گزیده ای از مقاله های شفق سرخ علی دشتی
به کوشش محمد حسین ابن یوسف
جلد اول: شماره های ۴۱-۱
علی دشتی به درستی به روایت ابراهیم خواجه نوری یکی از مهم ترین «بازیگران عصر طلایی» است. علی دشتی فرزند شیخ عبدالحسین، روحانی خوشنام خطهی دشتی، یک سال پیش از ترور ناصرالدین شاه در ۱۱ فروردین ۱۲۷۳ (۳۱ مارس ۱۸۹۴) در کربلا به دنیا آمد. دشتی تحصیلات سالهای کودکی را در مکتبخانههای کربلا و نجف کسب کرد و سپس در ۱۲۹۵ به همراه پدر و برادران به بوشهر آمد و مدتی در مناطق دشتستان و تنگستان اقامت گزید. علی دشتی کار روزنامه نگاری را با نگارش مقالاتی برای روزنامهای در شیراز آغاز کرد. اما در زمانی کوتاه نوشتهها و سخنان نه چندان متعارف او حساسیتهایی را در میان روحانیون محافظهکار شیراز انگیخت و به ناچار راهی اصفهان شد و پس از چند ماه همکاری با هفته نامه «میهن» با مخالفت ملایان اصفهان روبرو گردید و در ۱۲۹۸ به تهران رفت. مدت کوتاهی پس از ورود به تهران، با همراهی هم اندیشانی همچون محمد فرخی یزدی، عبدالحسین هژیر، و شیخ حسین تهرانی به نگارش شب نامهها و مقالات تند در مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله و سر پرسی کاکس نماینده وزازت خارجه انگلیس پرداخت. دشتی بارها به دلیل چشم انداز مترقی و قلم تیز خود به حبس و تبعید افتاد. «شفق سرخ» مهمترین و ماندگارترین مجموعه روزنامهنگاری علی دشتی است. علی دشتی ۲۷ ساله، در ۱۱ اسفند ۱۳۰۰ (۲ مارس ۱۹۲۲) – یک صد سال پیش، با یاری انگشتشماری از دوستان هم سن و سال خود به انتشار «شفق سرخ» پرداخت. غلامرضا رشید یاسمی، عبدالحسین احمدی بختیاری، فرج الله بهرامی، یحی ریحان، محمد سغیدی، فخرالدین شادمان، لطفعلی صورتگر، مجتبی طباطبایی، محمد عرفان، رضا میرزاده عشقی، بدیع الزمان فروزانفر، میرزا آقا خان فریار، نصرالله فلسفی، محمد مسعود، سعید نفیسی، و رضا هنری در درازای زمان انتشار این روزنامه، هر یک برای مدتی و به گونهای با وی همکاری داشتند. محمد حسین ابن یوسف با تلاش فراوان گزیدهای از سر مقالههای علی دشتی در شفق سرخ را در مجموعهای گرد آوری کرده است. پیشدرآمدی که ایشان بر این مجموعه نوشته است، تصویری گویا از زندگی این چهره تابناک ایران پس از مشروطیت و آغاز سلطنت رضا شاه پهلوی به دست میدهد.
شفق سرخ، شماره ۱
پنجشنبه، ۱۱ اسفند ۱۳۰۰
مالیخولیای جریدهنگاری / این است شفق سرخ
بالاخره رفقای عزیزم به اصرار شما دست به قلم برده، وارد مرحله جریده نگاری شدهام. اما نمیتوانم اعتراف نکنم که جریدهنگاری در ایران یک مالیخولیا یا یک اراده جنونآمیز بیش نیست. و شما هم اعتراف کنید که تمایلات قلبی شما این هوس مالیخولیایی را در من تقویت و این سودای بیمنطق را سعی میکرد منطقی نماید.
آیا اراده جریده نگاری در این فضای تیره و مبهم و در این اجتماع از هم پاشیده شده، غیر از یک مالیخولیا تعبیری خواهد داشت؟
در یک محیطی که همه چیز – همه چیزهای مقدس، مبتذل شده حتی جریدهنگاری، و بسیاری از نویسندگان فکور قلم خود را شکسته به زاویه عزلت و انزوا ملتجی شدهاند و به جای آنها افراد عادی و دماغهای سطحی جریدهنگار شدهاند، جریدهنگاری یک مالیخولیا نیست؟
در یک محیطی که اشخاص بدسابقه، افرادی بیدانش و بیسواد جریدهنگاری را بقالی تصور نموده و برای کسب معاش فرومایه خود، پای به منطقه جریدهنگاری گذاشته و به واسطه آلودگیهای زیاد مناعت و ابهت مطبوعات را محو و نابود کردهاند، جریدهنگاری مالیخولیا نیست؟
در یک محیطی که جریدهنگاری جز تلفیق عبارتهای بیروح و نوشتن فرمولهای معین، سرمایهای لازم ندارد و بالطبع بسیاری از مطبوعات عبارت شدهاند از یک رشته مطالب مبتذل و تقلیدهای عامیانه و در نتیجه یک حس نفرت و بیمیلی عمومی نسبت به اغلب مطبوعات مشاهده میشود، جریدهنگاری مالیخولیا نیست؟
در محیطی که از آزادی مطبوعات سوءاستفاده میکنند و مردم از این عنوان مقدس، فحاشی،هتاکی، تهمت و افترا فهمیده و هیأت حاکمه تحسین و تمجید عملیات خود را استنباط نموده است، برای نشر فکر و عقیده دست به قلم بردن مالیخولیا نیست؟
در محیطی که قسمت اعظم جامعه را مردمان عامی و بیسواد تشکیل میدهند، و جراید – آن هم با این درجه وفور و کثرت – نمی توانند با وجه اشتراک اداره شوند، جریدهنگاری یک وسیله موثر در کسب مکنت و ثروت نیست.
خوشبختانه شوق آشنایی و مراوده با رجال اعیان مملکت هم علت پیدایش «شفق سرخ» نیست زیرا شناسایی افرادی که به قیمت بدبختی و مرگ هزارها افراد ایرانی، سعادتمند و باجلال هستند چندان مطبوع سلیقه مؤسس آن نمیباشد.
از طرف دیگر هم نمیتوانیم مدعی شویم که برای اصلاح مفاسد موجود در عالم مطبوعات دست به قلم برده و با انتشار «شفق سرخ» یک سرمشق کامل به جریدهنگاری بدهیم، زیرا خوشبختانه نه به خود و نه به قلم خود این قدرها حسن ظن نداشته و عجز و بیچارگی نویسندگانی که هم اکنون مشغول جریدهنگاری هستند، به ما اجازه نمیدهد که چنین تصوری درباره خود بنماییم.
پس اعتراف میکنم که جریده نگاری از نقطه نظر من جز پیروی از یک عاطفه هوس آمیز یا یک فکر مالیخولیایی، چیزی نیست و چنانکه ارباب اطلاع می دانند، و در آثار بعضی متتبعین (پژوهندگان ژرفنگر) مضبوط شده است، انسان در تمایلات خود و حتی در عقاید و افکار خود، محکوم به عواملی نیرومندتر از دلیل و برهان میباشد.
این است فلسفه جریده نگاری من و تمام آن اشخاصی که فشار فکر و عقیده، آنها را به خط جریدهنگاری کشانیده است.
و اما در عقاید و افکار خود
همچنان که تاکنون هیچگونه تبعیتی را نپذیرفته است، شاید در آتیه نیز متمایل به طرفی نشود، زیرا در مقابل اوضاع ناگوار دنیا و حالت حاضر ایران، هیچ تکیه گاهی از مقامات خارجی یا داخلی وجود ندارد که یک فکر آزاد در سایه آن نشو و نما یابد.
این انگلستان متمدن (!) است که چنگال بیرحم او از خون برادران هندی و مصری ما رنگین است.
این روسیه جوان است که از پول رنجبران و دهقانان روسیه به ناز و تنعم راجههای تجملدوست هند زندگانی کرده و یک دیباچه امیدبخشی نشان نمیدهد.
این فرانسه انسانیتپرور است که با یک دست لوایح آزادی را در دست گرفته و با دست دیگر روح آزادی را در تونس و الجزایر خفه میکند.
این آمریکای صلحجوست که در پشت پرده «اصول مونرو» به مکیدن ثروت دنیا و ادامه بدبختی بشر کمک مینماید.
اما اشراف
این طبقه که پایه کرسیهای منیع خود را روی پیکرهای بیروح طبقه دوم و سوم گذاشتهاند؛ این مجسمههای شهوترانی که گلکاری پارکهای خود را با خون مظلومان آبیاری نمودهاند، عقیده ما، آنها را برای مرگ سزاوارتر میداند.
و اما احزاب
معالأسف هنوز یک حزب نیرومندی که روح عقیده، آنها را به یکدیگر مربوط نموده و قوت ایمان، آنها را در مقابل سیلاب حوادث، متین و پایدار ساخته باشد، وجود ندارد و این تجمعاتی که روی زمینه دوستی و رفاقت و تشخیص منافع حزبی نشو و نما یافتهاند، شایسته آن نیست که فکر آزاد و جریده آزاد را تابع تاکتیک خود نماید.
لذا در طریقه جریدهنگاری، تابع فکر خود و محکوم حوائج جامعه خود و تا یک درجه هماهنگ با احساسات ملت خود خواهیم بود.
شفق سرخ، شماره ۸
سه شنبه ۳۰ اسفند ۱۳۰۰
آیا قانون اساسی فراموش شده؟
در حکومات مطلقه یعنی ممالکی که مجلس شورا ندارند اراده شخص پادشاه و کسانی که نافذ در وجود او هستند حاکم قضایا، معین کننده سرنوشت جماعت، مظهر اراده ملت و مالک شؤون اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مملکت می باشد. سلطنت هرچه خواست میکند، هر کسی را میکشد، املاک هرکس را که خواست، ضبط میکند، با هر دولتی که میل داشت اعلان خصومت یا محبت میدهد و عدالت را به هر مفهومی که دماغ او درک کرد اجرا میکند…
در این قرنی که حتی متوحشین جاهل آفریقا هم معنی حکومت را فهمیدهاند، لازم نیست مفاسد و معایب و مطامحی که در این طرز حکومت موجود است را بیان نماییم، زیرا فساد این گونه حکومتها به درجهای واضح و بدیهی است که در هر مملکتی ولو اینکه مانند ایران بر مسائل مصنوعی مخالفتی نسبت به آن پیدا شد، دیگر دوام و بقای آن جزء ممتنعات به شمار رفته و اعاده آن برای یک مدت طولانی غیرممکن می باشد…
شاید در دورنمای قرون سابقه تاریخی مانند انقراض جمهوریت دوم و تشکیل سلطنتی دیده شود، ولی در قرون اخیر مخصوصاً از وقتی که انقلاب عظیم فرانسه حقوق بشر را اعلام کرد، نظایر و امثال زیادی در پیش چشم ما از قبیل کرومول، سلطان عبدالحمید، محمدعلی میرزا، و نیکولای دوم موجود است که به ما می فهماند بعد از این که اسم قانون در یک مملکتی برده شد و پس از این که جامعه حقوق خود را بازخواست و کلمه مشروطیت و آزادی در یک کشور طنین انداخت، ارتجاع و اعاده استبداد جزء ممتنعات به شمار می رود…
بالاخره ملت ایران در قرن بیستم، در قرنی که تاجهای با رفعت به زمین افتاده، در قرنی که نهضت سوسیالیستی دنیای پر از ستم و استبداد را تکان داده است، در قرنی که هندوستان، ایرلند، مصر و سایر ممالک اسیر، قید رقیت را از گردن خود حرکت میدهند، در قرنی که تاج و تخت امپراتوری با عظمت به باد رفته است، ملت ایران حاضر نیست قانون اساسی خود را که با مجاهدات خونین تحصیل کرده است موقوف الاجرا مشاهده کند…
شانزده سال برای گرفتن پند و عبرت کافی است. شانزده سال برای درک فواید سلطنت قانون و مفاسد حکومت کیف مایشایی کفایت میکند. این مسأله مسلم است، ملتی که قرون متعدد به اصول استبداد عادت کرده است و دماغ آن با طرز حکومت استبداد نشو و نما یافته است، نمیتواند بدواً عشق به قانون داشته و نگذارد تخلفی نسبت به مواد آن روی ندهد.
بدیهی است ملت ایران نیز ۱۶ سال پیش به قدر امروز علاقهمند به قانون نبود، ولی فشارهای دوره فترت یک تازیانه تنبّه و درس عبرتی بود که غفلت جامعه را برطرف نمود و مردم را رفته رفته از طرز حکومت استبدادی متنفر ساخت. البته حوادثی که در این ۱۶ سال در دنیا اتفاق افتاده و نهضتهایی که در افکار ملل همجوار مشهود گردیده است، به این بیداری و هوشیاری ملت ایران خیلی کمک نموده است. امروز حقیقتاً افکار عمومی بدون استثنا متوجه این مسأله شده است که قانون اساسی در مملکت اجرا شود و برای انجام این به درجهای تندرو شدهاند که اگر جلوگیری بعضی از عقلا و مآل اندیشان نبود، امروز یک سلسله مشکلات داخلی و خارجی برای ما تهیه شده بود که حل آن خیلی سهل و آسان نبود.
آیا این وظیفه هیأت حاکمه است که قانون اساسی را اجرا کند؟
هیأت حاکمه در تمام جوامع و در کلیه اقطار گیتی مایل به اجرای قانون نیست و از هر قانونی که منطقه اختیارات آن را محدود و کوچک نماید، متنفر است. این ملت است که باید نظارت بر اجرای قوانین داشته، نگذارد سر مویی تخلف در مفاهیم قانونی روی بدهد. متأسفانه ملت ( با تمام مفهوم کلمه) نمی تواند این وظیفه را انجام دهد و لذا پارلمان را مظهر افکار و نظرات و نماینده احساسات خود قرار داده است.
آقایان وکلا!
صندلی های بهارستان برای این تهیه نشده است که سرمایه زندگانی و آبرو و اعتبار یک عده معدودی بوده باشد و برای نصب یک حاکم، عزل یک پیشکار و کاندید کردن یک رییس عدلیه تلاش نمایند. این کرسیهای مقدس که امروز شما را به روی خود می پذیرد، برای اجرای قوانین موضوعه، برای تشریح قوانین مفید، برای حمایت ضعفا، برای اجرای عدل و داد، و بالاخره برای تعدیل زیاده روی های هیأت حاکمه است. شما اگر کم دل باشید، اگر عوامفریبی کنید، اگر در ملاحظه مرگ و زندگانی مردد باشید، اگر برای حفظ موجودیت خود به این جایگاه رفیع متوسل شده اید، روح ملت و تاریخ آینده شما را لعنت کرده و حقیقت آزادی بر شما نفرین میکند. و لااقل در این صورت باور کنید که مردمانی نالایق بوده اید و مقدرات جامعه را ملعبه هوا و مقاصد خود قرار دادهاید و کوچکتر از آن هستید که صفحات تاریخ جز به حقارت و توهین نام شما را ببرد. اگر این طور نباشد، البته همان افتخاری که اعضای «مجلس دوما» و «اتاژنرو» تحصیل کردند، تحصیل خواهید کرد.
شفق سرخ، شماره ۱۰
شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۰۱
آقای سردار سپه!
بخوانید، به دقت هم بخوانید، زیرا از وقتی که متصدی وزارت جنگ شدهاید، کمتر این گونه کلمات گرانبها به مسامع شما رسیده است. طبع مجاملهکار ایرانی غیر از تقدیم کلمات تحسین و جملههای تمجید و تعریف نسبت به رؤسا و بزرگان چیز دیگر نمیتواند بگوید. و در نتیجه این خصلت مذموم است که زمامداران، رؤسا و وزرا و سلاطین پیوسته دچار خبطهای مهلک گردیدهاند و وقتی ملتفت خطاهای خویشتن شدهاند که دست آنها از دامان هر چاره کوتاه بوده است.
محمد علی میرزا وقتی ملتفت خبطهای خود شد که در سفارت روس متحصن و جز حفظ حیات پست خود هیچ وجهه همتی نداشت و البته در آن وقت بود که به اطرافیان متملق و درباریان بیحقیقت خود لعنت کرده و فهمید آن همه تحسین و تمجید مقدمه این روز سیاه بوده است.
آرزوی چنین عاطفه ناپسند است که ما «ارباب جراید» به معایب و نواقص تحریرات و جراید خود مطلع نشده و اگر یک سراشیبی را میپیماییم، سیر خود را با سرعت ادامه میدهیم و متوجه مغاکی (گودالی) که در زیر پای ما گشوده است نمیشویم.
آقای سردار سپه!
شاید آن روزی که مدیر «ستاره ایران» را به امر شما شلاق زدند، یک نفر به شما نگفت که این رفتار در خاطره عموم ملت چه قدر سوءاثر بخشید.
شاید آن روزی که مدیر «ایران آزاد» به حکم شما تبعید شد، کسی این قدر در راه دوستی شما فداکاری نداشت که از اصدار (همراه کردن) این حکمی که به قلوب عناصر آزادی خواه یک صدمه غیضی میزد، جلوگیری نماید…
…ولی من
با آن که نه حال تحصن به سفارت روس و نه هم حوصله محبوس شدن در صحن حضرت عبدالعظیم دارم، با آن که می دانم بیانات من را که مدت هاست از دهان هیچ کس نشنیدهاید، با سامعه شما الفتی ندارد و شاید موجب این شود که مقدرات تلخی نظیر مقدرات مدیران «ستاره ایران» و «ایران آزاد» منتظر من باشد، با آن که این ها را میدانم، معذالک می نویسم…
…هر وقت نظامیان با قدمهای منظم در خیابان ها نمایش می دادند، در میدان مشق تعلیمات نظامی را تمرین میکردند، توپخانه با آن اسبهای قوی و توانا در عبور بود و موزیک نظامی زده میشد، خونها در بدن مردم به غلیان آمده، اعصاب آنها مهیَج شده، حس نخوت و غرور ملی که برجستهترین آثار حیات و استقلال جامعه است، در دماغها بیدار می شد و مردم تو را که مؤسس این نظام جدید و زندهکننده این موسسه فراموش شده بودی، میپرستیدند.
حتی مخالفین کودتا و دشمنان سید ضیاءالدین از این که در نتیجه کودتا، شما بر رأس وزارت جنگ قرار گرفتید، از کودتا خشنود و راضی بودند.
… ولی افسوس
دایره عملیات شما از حدود وزارت جنگ و ترقی نظام دورتر رفته، به مسایل و جریان های داخلی نیز پیوسته و متاسفانه به این هم قانع نشدید، به عناصر آزادیخواه و مدیران جراید و به عبارت اخری، به قائدین احساس عامه و نمایندگان افکار عمومی برخورد نمود. این یک راه خطرناکی بود که شما پیمودید و متاسفانه کسی نبود به شما بگوید ناصرالملکها و وثوقالدوله ها چگونه در راین راه نام و نشان و موجودیت خود را از دست دادند…