ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی به بررسی چند و چون گفتمان فلسفی ـ اجتماعی غرب درباره شرق (و به طور خاص اسلام) پرداخته است. او در پروژهاش که به نظریه پسا استعمارگرایی شناخته میشود تلاش کرده است تا ثابت کند که قسمت عمده تحقیقات غربی درباره شرق، ریشه در گونهای پیشداوری و قوممداری دارد. به تعبیر او از قرن هجدهم و با ظهور فلسفه روشنگری، گفتمان مسلط غربی بر پایه این پیشداوری بنا شده که فرهنگ غرب دارای ماهیتی استعلایی و سایر فرهنگها به نسبت دوری از محور غرب در حاشیه تمدن امروزی قرار میگیرند.
شرقشناسی رهیافتی است اروپامحور که به دنبال بازسازی مفهوم شرق از لحاظ وجودی، معرفتی، ارزشی و هنری و سرانجام بسط و گسترش سلطه بر این حوزهها است. وقتی غربیان از شرق سخن میگویند توجه آنها به مکان و موضعی خاص معطوف نبوده بلکه میکوشند تا قلمرویی را که در طیف معرفتشناختی آنها نمیگنجد به نام شرق و با پسوند «قومی» معرفی کنند.
ریشههای این نگاه از درون بزرگترین و اثرگذارترین ایدهها درباره مدرنیته بیرون آمده است. هگل صراحتاً میگوید که خانه روح، غرب است و شرق به سبب درهم آمیختگی با طبیعت، همواره مسیر روح را گم میکند و نمیتواند به آزادی دست پیدا کند، پس لازم است که تحت هدایت قرار گیرد. اینجا همان جایی است که تفکر انتقادی با نشان دادن سویههای ذاتگرایانه تفکر غربی وارد صحنه میشود و سعی میکند اندیشه را مرکززدایی کند. اما این دست انتقادات با درآمیختن با نوعی هویتگرایی اسلامی- شرقی سرنوشت عجیبی پیدا کرده است:
۱.مهمترین پروژههای انتقادی نسبت به اروپا محوری و شرق شناسی باید یادمان باشد که از دل دانش و دانشمندان غربی و اروپایی بیرون آمده است. این توانایی را نباید فراموش کرد که نقد استعمار، سرمایه داری، اروپامحوری و هرنوع مرکز گرایی دیگر از بستری متولد شده که دیگر نمیتوان کلیت آن را اروپامحور تلقی کرد. حمله به هرنوع کلیتسازیهای جعلی و سپس دیگری سازی را اگر خواستگاه نگاه انتقادی به شرق شناسی قرار بدهیم، مراقبت از نیفتادن به این دام در قبال غربیها (به نفع جوامع شرقی و اسلامی) بسیار حیاتی است.
اگر برخی از بزرگترین شرق شناسان به دلیل علقهها و علایق میهنی فرادستانهشان پس از شکوفایی صنعتی در غرب، تحقیقات و نوشتههای خود را آلوده به دیگریسازی (به نام شرق یا اسلام عقب افتاده) کردند این خطر همواره و برای همه محققین وجود دارد.
۲.ساختن دوگانه غرب و شرق یا تمدن و بیتمدنی یا آزادی و بنیادگرایی جلوههای دیگری از تفکر را به جز غربگرایی هم داشتهاست. یکی از این محصولات که بین هویتگرایان شرقی-اسلامی ساخته شده ، دوگانه غرب فاسد و اسلام یا شرق خوب است. شرقشناسی اینبار به عکس خود تبدیل شده و از اساس تواناییهای موجود در جامعه اسلامی برای تولید ترور و خشونت را نادیده میگیرد. نقد سیاستهای غرب وآمریکا در قبال جهان سوم و کشورهای اسلامی مستلزم انکار یا نادیده گرفتن زشتیها، فقدانها و خشونتهای نهادینه شده در این جوامع نیست. ما در دوراهی انتخاب بین شرق و غرب نیستیم. دوگانه (دایکتومی) ای که ادوارد سعید سعی کرد که مکانیزمهای سرکوبگرایانه وپنهان آن را فاش سازد اما وارثان آن به گونهای معکوس در کار بازسازی مجدد آن هستند. اتفاقا یکی از مهمترین مکانیزمهای فرافکنی مسوولیت در همین جا شکل میگیرد. جایی که غرب و آمریکا (به مثابه دولتهای جهانی) علتالعلل فقدانهای مای شرقی معرفی میشوند و تمام نارساییها و خشونتهای دست ساخته خودمان در فرایندی زیباشناختی، به مثابه ابژههای محلی، فرهنگی وجالب و اگزوتیک نمایش داده میشوند. اگر قرار باشد همواره یک دیگری شنیع وجود داشته باشد که بتوان تمام کثیفیها را گردن آن انداخت، مسوولیتی باقی نمیماند. تبدیل کردن اندیشه انتقادی به دستگاهی برای ساختن دوگانه مجعول «غرب بد – شرق خوب» نیازمند یک ادوارد سعید است.
۳.یکی از منظرگاههای رایج، یکسان فرض گرفتن تمام جهانِ نا آشنا، توسط غربیان است. در این نگاه مثلاً زن تونسی با زن کویتی فرق چندانی ندارد و اساساً قابل تشخیص نیست. همه آنان زنان توسریخور و بدبخت خاورمیانهای با حجاب و فرزندان زیاد و البته آشپزی خوب یا لباسهای هیجانانگیز هستند. این جور ساختن کلیّت و به رسمیت نشناختن وضعیت واقعی و یکسره متفاوت جوامع مختلف شرقی از دل مجموعه متون و گفتاری بیرون میآید که در قالب ژانرهایی مثل سفرنامه نویسی و جدیدترها خبرنگاری میخواهند امکان و فرصت تمایزگذاری، هویتدهی و بالطبع نگاه استعماری را تداوم دهند. این نگاه حتی در داخل مرزهای کشورهای غربی نیز قابل مشاهده است. به عنوان مثال در فرانسه بهطور بارزی بسیاری از کسانی که مسلمان نامیده میشوند، مسلمان نیستند. آنها معمولاً به سبب رنگ پوست، لحن عربی در فرانسه حرف زدنشان یا نسب خانوادگیشان و در کل فاکتورهای نژادی، مسلمان و دیگری و از سوی بسیاری حامی تروریست انگاشته میشوند، در حالیکه با کوچکترین دیالوگی روشن میشود که بسیاری از آنان نه تنها خود رامسلمان نمیدانند بلکه گاهی خود را به فرهنگ فرانسوی بیشتر نزدیک میبینند. این طرز تلقی و اندیشیدن به مثابه یک فراروایت و چارچوب فکریِ غربی را میتوان در برخی منتقدان سرمایهداری و جامعه مدرن نیز دید. ساختن یک کلیت منسجم از جامعه غربی و ندیدن جریانهای دانشگاهی و عمومی قدرتمند در نقد و مبارزه با اینگونه تمایزگذاریها، قطعاً زیستن در همین مناسبات موجود است. امروز بیشترین انتقادات به اسلام هراسیها و دیگری سازیها از دل جامعهای تولید میشود که برخی روشنفکران شرقی آن را در کلیت، استعماری و سرکوبگر میدانند و خب طبیعتاً این نوع مواجهه با غرب نه انتقادی بلکه نوعی هویتگرایی دانشگاهی است. ما بیشک نیازمند نقد بنیان اندیشهها و سیاستهای دوگانهساز و دیگریساز هستیم، نقدی که میتواند ساختار فکری شرق واحد یا غرب واحد را توأمان درهم بشکند.