای درخشان داشته است و شکستهای شرم آور، مصیبتهای بسیار و کامرواییهای بسیار. گویی روزگار همه بلاها و بازیهای خود را بر ایران آزموده است. او را بارها لب پرتگاه برده و باز از افتادن بازش داشته. ایران، شاید سختجانترین کشور دنیاست. دورههایی بوده است که با نیمهجانی زندگی کرده، اما از نفس نیفتاده، و چون بیمارانی که می خواهند نزدیکان خود را بیازمایند، درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده است و زندگی را از سر گرفته.
به رغم تلخکامی ها، ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمر ما در زیر بار تاریخ خم شده است، ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را باز میدارد که از پای درافتیم. کسانی که در زندگی خویش رنج نکشیدهاند، سزاوار سعادت نیستند. تراژدی همیشه در شأن سرنوشتهای بزرگ بوده است. ملتها نیز چنیناند. آنچه ملتی را آبدیده و شایسته احترام میکند، تنها پیروزیها و گردنفرازیهای او نیست، مصیبتها و نامرادیهای او نیز هست. از حاصل دوران خوش و ناخوش زندگی است که ملتی شکیبایی و فرزانگی میآموزد. قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن باز نایستاده. دلیل زنده بودن ملتی نیز همین است. آن همه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آن همه سرهای ناآرام، پرورده این آب و خاکاند. به تولای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار میکنیم. چه موهبتی از این بزرگتر که کسی بتواند فردوسی و خیام و حافظ و مولوی را به زبان خود آنان بخواند، و برای آن که بتوان آنان را تا مغز استخوان احساس کرد، همان بس نیست که فارسی بیاموزد، باید ایرانی بود. نباید بگذاریم که مشکلهای گذرنده و نهیبهای زمانه، گذشته را از یاد ما ببرد. ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند آنیم که از شکوه و غنای تاریخی خود الهام بگیریم، زیرا در آستانه تحول هستیم. خوشبختانه ضربههایی که بر سر ایران فرود آمده است، هرگز بدانگونه نبوده که او را از گذشته خود جدا سازد. حمله تازیان شاهنشاهی ساسانی را از هم فروریخت، کاخها خراب شد و گنجها بر باد رفت، اما روح ایرانی مسخر نگردید.
ایران، طی قرنها به دست فرمانروایان غیرایرانی حکمگزاری شده است، ولی چه باک؟ عرب و ترک و غز و مغول و تاتار چون میهمانانی بودند که چند صباحی بر سر سفره ایران نشستند. اینان آمدند و رفتند، بی آن که بتوانند ایران را با خود ببرند. از همان زمانهایی که پیکر ایران لخته لخته شده بود و هر پاره آن در سلطه حاکمان خودی یا بیگانه بود، روح او پهناور و تجزیهناپذیر مانده بود. ایران واقعی تا بدانجا گسترده میشد که تمدن و فرهنگ و زبان او در زیر نگین داشت. ایران همواره استوارتر و ریشهدارتر از آن بوده است که به نژاد یا مسلک سلطان یا خان یا فاتحی اعتنا کند. قلمرو ایران قلمرو فرهنگی بوده و تمدن و زبان، مرزهای او را مشخص میداشتهاند. تاریخ جاودانی هر ملتی، تاریخ تمدن و فکر اوست، مابقی وقایع گذرندهای هستند که ارزش آنها سنجیده نمیشود، مگر در کمکی که به بهبود زندگی و تأمین رفاه مردم زمان خود کردهاند. تاریخ واقعی، تاریخ سیر بشریت به سوی ارتقاء است. از اینرو، ما چون به گذشته خود نگاه میافکنیم، چندان بدان کاری نداریم که در فلان عهد چه کسی بر ایران فرمان میرانده، یا مرزبانان ایران در کدام خطه پاسداری میکردهاند.
سیر معنوی قوم ایرانی و جنبشها و کوششهای او برای ما مهم است. ما دوران اعتلای ایران را دورانی میدانیم که تمدن و فرهنگ به شکفتگی گراییده و دوران انحطاط او را دورانی میدانیم که تمدن و فرهنگ دستخوش رکود و فساد گردیده.
گروهی همه فضایل قوم ایرانی را در همه دورانها انکار میکنند. شاید تجربههای تلخی که در عمر خود اندوختهاند، آنان را در اتخاذ این عقیده یاری کرده است. گروهی دیگر با تعصب و غلو به سوابق تاریخیای مینازند که چندان شایسته نازش نیست. این امر که خشایار شاه بر دریا تازیانه زد، یا شاپور کتف اعراب را سوراخ کرد، یا نادر تا قلب هندوستان پیش رفت، برای کودکان دبستان روایتی دلنشین میتواند بود، اما به خودی خود برای قوم ایرانی مایه مباهات نیست. اگر سرهها و ناسرههای تاریخ از هم جدا شده بود، این عقیده ناروا در میان عدهای شیوع نمی یافت که برای هماهنگی با دنیای جدید، باید از گذشته خود ببریم و لای لای افتخارات پیشین که ما را در خواب نگاه داشته، از گوش به در کنیم. اگر منظور از افتخارات پیشین، کشورگشاییها و یا شقاوتهای بعضی از امیران قدیم ایران است، پس باید گفت هیچ تاریخی در جهان، درخشانتر از تاریخ قوم مغول نیست. اما اگر مقصود سرمایههای معنوی و فرهنگ ماست، چون آنها را از دست بنهیم، دیگر برای ما چه خواهد ماند؟ آنگاه ما خواهیم ماند و سرزمین ناآباد، با مشتی مردم فقیر و رنجور که سرهایی دارند انباشته از اوهام و خرافات و دستهایی که تنها هنر آنها بیل زدن است.
اگر گمان ببریم که کهنگی کشور ایران مانع میگردد که ما نو شویم و با نیازمندیهای دنیای امروز هماهنگی یابیم، اشتباه بزرگی کردهایم. بر عکس، گذشته بارور کشور ما پایه محکمی است برای آن که ستونهای آینده بر آن قرار گیرد.
ما هر چه در اقتباس تمدن و علم و فن جدید بیشتر بکوشیم، بیشتر احتیاج خواهیم داشت که از گذشته خود مدد و نیرو بگیریم، برای آن که پایمان نلغزد، برای آن که خود را نبازیم و سرگردان نشویم، برای آن که در دنیای ماشینی و یکنواخت و سرد، احساس غربت و دلزدگی و ملال نکنیم. از سوی دیگر، ذخائر فکری و معنوی کشور ما، کارنامه چند هزار ساله پدران ما و شرح مردانگی و کوششها و خطاها و شکستها و توفیقهای آنان، ما را بر می انگیزد که ایران را بدانگونه که شایسته نام بلند او و مقتضای دنیای امروز است، بسازیم.
ایران سزاوار آن است که خوشبخت و سرفراز باشد، و برای آن که خوشبخت و سرافراز گردد، باید هم به خود وفادار بماند و هم به استیلای علم بر جهان کنونی ایمان بیاورد و در آموختن آنچه نمی داند، غفلت نورزد. ما فرزندان کنونی ایران، موهبت آن را یافته ایم که در یکی از دورانهای رستاخیز این کشور زندگی کنیم. این امر هم موهبتی است، و هم مسؤولیتی گران بر شانه ما می نهد. نخستین نشانه توجه به این مسؤولیت آن است که امیدوار بمانیم و صبور باشیم. این گفته تولستوی را از یاد نبریم: «نیرویی برتر از نیروی این دو جنگاور نیست: یکی زمان و دیگری شکیبایی.»