آنچه به دنبال میآید را سلمان رشدی، پس از مراسم آتش زدن نسخههای کتاب «آیههای شیطانی» در ژانویه ۱۹۸۹ که در برَدفورد – یورکشایر، با جمعیتی حدود ۵۰۰۰۰ مسلمان رخ داد نوشت. مراسم کتابسوزان توسط گروهی مسلمان با رهبری امام جمعهی شهر انجام شد. نسخههایی از کتاب همچنین در اُلدهَم – در منچستر سوزانده شدند. تظاهرات در مخالفت با این کتاب در لندن، نیویورک و این و سو و آن سوی جهان برگزار شد و سرانجام در فوریه همان سال آیتالله خمینی فتوای قتل رشدی را صادر کرد.
محمد بن عبدالله، یکی از نابغههای تاریخ، علاوه بر پیامبری، بازرگانی موفق، سرداری پیروز، و دولتمردی پرمهارت بود که در سرتاسر زندگی بر انسانیت ساده خود تأکید میورزید. هیچ تصویری از او در دست نیست زیرا وی بیم داشت اگر پیکرهای از او نقش بندد، مردم به پرستش چنان تصویری بنشینند. او فقط پیامآور بود؛ پیام بود که تقدس میداشت.
وحی پیام باعث رنج بسیار شده بود. گاهی صداهایی میشنید، گاهی تصاویری میدید، گاهی – به گفتهی خودش «کلام» از عمق قلب او جاری و درد جسمانی سختی را باعث میشد. هنگامی که آیهها پدیدار شدند، او بیمناک سلامت عقلانی خویش شد، تا آن که، با پایفشاری همسر و یاران، پذیرفت که او دریافتکنندهی هدیهی «کلام» پروردگار است.
دینی که محمد مستقر ساخت از چندین دیدگاه با مسیحیت تفاوت دارد: در اسلام، پیامبر مقامی الهی ندارد، اما «کلام» او مقدس است. به یاد داشته باشیم اسلام مراسم پرستش جمعی، یا واسطهی طبقهبندی شدهی کشیشها را الزامی نمیداند. مؤمنان به طور مستقیم با خدای خود ارتباط برقرار میکنند.
اما، این روزها قبیلهی قدرتمندی از ملایان اسلام را تسخیر کردهاند. اینان «پلیس اندیشه» زمانهی ما هستند. محمد را به موجودی کامل، زندگیاش را به یک زندگی فارغ از عیب، و الهامات او را به رخدادههایی بدون ایهام – که در اصل چنین نبود – تبدیل کردهاند. محدودههای حرام گسترش یافتهاند. هیچ کس نباید از محمد به عنوان یک انسان، با فضایل و ضعفهای انسانی سخن گوید. هیچ کس نمیتواند گسترهی اسلام را به عنوان پدیدهای تاریخی، به عنوان ایدئولوژیِ زاییدهی زمان خود مطرح کند. اینها همه حرامیهایی هستند که «آیههای شیطانی» به آنها وارد شده (و یک حرامی دیگر؛ من همچنین تلاش کردم از جایگاه زنان در جامعه اسلامی، و در قرآن بنویسم.) به دلیل نقض تابو است که کتاب داستان من مطرود، مردود، و به آتش کشیده شده.
دکتر آدم عزیز، شخصیت پدرسالار قصهی بلند من «بچههای نیمه شب» ایمان خود را از دست میدهد و با «حفرهای درون، یک جای خالی در ژرفای بطن خود» رها میماند. من نیز درون خود چنین دهلیزی خداآورده دارم. من، ناتوان در پذیرش مطلق استدلالناپذیر مذهب، تلاش کرده ام این حفره را با ادبیات پر کنم. من هنر قصهنویسی را به همان حد میستایم که کتابسوزانندههای بردفورد اسلامِ ستیزهجوی خود را ارج مینهند. ادبیات آن جاست که من برای مکاشفهی والاترین و نازلترین مقاطع جامعه بشری، و نیز درون انسانها به آن سفر میکنم، با این امید که نه حقیقت مطلق، که حقیقت قصه، تخیل، و دل را بیابم. بنابراین جدال بر سر «آیههای شیطانی»، به نوعی رویارویی اعتقادات است. یا شاید به طور دقیقتر، برخورد زبانهاست. همان طور که شخصیت ساختگی من «سلمان» از پیامبر قصهای من «محوند» میگوید: «دعوا میان کلام او با کلام من است.»
در این جنگ کلام، پاسداران واقعیت مذهبی به پیروان خود دروغ گفتهاند. برای مثال، مرا متهم کردهاند که محمد را شیطان خواندهام. این اتهام بدان دلیل است که من از نام محوند استفاده کرده ام که در حقیقت زمانهایی دور واژهای موهن بود. اما رمان من کوشش میکند تا به شیوههای گوناگون همهی تصاویر منفی و زبان توهینآمیز را جایگزین سازد. در صفحه ۹۳ آمده است: «ویگها، توریها، سیاهها همه برای آن که توهین را به توانایی تبدیل کنند، با فخر بسیار نامهایی را برگزیدند که در خوارانگاری بر آنها گزارده بودند؛ به همین سان؛ عابد کوهنورد، رسالت انگیخته ما… نیز محوند خوانده میشود.»
حتی عنوان کتاب کفرآمیز خوانده شده؛ اما این عبارت از آن من نیست. من آن را از طبری – یکی از منابع معتبر اسلامی عاریه گرفتم. طبری مینویسد: « آن وقت که رسول خدا دید مردمانش از او رویگردان شده اند… با طیب خاطر اندکی از درشتیها کاست.»
از آن پس آیاتی بر محمد وحی شد که پذیرش سه بت مکه در طلب شفاعت بزرگان مکه بودند. اما زمانی بعد جبرییل، مقرب ترین فرشته خداوند بر محمد ظاهر شد و به او گفت آن آیات، «آیههای شیطانی» بودهاند که ابلیس در هیأتی دیگر به او داده و سپس از قرآن حذف شدند. اما جبرئیل به محمد دلداری میدهد که پیامبران پیش از او نیز به واسطه مشکلات و دلایل مشابه چنین تجربیاتی داشتهاند. از دیدگاه من چیرگی محمد بر وسوسههای شیطانی نه تنها از ارج او کم نمیکند، که بر عکس آن را تعالی میبخشد. جبرئیل فرشته نیز همین گونه میاندیشید، اما گذشت مخالفان قصهی من از فرشتگان مقرب هم کمتر است.
متعصبان همچنین به باطل کتاب مرا با پورنوگرافی مقایسه کرده و خواستار ممنوعیت هر دو شدهاند. بسیاری از خطبای اسلامی کار مرا با یهودستیزی برابر خواندهاند. اما دیگراندیشی نه پورنوگرافیک است، نه نژادپرستانه. من تلاش کردهام تا چشماندازی سکولار و انسانی از تولد یک مذهب بزرگ جهانی به دست دهم. ظاهراً به جرم چنین کوششی باید طبق قانون اختلال در نظم عمومی یا قانون حراست از روابط نژادی به محاکمه در آیم. توجیه جرم من «توهین» است. اما توهین نباید مبنای سانسور و ممیزی باشد، چرا که آزادی بیان بلافاصله محو می شود. بسیاری از ما که از شعلههای آتش بردفورد به جوش آمدهایم، احساس می کنیم اهانت به اصول اعتقادی ما دست کم به اندازه بزهی است که کتابسوزهای من تجربه کردهاند.
دنیای اسلام این روزها لبریز از سانسور است، و بسیاری از بزرگترین نویسندگان آن مجبور به سکوت، تبعید، یا تسلیم شدهاند. (گزینه جیمز جویس در جابجایی، امروز مقدور نیست.) پیوستن نمایندگان حزب کارگر در بردفورد و وست مینستر به صف ملاها باعث تأسف است. وقتی برایان سجمور نماینده حزب کارگر، برنی گرانت و محمد عجیب، شهردار پیشین بردفورد، خواستار گسترش سانسور به حیطه اهانت به مقدسات میشوند، زمان آن رسیده است که رهبری حزب کارگر از چنین پیشنهاداتی فاصله بگیرد. وزیر آموزش و پرورش حزب محافظهکار ضمن مقالهای در تایمز لندن، ارعاب و کتاب سوزی را محکوم نموده و مخالفت حزب خود با قانون منکرات و اهانت به مقدسات مذهبی را اعلام کرده است.
آیههای شیطانی از هیچ نقطه نظری کتابی ضدمذهبی نیست. اما تلاشی در نگارش پیرامون مهاجرت، فشارها و تغییر و تحول آن – از دیدگاه مهاجران شبهقارهی هند به بریتانیاست. برای من غمانگیز ترین وجه شرایط حاضر آن است که ببینم پس از پنج سال تلاش در جان دادن به قصهای از فرهنگ مهاجرتی که خود من عضوی از آن هستم، کتاب من توسط مردمی که کتاب دربارهی آنهاست و ممکن است در صفحات آن رضایت و خودشناسایی بیابند، بدون آن که خوانده شود، به آتش کشیده میشود. من کوشش کردم علیه کلیشهها بنویسم؛ اعتراض متعصبان دینی – از چشمانداز غربیها، بر بدترین کلیشهها از جهان اسلام مُهر تایید میگذارد.
چقدر شکننده است تمدن. چه آسان و چه بیپروا و شادمان کتابی به آتش کشیده میشود! درون قصه من، شخصیت های آن با رویارویی با حقایق عشق، مرگ، و زندگی روح (با یا بدون خدا) کوشش میکنند تا به کمال انسانی برسند. بیرون از قصهی من، نیروهای غیرانسانی قدرت گرفتهاند. یکی از شخصیتهای قصهی من اشارتی دارد: «در هند امروز، خطوط نبرد مشخص شدهاند؛ سکولار در برابر مذهبی، روشنایی در برابر تاریکی. بهتر است مشخص کنی کدام طرفی هستی.» اکنون که نبرد به بریتانیا کشیده شده، امید من آن است که این نبرد با غفلت واگذار نشود. زمان آن است که سوی خود را انتخاب کنیم.
***