قاسم غنی نامی شناخته شده در عرصه علم، ادب، فرهنگ و سیاست ایران است. «دانشنامه ایرانیکا» زندگی حرفه ای او را به سه دوره یا زمینه مهم تقسیم کرده است. دوره نخست، با تحصیلات پزشکی در بیروت (۱۹۱۳ میلادی، ۱۲۹۱ خورشیدی) آغاز می شود. او پس از پایان تحصیلات به زادگاه خود سبزوار بازگشت و ابتدا در آن جا و سپس مشهد و تهران به کار پزشکی پرداخت. در ۱۹۲۳ برای تکمیل تخصص پزشکی به پاریس رفت. دو سه سالی در سبزوار بود. در ۱۹۲۶ دوباره به پاریس برگشت و در آنجا با محمد قزوینی، که دوست و همکار و مراد غنی شد، آشنایی یافت. از سال ۱۳۰۶ به بعد است که غنی علاوه بر پزشکی، پژوهش و نگارش در محدوده ادب را افزایش داد. مهارت او در یادنویسی و نگاه و نگارش موشکافانه – که به پیشینه آموزش علمی وی مرتبط می شد – فوق العاده بود.
گذر قاسم غنی به عرصه فرهنگ و ادب از همین سالیان آغاز شد. آشنایی وی با علینقی وزیری (موسیقیدان) و محمد غفاری (کمال الملک)، همسان مکاتبات با محمد قزوینی، آگاهی های با ارزشی از زندگی این بزرگان به دست می دهد. غنی با علی اکبر فیاض در تصحیح «تاریخ طبری»، با محمد علی فروغی در تدوین و انتشار «رباعیات خیام» و با عباس اقبال آشتیانی در انتشار فصلنامه ادبی «یادگار» از نزدیک همکاری داشت. شیفتگی استثنایی قاسم غنی به حافظ بود. حافظ و تفکر و کلام حافظ تا پایان عمر و در هر زمینه از کارهای علمی و حتی سیاسی وی حضور داشت.
دوره دیگر زندگی قاسم غنی از سال های میانی دهه ۱۳۱۰ (دهه ۱۹۳۰ میلادی) آغاز شد. از نمایندگی مردم مشهد در مجلس شورای ملی، عضویت در هیأت نمایندگی ایران در سانفراسیسکو در همایش تأسیس سازمان ملل متحد، تا سفارت در مصر، سفارت در ترکیه، و عضویت در هیأت دیپلماتیک ایران در واشنگتن.
«یادداشت های قاسم غنی» که به کوشش فرزند او دکتر سیروس غنی در ۱۳ جلد تدوین و انتشار یافته، منبع با ارزشی در مطالعه ورود ایران به قرن بیستم است. نامه های او نه تنها ارزش مستند تاریخی دارند بلکه نمونه ای از هنر نامه نگاری هستند که امروز کم و بیش منسوخ شده. حاشیه نویسی او بر دیوان حافظ، و مشارکت در نسخه ای که محمد قزوینی تدوین و تصحیح نمود، یکی از بهترین نسخه های دیوان خواجه شیراز است. قاسم غنی سرانجام به تبعیدی خودخواسته در سانفرانسیسکو اقامت گزید و در ۱۳۳۱ در همانجا چشم از جهان فروبست.
به عبدالحسین دهقان جمعه نهم اسفند ۱۳۳۰ شمسی
۲۹ فوریه ۱۹۵۲، اوکلند، کالیفرنیا
ابی جان عزیزم تصدقت گردم.
مدتی این مثنوی تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
خواهید فرمود چرا تاریخ شروع شرح راجع به حافظ و تاریخ این نامه متباین است. دو سه روز آن خون دماغ معمولی گرفتارم کرد. در اینجا مشغول معالجه هستم. یکی از پروفسورهای برکلی به معرفی پروفسوراوانز و دکتر کارل مر او را معین کرده اند و رو به بهبودی است و می گوید از آن لوله ها فشار دیده است. اما نمی دانم دفعه آخر که او را دیدم چه فشاری آورد که قدری ناراحتم کرد و یکی دو روز بعد عطسه ای زدم و خون دماغ شروع شد. بالاخره دو روز خوابیدم تا بهتر شد و دوباره به شهر نزد متخصص رفتم.
هنوز این موضوع مقدمات حافظ تمام نیست، هرچه نوشته ام تقدیم می دارم. مقصودم از این شرح ها این است که باید به مذاق و افق خواجه نزدیک شد که یکباره این مبحث تمام شود و در هر شعری احتیاج به تکرار نباشد. اما جمع بفرمایید خوب می شود زیرا طبیعی می آید و اگر وقتی جلد «راجع به افکار و حکمت حافظ» را بنویسم با مراجعه به بعضی مآخذ تکمیل نموده آن جلد را به پایان می رسانم زیرا می بینم چون به طور طبیعی و با اتکا به حافظ انگاره صحبت در بسیاری از موارد همین خواجه بود. به هر حال:
ز باده هیچت اگر نیست نه این بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بی خبر دار دارد؟
بهتر از این، اخبار عجیب و غریب است. کاغذهایی از اطراف آمد. یکی کاغذ سفیر کانادا در آنکارا است که حقیقتاً این مرد مثل آنکه وکیل بنده باشد بهتر از خود من می کوشد. نماینده مخصوص ترومن را متقاعد کرد، نظامی را متقاعد کرد و به اهمیت استراتژیک ایران واقف ساخت که ما هم جزو پاکت شرقی مدیترانه بلوکی تشکیل بدهیم. یعنی در ابتدا ایران و ترکیه و یونان ( تا وضعیت یوگسلاوی و تیتو روشن شود و در صورت مقتضی یوگسلاوی) اتحادیه ای درست کنیم که منظم به پاکت اتلانتیک شود. حالا چه قدر کوشیدم، از رئیس جمهور و وزیر خارجه و سایر وزرا و رجال و مأمورین و خواص و ارباب جراید بگیرید تا نظامی ها و رؤسای ستاد ترکیه و طبقه عالی نظامیان ترکی و بعد طبقه عالی نظامیان بری و بحری و هوایی آمریکایی در ترکیه و نماینده مارشال پلان وغیره. با صحبت ها، زمینه تهیه کردن ها، همه را موافق ساختن،شام ها و ناهار ها دادن، و از جیب خودم (دولت علیه بودجه این کار را ندارد)، به همه آنها؛ زن ها و فرزندان آنها به مناسبت عید، ازدواج، تولد و هر بهانه ای هدایای ایرانی گرانبها -گاهی کتب خطی یا مرقعات هدیه کردن و از الف تا یا را به شاه قبولاندن و راپورتهای مفصل نوشتن و هزاران کلمه تلگرافات نتیجه این است که این مرد می نویسد و هرچه نوشته درست و به جا است و یک کلمه اش غلط نیست. خاک به سر این مملکت. بالاخره زمینه اضمحلال شاه و انقراض سلسله را فراهم ساخته اند. به دقت مطالعه کنید.
کاغذ دیگر از فرخ (آقای سیدمحمود) شاعر خراسانی است که مرد شریف دانشمند بزرگی است و به عقیده مرحوم قزوینی قصیده اش مثل کلاسیک قدیم خراسان است و غزلش مثل غزل سعدی. خلاصه این مرد حساس را بخوانید چه مینویسد و چه میگوید؟
تف و هزار تف به گور پدر این مردم. حرف حق صحیحی را دارند باطل می کنند. همین موضوع بانک بین المللی، اگر با چهار نفر عاقل آشنا به سخن مباحثه به عمل آید و به اصطلاح چانه بزنند ممکن است با شروط بهتری وبا شناخته شدن ملی بودن نفت کار خاتمه بیابد. اما فی المثل مدیر روزنامه طلوع، فلان سید در مجلس متحصن شده فحش به آمریکا و بانک بینالمللی و رئیس و مرئوس آن می دهد که اینها دزد هستند، ملت آگاه باشید که مصدق با دزد ها تبانی کرده است.
مصدق هم طوری سست می آید که جانش در خطر است. ملاحظه بفرمایید چطور تلقین پذیر است. چطور می توان گفت فردا یک بچه ۱۵ ساله هم مصدق را نزند یا دیگری را؟ بچه ۱۵ ساله با آن رولور و آن تشریفات و آن عبارات منقوش و آن استنطاق عجیب فلان مردکه دیوانه که در قصر همایونی دستگیر می شود. همه این ها به جهنم و درک. ما چه می توانیم بکنیم؟هیچ. آیا سرلشکر مزین را دیدید؟ او چه خبر داشت؟ می گفتند حالا بعد از دکتر حسین فاطمی، مکی زیاد وحشت کشته شدن پیدا کرده.
کاغذهای دیگر مطلب مهمی نداشت. یکی از صبا بود در جواب تسلیت من در مرگ برادرش و یکی از نصرالملک کمال هدایت والی قدیم شما و سناتور، باز در جواب من راجع به فوت مرحوم شیخ الاسلام ملایری که پسر نصرالملک داماد اوست.
راجع به آقای کیا مرقوم داشته بودید؛ محرمانه بین خودمان بماند بسیار پیش آمده خوبی شد. قدسی خانم پدر او را درآورد، بدنام و رسوای ازل و ابد ساخت، اگر آقای دکتر جهانشاه صالح با جناب آقای سلطان محمود عامری آنجا آمد خوب است شامی ناهاری به او بدهید شاید آقای خسروشاهی هم که زنش دختر خواهر زن آقای عامری و دکتر است مناسب باشد. به من خیلی خصوصیت میکند، خوب خواهد بود. هر گاه آقای دکتر باهر با او ملاقاتی کند تند راجع به دکتر حافظی حرف نزند زیرا دکتر صالح آدم کینه جویی است. اگر با لحن ملایمی گله ملایمی کند که دکتر حافظی قوم و خویش من است، من و شما با هم همکار مریضخانه و دانشکده طب بودهایم موثر خواهد بود. خیلی ملایم و لوطیانه قول بگیرد. از همه کارها مهمتر مسئله گلکانی و قرهباغی است زیرا میرزا حسینخان اخوی دائما می نویسد و منتظر جواب است.
حضور مبارک حضرت افسر خانم سلام عرض و دست مبارکشان را می بوسم. واقعاً دلم برای همه شماها تنگ شده است.
دیگر تصدق ابی بروم
قاسم
نامه به محمود افشار
۹ فروردین ۱۳۳۰ شمسی – نیویورک
دوست معظم دانشمند عزیزم قربانت شوم
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اند خم یک کوچه ایم
چه خوب راهی را در این ایام پر آشفته پیش گرفته اید هر روز از افقی طالعید و با بصیرت و سعه اطلاعی که دارید و حال و تدبر و امعان نظر و نگاه فیلسوفانه و هم شاعرانهای که دارید هزار و یک نوع سیر و سیاحت دارید. واقعاً غبطه میبرم و مزید موفقیت تان را طالبم و امیدوارم سال نو بر وجود محترم عالی و خاندان جلیل مبارک و مسعود و توأم با خوشی و صحت و سعادت باشد.
اما اشعار شیوایی که استقبال از غزل خواجه شده است غزل در حافظ چاپ وزارت فرهنگ به اهتمام مرحوم مغفور قزوینی که بنده هم افتخار کمک با ایشان را داشتم، یازده بیت است به مطلع:
خمی که ابروی شوخ تو درکمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
و مقطع:
جهان به نام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه ی جهان انداخت
بنده متأسفانه از هر کتاب برای مراجعه دورم و در غزل هم جز همان کلمه خواجه اشاره به شخص معینی ندارم و البته صرفا از روی حدس و تخمین و ظن قریب به یقین عقیده ام این است که مقصود از این خواجه، خواجه جلال الدین تورانشاه وزیر شاه شجاع است. خواجه جلال الدین تورانشاه با تورانشاه بن قطب الدین تهمتن پادشاه جرون (بندرعباس) جزیره هرمز و غالب جزایر آن حدود که پدر و پسر هر دو ممدوح خواجه بوده اند اشتباه نشود. اینها هستند که ملوک بحر نامیده می شدند: « تا کند پادشاه به دهان پر گهرم». هر دو پدر و پسر از مردمان بسیار خوب عصر خود بوده و به خواجه ارادت می ورزیده اند. قطب الدین تهمتن که ابن بطوطه او را دیده و سایرین او را مثال تقوی و فضائل انسانی می شمارند و نیز پسر او که شاعر و فاضل بوده و تاریخ منظومی نوشته که تیکسریا پرتغالی قسمت مربوط به ملوک بحر را به پرتغالی ترجمه کرده و اصل کتاب امروز از میان رفته است. خلاصه تورانشاهی که بنده حدس میزنم، خواجه تورانشاه است که باز به ظن قوی از احفاد شیخ محمود شبستری است و خود عارف بوده و قزلی به ردیف درویشان است به احتمال قریب به یقین در مدح او است که گوید:
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
این مرد پس از فرار شاه شجاع از شیراز در جنگ با برادرش شاه محمود به ابرقو رفت که تورانشاه حاکم آنجا بود (در حدود ۷۶۶ و ۶۷ ۷) که شاه شجاع در نهایت سرگردانی بود کمر خدمت او را مالاً و از سایر جهات بر میان بست و تا پایان عمر شاه شجاع در ۷۸۶ وزیر و مقرب او بود. شاه شجاع در معرض مرگ پسر خود سلطان زین العابدین را به او و امیر اختیارالدین حسن قوامی سپرد و تورانشاه در سال اول یا دوم سلطنت سلطان زین العابدین درگذشت. غالب غزل هایی که تخلص به مدح «خواجه» یا «خواجه جهان» یا «آصف عهد» و امثال آن دارد مقصود اواست. یعنی مثل آنکه خواجه و آصف مطلق او باشد، اما نه به طور کلی و همیشگی. با خواجه حافظ نهایت دوستی و محبت را داشته و هر دو صاحبدل و رفیق بوده اند.
شعر دوم غزل بیت الغزل است:
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
زیرا حدیثی است که هم متکلمین و هم عرفا خیلی به آن اهمیت داده اند و حدیث آن است خدا فرموده: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»، به هر حال دلایل اینکه چرا « خواجه جهان را تورانشاه می شمارم، «البته به احتمال قوی» در تاریخ قرن هشتم تألیف خود بنده در طی صحبت از تورانشاه به تفصیل متعرض شدهام.
اشعار حضرت عالی ناشی از طبع و بسیار جذاب است.
آقای دهقان مخصوصاً سلام ابلاغ می فرمایند. امیدوارم حفظ الهی همهجا همراهتان باشد.
به هر منزل که روی آرد خدا را
نگه دارش به لطف لایزالی
ارادتمند صمیمی قاسم غنی
نامه به سید محمدعلی جمالزاده
۲۲ مه ۱۹۵۰- اوّل خرداد ۱۳۲۹ هجری شمسی
واشنگتن
قربان و تصدق دوست عزیزم بروم. پریروز یکی از دوستان خبرم داد که به سلامتی و خوشی با سرکار اگی به ژنو مراجعت فرموده اید و بحمدالله سلامت و خوش بوده و هستید. یقین دارم مطالعات عمیق فرموده، گنجینه ای از اطلاعات تازه ذخیره کرده اید و با نظر علمی و قدرت بر تجزیه و تحلیل و تعلیلی که دارید، مایه چند کتاب شیوا بالقوه تهیه فرموده و هم اکنون طرح آن را حاضر و آماده در ذهن دارید. از سرمایه های بزرگ طبیعی که واجدید و البته به طول زمان و مسافرت و معاشرت و نشست و برخاست با هر گروه تقویت شده و پرورش یافته این است که با هر گروه می توانید همدم شوید و به طوری خود را هم سطح او سازید که به زوایای فکر و سلیقه و خصوصیات آن واقف شوید و این نعمت بزرگی است. بعضی ها فاقد این سرمایه اند، شکننده اند، اگر بخواهند حرکتی برای هم سطح شدن با طرف به خود بدهند، خرد میشوند. به هر حال عاجزند:
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حلم حق شو با همه مرغان بساز
حضرتعالی سلیمان آسا مظهر حلم حقید و گفته مولانا جلالالدین را مجسم می سازید. من یک وقت کما بیش این توانایی را داشتم. حالا مثل اینکه دیگر چنگی به دلم نمیزند. به قول آناتول فرانس، انسان اندک اندک به جایی میرسد که حس تعجب و حیرت و اعجاب از او سلب می شود و از آن تاریخ زندگی برایش یک آهنگ می شود.
خوب برادر عزیزم، در جنوب و مرکز ایران چه دیدید و چه شنیدید؟ بعد از چند سال چه فرق هایی مشاهده کردید؟ و با نعمت سیادت و امامت چه می بینید؟ اگر پست تهران پیک معتمدی نبود، بین ژنو و واشنگتن وسایل مکاتبه از همه جهت مورد اطمینان و اعتماد است. مترصد مرقومات هستم. روی نورانی را میبوسم و قربانت می روم.
قاسم غنی
راستی جناب آقای حاج محمد نمازی که از دوستان بسیار عزیز و نیکان و پاکانند همیشه مستحضر سلامتی هستند و به خیر یادتان می کنند و سلام می رسانند .
نامه به حسین شکوه (شکوه الملک)
۱۰ خرداد ۱۳۲۸ هجری شمسی
آنکارا
تصدقت گردم،
با نهایت تألم و تأثر خبر جانگداز رحلت وحشت اثر مرحوم مغفور محمد قزوینی طاب ثراه را از رادیو شنیدم. با دوستی و صمیمیت و تجانس روحی و یگانگی که به حکم «الأرواح جنود مجنده» بین حضرت مستطاب عالی و مرحوم قزوینی در مدت نصف قرن برقرار بود و سنخیت روحی و ادبی که با یکدیگر داشتید، اینک حضور مبارک با کمال تاسف و همدردی تسلیت عرض میکنم.
با مرحمت و عنایت و توجه خاصی که اعلیحضرت اقدس همایونی که مظهر مکارم و فضایل عالیه انسانی هستند نسبت به مرحوم قزوینی داشته و با تجلیل آن مرد بزرگ در حقیقت علم و فرهنگ را تجلیل و سنت قدیمی و عادت دیرینه ایران را که احترام و تکریم علما و دانشمندان بوده احیا می فرمودند و از آغاز ورود ایشان به ایران پیوسته او را مورد انواع عنایات و احسان ها و مراحم و تفقدات قرار داده بودند و بنده میدانم که مرحوم قزوینی تا چه حد و به چه اندازه ثناخوان و شکر گزار و از دل و جان قدردان و سپاسگزار بود لازم می شمارم به وسیله حضرت مستطاب عالی به پیشگاه ملوکانه تسلیت عرض کنم. استدعا دارم به هر زبانی که شایسته بدانید مراتب تسلیت فدوی را به پیشگاه مبارک معروض دارید. خداوند وجود مقدسشان را محفوظ و از جمیع جهات موفق بدارد.
مرحوم قزوینی از ستارگان قدر اول آسمان علم و معرفت بود و در عرض علمای بزرگ اسلامی و مشرق زمین محسوب می شد. عالم با عمل و درخت با ثمر بود. در عالم اخلاق و صفای باطن و مکارم انسانی آیتی به شمار میرفت. اسوه حسنه بود. از طرف دیگر آن سادگی و بی پیرایگی و صفای باطن و حسن نیت او را هم صف اولیاالله و اخیار و ابرار قرار داده بود. حاصل آنکه زندگی آن بزرگ اگر از حیث طول فوقالعاده نبود، دو بعد دیگر زندگی اش – یعنی عرض وعمق آن – بسیار بسیار مهم بود.
مرگ او ضایعه بزرگی برای دنیای علم و معرفت عموماً و برای ایرانیان خصوصاً. بلی به ظاهر یک نفر از میان ما رفت ولی در واقع جهان فضل و معرفتی سر به نقاب خاک فرو برد.
از شمار دو چشم یک تن کم
در حساب خرد هزاران بیش
هر روز دنیای علم و ادب و تقوی و فضیلت به امثال این بزرگواران مزین نمی شود. به هر الفی، الف قدی برآید!
صحت و سعادت و سلامت حضرت مستطاب عالی را از خداوند مسئلت مینمایم.
ارادتمند صمیمی قاسم غنی
نامه به دکتر محمد مصدق
۵ فروردین ۱۳۳۰ هجری شمسی
قربانت شوم دستخط مبارکی که از روی کمال لطف به مناسبت حلول سال نو مرقوم فرموده بودید، زیارت، از بشارت صحت وجود با برکت عالی و ابراز محبت و مرحمت و تفقد نهایت تشکر حاصل شد. امیدوارم سال نو بر وجود مبارک مسعود و توأم با کمال صحت و عافیت و خوشی و سعادت و خوشبختی و موفقیت باشد و سال بهبودی اوضاع و احوال برآشفته جهان و سر و سامان یافتن بی سامانی و بینوایی کشور ایران باشد. اوضاع جهان وحشت انگیز است. احدی در هیچ جای دنیا قرین آرامش نیست و از فردای خود نگران است. جنون و خودخواهی و اشتباه کاری زمامداران ممالک کار دنیا را به اینجا کشانده که ملاحظه می شود:
زیرکی را گفتم این احوال بین! خندید و گفت
صعب روزی! بوالعجب کاری! پریشان عالمی!
یونانی های قدیم می گفتند «چون ژوپیتر بر کسی خشم گیرد اول عقل او را از او می ستاند». حالا آن روز فرا رسیده است.
اوضاع و احوال خودمان هم این است که بنده دورا دور می بینم ظهر الفساد فی البر و البحر. مسئول همه این بینوایی ها یک عده مردم خود مملکت هستند.
گر تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
دنیا دنیای ترتب علل و معلولات است. مقدمات غلط منجر به نتایج غلط می شود. کسی که فی المثل تخم کدو بکارد انتظار درخت شفتالو نمی تواند داشته باشد. « گندم از گندم بروید جو ز جو». بنده بدون مجامله و تعارف به حضرت مستطاب عالی از روی قلب و صمیمیت دعا می کنم و طول عمر و موفقیت می طلبم. حضرتعالی بهترین مثالید بر اینکه نیت پاک منتج به نتایج عظیمه میشود. آنچه تا به حال واقع شده بسیار مستحسن و پسندیده است فقط باید با همان نیت پاک موجباتی فراهم آورید که منجر به انقلابی نشود که دولت قهار شمالی از آن فایده ببرد. ما محتاج به تحولات و انقلاب هستیم اما به طور بطئی و آرام که زمام آن همیشه در دست خودمان باشد و حرکت انقلاب و تحول را در دست داشته باشیم و حاکم بر آن باشیم نه آنکه خودمان هم در سیلاب حوادث بیفتیم و طعمه همان انقلاب شویم و دیگران تار و پود مملکت را از هم بگسلند.
کار غریبی انجام یافت. هرچه در اهمیت آن گفته شود مبالغه نیست. یک نفر بدون غرض شخصی و خیرخواه مصالح جامعه ای که در آن زندگی می کند می تواند عهد تاریخی تازهای به وجود آورد.
در موضوع مذکور یعنی نفت بنده وارد جزئیات فنی و اداره آن و هزار و یک خصوصیت دیگر آن مطلقا نمیشوم زیرا هیچ اطلاعی ندارم و عامی محضم. فقط کلیات موضوع است که اگر چیزی به نظرم برسد وظیفه وجدانی و مقتضای ارادت دیرین قلبی است که بین خودمان عرض بکنم.
نکته مهم همان است که شخصاً این را تحت نظر دقیق خودتان قرار داده راهبری فرمایید و زمام این کار را قبضه فرمایید که کار به دست طبقه ای نیفتد که روی اعمال خارج از رویه حرف حساب و حق مسلم ایران مشوب گردد ولو غالب آنها دارای حسن نیت هم باشند. مثلاً نهایت اهتمام و توجه را باید داشت که به مال و جان اروپاییان و خارجیان مقیم ایران لطمه ای نرسد که در مجامع بینالمللی به رنگ هرج و مرج و هیاهوی عوام و مردم غیرمسئول در آید، بلکه در کمال متانت و خونسردی کار قبضه شود و با رعایت اطراف و جوانب راهحل اداره آن پیدا شود. این عمل دیگر بازگشت نمی تواند داشته باشد و نیمه راه نمی توان برگشت و به کار بستن این نکات کار یک نفر وطن خواه خالص و مخلص فهمیده عاقل با حزم و احتیاط معتمد مردم است که این صفات در شخص خودتان جمع است. شخصاً این کار را باید قبضه فرمایید. همه اشکال از حالا به بعد است.
بنده بار دیگر موفقیت وجود مبارک عالی را از خداوند می طلبم
ارادتمند صمیمی قاسم غنی
نامه به سید محمدعلی جمالزاده
۲۷ مرداد ۱۳۳۲ هجری شمسی ۱۹ اوت ۱۹۵۳
نیویورک
قربان و تصدق دوست دانشمند بسیار عزیزم بروم.
هر که در او جوهر دانایی است
بر همه کاریش توانایی است
مقاله بسیار شیوایی که در مجله یغما تحت عنوان «مصاحبه شرق از غرب» منتشر فرموده بودید بی نهایت درجه مجذوبم ساخت به طوری که تصور می کنم شفاهاً وقتی به عرض رسانده باشم چند سالی قبل در پرینستون این مرد را برحسب وقتی که از دو سه هفته قبل معین شده و مخیرم ساخته بود بنده روز سی و یکم دسامبر را انتخاب کردم که به اصطلاح، سالم مصداق ختامه مسک باشد. این ملاقات سه ساعت تمام طول کشیده به بهترین وجه خاتمه یافت. به طوری که در وزارت خارجه آمریکا به علاء گفته بودند بسیار به ندرت اتفاق افتاده که اینشتین سه ساعت تمام کسی را بپذیرد زیرا عادتاً طفره میرود و اگر پذیرفت از چند دقیقه تجاوز نمیکند. اتفاقاً اصرار در باقی ماندن را او به عمل آورد زیرا من پس از آنکه یک سلسله سؤالات را که ترتیب داده بودم از او کردم و چای و شیرینی خوردیم به احترام وقت به او گفتم من فوقالعاده خوشبختم و امروز را از بهترین روزهای خودم می شمارم و بسیار متشکرم که شما مدتی از وقت گرانبهای خود را به من دادید. با آن حجب و خضوعی که در او هست و حکم طفل معصوم ۱۲ سالهای را دارد گفت: آقا این طور نگویید من بسیار از ملاقات شما محظوظ شدم و بعد گفت شما با چه میخواهید به واشنگتن برگردید؟ گفتم با ترن ساعت شش و نیم. گفت: آقا از خانه من تا ایستگاه خط آهن دو دقیقه راه است خواهش دارم بمانید. به سبک عرب ها دست به هم زد زیرا زنگ الکتریک در اتاق نداشت. منشی او آمد گفت چای و خوردنی ها را تجدید کند. خلاصه تا ساعت ۶ با او بودم. از این جهت بسیار شبیه به مرحوم قزوینی بود که «نمی دانم» ورد زبانش بود و از طرف دیگر اگر کسی را قابل صحبت تشخیص میداد ساعت های طولانی با او با کمال لطف و از هر دری سخن میراند و می گفت و می شنید. ولی اگر او را ثقیل مییافت در خانه خود را به روی او می بست. زیرا مرحوم قزوینی حسابش در زندگی این بود که «الناس عالم او متعلم و الباقی همج رعاع». دقایق زندگی را شمرده و حسابش روشن بود. من در لحظه اول وقتی چشمم به اینشتین افتاد به یاد شعر مولانای رومی که در همان حکایت اول دفتر اول مثنوی و عشق پادشاه و کنیزک رنجور می گوید پس از یأس از معالجه اطبا به مسجد و محراب رفت و به راز و نیاز پرداخت و از خداوند استمداد جست. در میان گریه و استغاثه خوابش برد هاتفی به او گفت که حاجتت برآورده شد فردا صبح کسی نزد تو خواهد آمد که فرستاده است و قادر بر علاج کنیزک، و با جزئیات و موشکافی هایی که مخصوص قلم و بیان مولاناست و یک نوع پسیک انالیز عجیبی است می گوید صبح شاه بر سر در منزل قصر خود چشم به راه بود تا آن شخص موعود پیدا شد و پادشاه:
دید پیری کاملی پرمایه ای
آفتابی در میان سایه ای
این مرد بزرگ مصداق این بیت مولانا در نظرم جلوه گر شد. حضرتعالی مثل آن است که شخصاً این تجارب را تحصیل فرموده و به رأی العین دیده باشید اینشتین در دنیایی بیکران از مجهولات غرق است و زبان حالش این ابیات خواجه حافظ است:
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه یی برون آی ای کوکب هدایت
مرحوم آقا سید احمد ادیب پیشاوری می گفت حد من نیست که بگویم فلان غزل حافظ بر فلان غزل دیگر او ترجیح دارد ولی یک وقت این ابیات را که میخواندم شدت تاثیر آن به درجه ای بود که حال بیهوشی به من دست داد به طوری که اعتدال خود را از دست داده افتادم.
توماس هَکسلی معروف که معاصر و از نظری مرشد و راهنمای چارلز داروین بود میگفت علم جست و خیز ندارد بلکه ارتباط و انسجام دقیق continuite لازمه آن است. فرق بین جاهل و عالم آن است که جاهل یکسره از طبیعت به ماوراء طبیعت می پرد در حالی که عالم قدم به قدم مجبور به فحص دقیق در یافتن سلسله دقیق مرتبط به یکدیگر است و اگر یک ذره ارتباط و انسجام قطع شود عالم در آنجا ناگزیر است زانو بزند و غرق در یک دنیا حیرت و سرگردانی شود. فرق بین حقیقت و افسانه همین است. فرض علمی حکم چوب بست بنا را دارد ولی خود بنا نیست.
مرحوم دکتر ویلیام وندایک پسر کورنلیوس وندایک که خود از همکاران داروین محسوب است و در مباحث نئومندلیسم و وراثت طبیعی heredite صاحب رأی است و داروین به کارها و تجارب او استشهاد می کند و یک سال به مرگش در کنگره بیولوژیست ها از تجارب ذیقیمت او حرف زد و در اتوبیوگرافی خود که قبل از اتمام چارلز داروین مرد و پسرش جرج داروین فصول آخر آن را نگاشت مندرج است در موقعی که بنده در بیروت نزد او متعلم بودم و با سر پرشور شرقی هزار سوال و اشکال داشتم و هر دم می پرسیدم و «چرا» و «چگونه»؟ روزی به بنده فرمود من با هر چه تو می گویی موافقت میکنم فقط با یک شرط که کلمه ماورا الطبیعه را در گفتار خود به کار نبرید زیرا من از تخیل و تصور طبیعت عاجزم و دچار یک دنیا حیرت و عجز زیرا برای آن سرحدی نمیتوانم بیابم. علم جواب «چرا» را هیچ نمی تواند بدهد، جواب بعضی «چگونه» ها را گاهی می تواند بدهد و بس.
خداوند به آن دوست روشنفکر ارجمند عزیزم طول عمر و صحت و موفقیت بدهد. کاش من هم قلم شما را می داشتم و وقتی می توانستم جزئیات این موضوع را به رشته تحریر درآورم. آن شب من ساعت هشت و نیم همین که به واشنگتن وارد شدم گفتم خوردنی برای من همان جا آوردند و برای اینکه تاثرات و نقش های خاطر شبی به آن نگذرد و طراوت آن کاسته نشود تا ۵ بعد از نصف شب مشغول نوشتن بودم […] حضور مبارک اگی خانم عرض سلام و احترام مخصوص تقدیم می دارم. همیشه خواب سویس و آن سفره مزین به پاک ترین روح پذیرایی اضافه بر تحولاتی که ظاهراً در تهیه سوپ پیدا شده می بینم.
راجع به مقوله بسیار بسیار شیرین و عالی سرکار علیه دختر عزیزم ملکی قشقایی بعد جواب عرض میکنم. حضور مبارک حضرت مستطاب علیه بی بی عرض احترام و ارادت قلبی مخصوص که قلب منیر خودشان شاهد و گواه آن است تقدیم می کنم.
تصدق دوست عزیزم قاسم غنی