روزنامه ملت سنیّه ایران یا روزنامه ملتی که برای امتیاز از روزنامه های دولتی بدین نام خوانده شده بود، در سال ۱۲۸۳ هجری قمری (۱۸۶۶ میلادی) تأسیس شد. شماره اول آن در پانزدهم محرم آن سال انتشار یافت و پس از آن متوقف و بعد از دو ماه بار دیگر منتشر شد. شماره اول نوبت دوم که در واقع شماره دوم بود به تاریخ چهاردهم ربیع الاول (۲۷ جولای ۱۸۶۶) انتشار یافت و ازشماره سوم به روزنامه ملتی تغییر نام داد. در بالای صفحه اول روزنامه دورنمای مسجد شاه تهران تصویر شده بود. این نقش به نشانه ملی بودن روزنامه برگزیده شده بود. ناشر روزنامه شاهزاده اعتضادالسلطنه، و منشی روزنامه حکیم سامانی (محمد حسن، پسر قاآنی شیرازی) بود.
میرزا فتحعلی آخوندزاده که در آن زمان در تفلیس  می زیست پس از دریافت نسخه اول دور دوم که کم و بیش به شرح حال و حسب و نسب شمس الشعرا سروش اصفهانی اختصاص یافته بود، رساله ای انتقادی با عنوان «قرتیکا» (کریتیک – Critique) نوشت که به درستی می توان آن را نخستین نقد نوین تحلیلی به زبان فارسی دانست.
آخوند زاده یک روشنفکر راستین، نویسنده  و شاعری آگاه و نمایشنامه نویسی ارزنده بود که تمامی عمر خود را وقف مبارزه با استبداد و ارتجاع کرد. آخوند زاده نخستین نویسنده ای است که رآلیسم کامل را در ادبیات آذری وارد نمود و آن را در تمامی نمایشنامه های روشنگرانه خود به کار بست. آخوند زاده آثار نمایشی اش را به زبان آذری می نوشت، اما رسالات و نقدهای مهم خود را به زبان فارسی نوشته است.


قرتیکا

یادآوری!

به مُنشی
ملت سینه ایران از روزنامه‌های دوره ناصرالدین شاه بود که به سرپرستی علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه منتشر شد. نخستین شماره آن در سال ۱۲۸۳ قمری چاپ شد. روزنامه ملّت سنیه ایران

مکتوبست

برادرِ مُکرمِ من!

از تاریخ یوم جمعه چهاردهم ربیع الاول سنۀ ۱۲۸۳ (برابر با پنجم مرداد ماه ۱۲۴۵ خورشیدی و مطابق با بیست و هفتم جولای ۱۸۶۶ میلادی) در شهر تفلیس، روزنامۀ “ملّت ایران” واصل شده و به تقریبی که در ذیل ذکر خواهد شد، به نظرم رسید.

اوّل، این عبارت را خواندم: از جانب سنی به جوانب همایون شاهنشاهی خلداللّه ملکه و سلطانه امر و مقرر است که روزنامۀ ملتی بر سبیل آزادی نگارش یابد تا خاص و عام از فواید آن بهره یابند. معنی این عبارت ظاهراً دلالت بر آن دارد که هرکس در خصوص فواید ملّت ایران، هر خیالی و فکری داشته باشد، بدون واهمه به قلم تواند آورد. لهذا من که از متوطنینِ خاکِ قفقازم و از جهت اسلامیّت و مذهب با ملّت ایران برادری دارم، به موجب مضمونِ همان عبارت، جسارت ورزیده، خیالِ خود را به تو می نگارم.

اولاً شکل مسجد که تو در روزنامۀ خود آن را علامتِ ملّت ایران انگاشته ای،در نظر من نامناسب می نماید. به علّت این که اگر از لفظ ملّت، مُراد تو معنیِ اصطلاحیِ آن است یعنی اگر قوم ایران را مُراد می کنی، مسجد انحصار به قوم ایران ندارد بلکه جمیع فرَقِ اسلام صاحبِ مسجدند.

علامت قوم ایران قبل از اسلام، آثار سلاطینِ قدیمۀ فُرس است از قبیل تخت جمشید و قلعۀ اصطخر و امثال آن و بعد از اسلام، یکی از مشهورترین آثار پادشاهانِ صفویه است که در ایران مذهب اثنی عشری را رواج داده اند و طوایف مختلفه آن را در سلک ملّت واحده منتظم داشته اند و باعث سلطنت مستقله و جداگانۀ ایران شده اند.

پس بر تو لازم است که به جهت اِشعار ملّت ایران علامتی پیدا بکنی که از یک طرف دلالت بر دورِ سلاطین قدیمۀ فرس داشته باشد و از طرف دیگر پادشاهان صفویه را به یاد آورد. چون شکل تاجِ دوازده تَرَکِ قزلباشی از سقرلاتِ۱سرخ.

ثانیاَ، روزنامه را خواندم و دیدم که دو صفحه و قدری زیاده از آن مشتمل است بر نقل نَسَب و حالاتِ شاعری “سروش” تخلص، مُلقَب به “شمس الشعراء” و یک قصیده و غزلِ او.

صفحه اول روزنامه سنیه ملت ایران
صفحه اول روزنامه ملت سنیه ایران

برادر مُکرم من! تو خود نوشته ای که از فواید روزنامۀ ملتی باید خاص و عام بهره ور شوند، در مقام انصاف از تو می پرسم که: دانستنِ نَسَب و حالاتِ شاعری “سروش تخلّص” و بعد از آن “ملقب به شمس الشعراء” نسبت به ملّت، متضمنِ کدام فایده است که خوانندگان خود را به خواندنِ این مطلب مجبور داشته و درد سر داده اید؟!

اگر سروش مردِ با فضل و شاعرِ ممتاز می بود، آن وقت تو حق داشتی که بگوئی که شناختنِ این شخص به ملّت لازم است! چون که ملّت از خیالاتِ او فیض می برد و از مضامینِ اشعارِ حکیمانه اش کسب حکمت و معرفت می نماید اما قصیدۀ سروش دلالت بر این می کند که او شاعریست در اسفلِ پایه بلکه قابلیّت شعر گفتن هیچ ندارد و به ناحق اسم فرشتۀ آسمان را بر خود تخلص قرار داده، اسم نیّرِ اعظم آن را بر خود نیز لقب گرفته است! بدین معنی که گویا نور فضلش، چون نورِ آفتاب، ضیاءبخشِ کل آفاق است!

ادعای بدون بیّنه نامسموع است! من که عدم قابلیّت سروش را ادعا می کنم، باید بر اثبات ادعایِ خود بیّنه بیاورم اما بیّنه را در عقب [آخر] ذکر خواهم کرد. اوّل چند کلمه از بابت نَسَبِ این آفتاب شعراء بنویسم!

برادرِ مکرم مُنشی! از تو توقع دوستانه می کنم که در طهران مجلسی منعقد کرده و دوازده نفر از عُرفا و ظرفا بر آن مجلس دعوت بکنی و در حضور ایشان از آفتاب شعراء بپرس که: ای مخدوم! آیا به چه منظور تو نَسَبِ خود را به “نجمِ ثانی”۲می رسانی؟ اگر بگوید: به منظور این که از او کسبِ نورِ اشتهار و افتخار بکنم! آن وقت به او بگوید: مخدوم! خیلی عجب است که خود شمس بوده ای و می خواهی که از نجم کسبِ نور اشتهار و افتخار بکنی؟!

وانگهی، از نجم آفل نجوم عبارت است از مشتری و زُحَل و مریخ و عطارد و زهره و امثال آن. در “شرح چغمینی۳” مرقوم است که کُلِ این اجرام ظلمانی است و کسبِ ضیاء از آفتاب می کنند. تو که حالا خود را آفتاب جهان تاب می نامی، به کدام قانون هیأت می خواهی از نجم کسبِ ضیاء بکنی؟!

اگر بگوید که من از آن قبیل آفتابم که نور و ضیاء ندارم! مَثَلِ (العروض لها بحر بلاماء!) یعنی آن فضل را ندارم و استعاره از نورِ آفتاب باشد و می خواهم که از نجم کسب فضیلت بکنم، آن وقت بگو: مخدوم! زحمتِ بی جا مکش! برای خود جّدِ هلاکوخان چنگیزی و امیر علی شیر وزیرِ سلطان حسین بایقراء که سرآمدِ فضلای عصرِ خودشان بودند تا این که منظور تو به عمل آید! به مناسبت هم شهری بودن  با نجم ثانی، او را بر خود جدّ قرار مده که نجم ثانی نیز مثل تو از فضل عاری بود و مثلِ تو استحقاقِ ذاتی نداشت و به ناحق صاحبِ لقبِ “نجم ثانی” شده بود! اگر جدِ خود را نمی شناسی، ما او را به تو نشان بدهیم!


در خصوص استحقاق گذشتگان، مُستندِ ما شهادت تواریخ است. در کتاب «حبیب السیر۴» چنین نوشته شده است:

…بعد از وفات امیر فاضل و نصفت نهاد، نجم زرگر خسرو صافی طویت۵یعنی شاه اسماعیل، امیر یار احمد اصفهانی را به تفویضِ منصب وکالت سرافراز گردانید و “نجم ثانی” لقب داده، رایتِ اعتبار و اختیارش را به فرقِ فرقدین رسانید و تمامی امراء و وزراء و ارکانِ دولت را به متابعتش مأمور ساخت.”
می بینیم که نجم ثانی واقعاً به مرتبه بلند صعود کرده است اما مورخ به او اسناد فضل نداده است چنان که به نجم آفل داده بود، پس معلوم می شود که ترقی نجم ثانی به واسطه فضل و استحقاق ذاتی نبوده است بلکه به محض التفات خاص شاه اسماعیل اتفاق افتاده است! و ترقی بر مدارج علیه بلافضل و بلا استحقاق ذاتی، بنا بر قول حکماء و فیلسوفان و بنا بر دلائلی که نگارنده معاصر اطال لله عُمره در تصنیف حکیمانه خود، مشتمل بر کشف معانی اقوال و سلوک نبی علیه السلام ذکر کرده است و بنا بر عقیده جناب…۶در رساله خود مشتمل بر مکالمه «وزیر و رفیق» بیان کرده است، هرگز موجب شرافت نمی تواند شد بلکه موجب رذالت و حقارت است…


بررسیِ اشعار شمس الشعراء

جدِ مرحوم آفتاب شعراء را شناختیم، حالا شروع بکنیم با بیانِ بَینّه در خصوص عدم قابلیّت این شاعر [که] در آغاز قرتیکا وعده کرده بودیم.

دو چیز از شرایط عُمدۀ شعر است: حُسنِ مضمون و حُسنِ الفاظ. نظمی که حُسنِ مضمون داشته، حُسنِ الفاظ نداشته باشد، مثل مثنویِ مُلای رومی، این نظم مقبول است اما در شعریتش نقصان است. نظمی که حُسنِ الفاظ داشته [ولی] حُسنِ مضمون نداشته باشد مثلِ اشعار قاآنی طهرانی، این نظم رکیک و کسالت انگیز است! اما باز نوعی از شعر است و باز هنری است و باز هنری است نظمی که هم حُسنِ مضمون و هم حُسنِ الفاظ داشته مثل شاهنامۀ فردوسی و خمسۀ نظامی و دیوان حافظ و اشعار میرزا ابوالقاسم قائم مقامِ مرحوم، این نظم نشاط افزا و وجدآور و مسلم کل است و صاحبان این نظم را نظیرِ پیغمبران توان گفت! زیرا که ایشان مافوق افراد بشرند و ارباب خیالات حکیمانه و مورد الهام اند و در وصفِ چنین شاعران گفته شده است:

پیش و پس بست صفِ کبریا             پس شعراء آمده پیش انبیا

قصیدۀ آفتاب شعراء نه حُسنِ مضمون دارد نه حُسن الفاظ! وعلاوه بر این دو عیب، وزنِ پاره ای از افرادش۷هم خالی از خلل نیست! پس آن را شعر نمی توان نامید. بدین دلیل مضمون قصیدۀ شمس الشعراء من البدایه الی النهایه، دال بر بعض عقاید شیخیه است. صحت و عدمِ صحت این عقیده را حواله می کنیم برای علمای دینیّه! برای این که مداخله در عقاید دینیّه وظیفۀ ما نیست.

لیکن ما این را توانیم گفت که این عقاید هرگز طُرفگی و تازگی ندارد و هزار بار آن ها را نظماً و نثراً دیگران گفته اند و شنیده اند و نوشته اند. پس مضمونی که طُرفگی و تازگی نداشته باشد، اصلاً نشاط افزا و فرح انگیز نمی تواند باشد بلکه خیلی مکروه  و مردود است مثل رسالۀ طهارت هر مجتهد جدید، خصوصاً در شعر!

الفاظی که در قصیدۀ آفتاب شعراء اتفاق افتاده و کمالِ رکاکت دارد، این ها است: عز و جل، علیهم الصلوات، غزی ولات، مرآت، مابقی ترهات، عقارب و حیات، خیرات، تحرک، حشرات، ده دو، معترف، هدیه، بضاعت مزجات و یحتمل بعض دیگر هم استعمال این الفاظ در نثر جایز است اما در شعر مقبول نیست. مثلاً عزوجل از آن جمله الفاظند که واعظان بالای منبر ذکر می کنند و علیهم الصوات نیز از همان لفظ هاست که چاوشان پیشاپیشِ زوارِ مشهد و کربلا در مناجات خودشان می خوانند. هم چنین سایرالفاظ معدوده که رکاکتِ آن ها به ارباب ذوق و طبعِ سلیم واضح است.

افرادی که در قصیدۀ آفتاب شعراء به حَسَبِ وزن خالی از خلل نیست:

نخست بندۀ معبود واصل هر موجود                      که در وجودش عقل درست ماند مات

مصرع ثانی خفیف است.

نهاد او را مرآتِ خویش کرد خدای                          که خوب روی بود ناگزیر از مرآت

مصرع اوّل ثقیل است.

چو در نهادش دیدارِ خویش در نگریست                 جیب خویشش خواند و مظهرِ آیات

مصرع اوّل خفیف است.

خجسته نامش بر چرخ و بر زمین خواندند              به گردش آمد چرخ و زمین گرفت ثبات

هر دو مصرعش خفیف است.

به پیش علمش، علم فرشتگان ورای                  چه ذره در برِ مهر است و قطره پیشِ فرات

مصرع اوّل خفیف است.

جهان به دریا ماند، چهارسو زده موج                  درخت طوبی گسترده سایه بر عرفات

مصرع ثانی را اگر طوبا بخوانی، ثقیل است و اگر طوبی بخوانی خفیف است.

به عقل خویش نه با نیروی شریعت وی              حکیم یزدان داند شناختن هیهات!

مصرع ثانی ثقیل است.

به چرخ ساده رسد نیروی تحرک ازو                  وزو به دیگر افلاک نیروی حرکات

مصرع ثانی خفیف است.

پدید کردش یزدان پیِ پرستشِ خویش             هنوز ناشده پیدا نَه نُه فلک به جهات

مصرع اوّل خفیف است.

خُجسته بادش عیدِ خُجسته مولود                 همیشه دولت او باد ایمن از آفات

مصرع اوّل خفیف است.

روان او را این منقبت به هدیه فرست              بود که از تو پذیرد بضاعت مزجات

مصرع اوّل ثقیل است.

اگر آفتاب شعراء بگوید که این ثقلت و خفّت نوعی از سکتۀ شعریه است و سکتۀ ملیحه را شعرا جایز شمرده اند، بگو که شعرا غلط کرده اند! سکته به عقیدۀ ما در هر جا باشد، بی نمک و مکروه است و در هر جا دلیل عجز شاعر است!

در عهد غزنویان و سلجوقیان اگر چه بعض شعرا در قصاید خودشان سکته را راه می دادند اما رفته رفته این رسم متروک شد و متأخرین آن را موقوف کرده اند و الان اگر در شعری سکته دچار شود، از قبیل اظطرار است آن هم در بعض بحرهای مخصوصه نه در بحر محتبث که قصیدۀ آفتاب شعرا در آن بحر نوشته شده است. آن هم یک دفعه یا دو دفعه! اما نه به این کثرت!

اگر ما جوازِ سکته را قبول بکنیم، باری آن مصرع ها را با سکته حساب می توانیم کرد که به حسب وزن خفّت دارند اما آن ها که ثقیلند، به هیچ وجه صحیح نیستند زیرا که ثقلّت آن ها اصلاً به سکته شباهت ندارد و نقصانِ آن ها فاحش است.

سروش مدح رسول خدا و عترت گوی             که سیئات ترا بسترد چنین حسنات

این فرد نقصان وزنی ندارد اما مضمونش خیلی نامناسب است. آفتاب شعرا می خواهد که رسول خدا را نیز فریب بدهد که در صلۀ همین پرولوچات سیئات او را ببخشند خیر مخدوم عفو کن عقل رسول خدا مثل عقل مُنشیِ روزنامه نیست که به او فریب داده، یک نمره روزنامه اش را خراب کرده و پرولوچات خود را در آن جا چاپ نموده است!

خیر جناب آفتاب شعرا! سیئات تو سترده نخواهد شد! اگر می خواهی که رسول خدا از تو خوشنود بشود، به احکامِ او عمل کن و به هم کیشانِ خود ضرر مرسان! که “المُسلم مِن سلم المُسلم مِن یَده و لِسانِه”۸

میرزا فتحعلی آخوندزاده

توضیح این ابهام آن که روزی در خانه نشسته گزارشات  “خریستوفر قولومب (کریستفر کُلمب – کریستف کلمب)” و پیدا کردنِ ینگی دنیا را در زبان روسی می خواندم. حلقۀ درِ دروازه کوفته شد. ملازم رفت و رقعه ای از جنرال فیشه، سیاح معلم اوّل السنۀ شرقیه در غرمانیا (آلمان)، گرفته و آورد. بدین مضمون که فلانی تو می دانی که ما به دیدارِ تو چه قدر اشتیاق داریم و در این چند روزه که ما را در تفلیس اتفاقِ مکث افتاده است، با تو دو بار ملاقات کرده ایم. تو ما را بالمره فراموش کرده ای! آخر لازمۀ غریب نوازی چنین نمی باشد! توقع آن که فردا دو ساعت از ظهر گذشته به منزل ما تشریف بیاوری که در یک جا صرفِ نهار بکنیم و از مصاحبت تو فیض یاب بشویم! دوست تو فیشه
فردا در ساعت موعود به منزل جنرال فیشه رفتم. پنج نفر دیگر نیز از مُعتبرین ولایت در آن مجلس حضور داشتند. نشستیم، نهار خوردیم بعد مشغول صحبت شدیم. در اثنای صحبت، جنرال فیشه از من پرسید که:
– فلانی لفظ حشرات در زبان عربی چه معنی دارد؟
گفتم:
– لفظ حشرات لغتاً از قراری که صاحب قاموس نوشته است، عبارت از هوام و دواب صغار است و از قراری که در کتبِ فقهیه بیان کرده اند، این است:
“الحشرات هی التی تَسکُنُ باطن الارض کاالفاده و ابن عرس اولضب والحیات و امثالها” و اصطلاحاً استعاره از مردمان بی مغز و وحشی صفت و بربری سیرت و بی شعور و بی معرفت و کودن می باشد.
گفت:
-خوب بیان کردی! حالا تُرا قسم می دهم به دوستی! راست بگو، در قرآن یا در احادیث اشاره هست که منکرانِ دینِ اسلام حشرات اند؟
گفتم:
-حاشا و کلّا! نه در قرآن این نوع اشاره هست و نه در احادیث! نهایت یک لفظِ انعام گاه گاه در قرآن دچار می شود اما این معنی و مفهوم حشرات را افاده نمی کند به علّت این که در فضیلت بنی نوع بشر صراحتاً آیه هست. “وَ لقد کرسنا بنی آدم و حَمَلَناهُم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر فمن خلقنا تَفضلاً”. به اعتقاد من شمول این آیۀ شریفه در حق شماست زیرا که امروز بر و بحر شما را مُسخر است و از نعمات گوناگون شما بهره یاب هستید و شما علی الظاهر به بسیاری از طوایف دنیا به حسب علم و قدرت فضیلت دارید! شما را چه گونه حشرات می توان شمرد؟ این قدر هست که ما منکرانِ دینِ خودمان را کافر می نامیم و در آخرت مستوجب عقوبت می دانیم!
گفت:
-این چندان نقلی نیست! بگذار ما بعد از مُردن برویم به جهنم! به دَرَک اسفل باک نداریم و از این گونه اعتقاد شما هرگز مُکدّر نمی شویم. ما نیز منکرانِ دینِ خودمان را در ضلالت می شماریم. “کس نگوید که دوغِ من تُرش است”! اما منظور این است که در این عالم ما را حشرات ننامیده باشید!
گفتم:
-صاحب! ما کی شما را حشرات نامیده ایم؟ چه گونه می شود که ما به شما حشرات بگوئیم، وقتی که در هر قدم به شما محتاجیم! ما علوم را از شما کسب می کنیم. صنایع را از شما یاد می گیریم. فنون را از شما اخذ می نمائیم. از امتعه و اقمشۀ شما منتفع می شویم. واللّه! ما آن قدر از شما خشنودیم که اگر چاره می داشتیم، نمی گذاشتیم که بعد از مُردن هم به جهنم بریان بشوید! چه کنیم؟ اختیار در دستِ ما نیست، امید که ما را خواهید بخشید و حمل بر بی وفائی و حق ناشناسی ما نخواهید کرد!
فیشه بسیار خندید و گفت:
-من به تو باور می کنم اما به این فرد چه می گوئی؟ مطاوعانِ وی و پیروانِ عِترت او به معنی آدمیانند و دیگران حشرات یعنی مطاوعانِ پیغمبرِ شما آدمانند و ما حشرات هستیم!
گفتم که:
-این فرد را شما در کجا دیده اید؟ تا حال چنین فردی در هیچ یک از کتب شعر به نظرِ من نرسیده است!
گفت:
-هان! در این قصیده!
روزنامه را داد به دستم. وقتی که خواندم، از انقباض خاطرم، خون به سرم دوید و از خجالت سر به زیر افکندم و مبهوت ماندم. بعد از لمحه ای، ناچار بدین عبارت عذرخواه آمدم که:
-این شاعر دیوانه است و به قولِ او اعتناء نباید کرد و از قصیده اش معلوم است که هرگز قابلیّت شاعری ندارد!
فیشه گفت:
-چه گونه او قابلیّت شاعری ندارد که در این عهد لقبِ شمس الشعرائی یافته است؟ یعنی سرآمدِ کلِ شعرای عصر خودش است!
گفتم:
-نه چنین خیال مفرمائید! عادت ماست که لقب می دهیم اما معنی اش را مراد نمی کنیم و مناسبتش را ملاحظه نمی نمائیم!
گفت:
-این چه حرف است! بر فرض که عادت شما چنین است اما عادتِ شما بر دیگران حجت نمی تواند شد! مللِ اجنبیه که معاصر ملّت ایران می باشند، لامحاله از این لقب، معنی نیز مراد خواهند کرد و مناسبت نیز ملاحظه خواهند نمود و خواهند گفت که، اولیای دولت ایران در این عصر به چه درجه از فن شعر بی خبرند که به این مرد ناقابل لقبِ شمس الشعرائی داده اند! و آیندگان از اخلاف طوایف ایران که ایشان البته نسبت به این عصر در علوم ترقی خواهند داشت، در تاریخ و تصنیفات این زمان، اشعارِ این شاعرِ ناقابل را دیده، افسوس خواهند خورد که پدران ایشان چنین شاعر را سرآمدِ شعرای عصرِ خودشان دانسته اند و به او لقبی داده اند که فردوسی و نظامی و حافظ به آن لقب شایسته توانند شد!
و اگر این شاعر به قولِ تو فی الواقع دیوانه است، در دیوانگی او تنها نیست! به اعتقاد من، مُنشی روزنامه نیز مثلِ او دیوانه است که این گونه پرپوجات او را در روزنامۀ خود جا داده، هم در داخل مملکت و هم در خارج آن منتشر ساخته است! الحال “روزنامۀ ملّت ایران” به هر جا از دول فرنگستان فرستاده می شود و در هر جا از پایتخت های آن دول که این روزنامه را می خوانند، آیا به ملّت ایران چه فایده ای حاصل است که به مثل این اسناد که عبارت از لفظ حشرات است، خاطرِ ما را می خراشند؟
پُر ظاهر است که شما از این لفظ معنی لغویش را مراد نمی کنید. به علّت این که ما فی الواقع موش و چلپاسه۹که نیستیم! مقصود شما از آن لفظ، معنی اصلاحیِ آن است که ما در نظرِ شما، مردمانِ بی مغز و وحشی صفت و بربری سیرت و بی شعور و بی معرفت و کودن می نمائیم! تو خود انصاف بده آیا رواست که فیلسوفان و حکماء و مُصنفان و مورخان و شاعران ممتازِ اروپا مانند ولتر و مونتسکیو و روسو و دوما و سودرنو و غومبولت و لوریه و وات و فنلون و بوقل و شکسپیر و دولنی و بایرون و سایرین در زمرۀ حشرات محسوب شوند اما سروش نامی، وجود لاینفع و بی مصرف و امثال او در زمرۀ آدمیان باشند؟ این اِسناد که شاعر ملّتِ شما به ما می دهد، هرگز چیزی از شأنِ ما ناقص نمی کند اما ضررِ آن باز بر خودِ شما عاید است که ما در هرجا به شما به چشمِ حقارت خواهیم نگریست و عقل شما را در پایۀ عقلِ اطفال خواهیم دانست و بر شما خواهیم خندید!
گفتم:
-راست می فرمائید! مُنشیِ روزنامه نمی بایست که این چفنگ را چاپ کند و منتشر سازد و اما او را در این باب مقصر مشمارید که آن شاعرِ خانه خراب به او فریب داده است و مجبور کرده است که این جفنگِ او را فاش کند. چنان نیست که مُنشی قباحتِ این فرد را نفهمیده باشد بلکه از ترس به این کار اقدام کرده است چون که مُنشیان طهران از شعرای درخانه همیشه می ترسند! انشاءاللّه بعد از این از طرف مُنشی غفلت و بی تجربگی واقع نخواهد شد!


مجلس تمام شد. وقتی که از منزل فیشه بیرون آمدم، کلماتی که در راه وردِ زبانم بود، این است: وای سروش! وای سروش! وای خانه خراب سروش! این چه رسوائی است که تو بر سرِ ما آورده ای! آخر چه منفعت ا این بدگوئی بر تو حاصل است که هم کیشانِ خود را در ممالک اجنبیه هدفِ تیرِ ملامت و مورد سرزنش و سزاوارِ تحقیر و بُغضِ بیگانگان نموده ای!

شما بر سرِ ما چه بلا شدید! از یک طرف لعن و طعنِ خُلفا را در کتب خودتان صراحتاً چاپ کرده و در افغانستان و هندوستان وترکستان و روم و قفقاز منتشر می سازید و خون و سرِ ما را بر سگان این دیار و اهالیِ داغستان حلال می کنید، از طرف دیگر کُلِ طوایف دنیا را ناپاک و حشرات شمرده، از ملاقات و اکلِ مطبوخاتِ ایشان احتراز را واجب می دانید و ایشان را به بُغضِ ما مصمم می دارید!

گویا کُلِ دنیا خارستان است و شما تنها یک دسته گُلِ سُرخ اید که در میانِ این خارستان شکفته اید! از دستِ شما سرِ خودمان را برداشته و به کدام گوشۀ جهان پراکنده بشویم؟ عاقبت رفته رفته نتیجۀ این گونه عقیدۀ شما، آن خواهد شد که جمیعِ ملل دنیا به عداوت ما کمر بسته و در قصد اضمحلال و اذلال ما خواهند کوشید و ما نیز مثلِ بنی اسرائیل خواهیم شد که خودشان را شاهزادگان و سادات شمرده، جمیعِ طوایف دنیا را بندۀ خودشان می پنداشتند و بدین عقیده، کُلِ ملل را بر دشمنیِ خودشان برانگیختند و عاقبت خودشان به مذلّت و عبودیّت افتادند و تا هنوز سبب این مذلت و عبودیّت را نفهمیده اند!

چون به خانه رسیدم، شروع به نوشتن این قرتیکا کردم و از رنجش خاطر نمی دانم که از تحت قلمم چه بیرون آمده است؟ تُرا ای برادر مکرم من، مُنشی! لازم است که برای عبرت و تنبیه دیگران این قرتیکا را در چند نمرۀ روزنامه چاپ بکنی و در داخلِ مملکت منتشر سازی اما به خارج از آن نمره ها نفرستی! و به سروش نیز بگوئی که بعد از این، گردِ این گونه عمل نگردد!

بیندیشد از خامۀ تیزِ من                            از این تیغِ بُرّانِ خون ریزِ من

دیگر بر تو لازم است که مطالبِ روزنامۀ ملتی را داشته باشی! مثلاً در روزنامۀ ملتی:

اولاً، باید امورات پولتیکۀ خارجه را بیان کنی.

ثانیاً، تدابیرِ اولیای دولت ایران را در خصوص نظم ولایت و منافع مُلک و ملّت بنویسی.

ثالثاً، بعض اخبارات تلگرافی را با خط جلی مرقوم سازی.

رابعاً، اخبارات و حوادث داخله را ذکر نمائی.

مثلاً باید ذکر بکنی که در تبریز شدتِ وبا به چه درجه رسیده بود و اطباء سبب وقوع آن را از چه چیز می دانند و انفَعِ معالجات به حسب تجربه چه چیز شده بود و چه قدر از مردم بعد از گرفتنِ این ناخوشی شفا یافتند و باید سرزنش بنویسی به آن امراء و ارباب مناصب که در وقوع این ناخوشی، پیش تر از همه کس فرار کرده و مردم را در وحشت گذاشته اند! و آن اطباء را که از دیوان مواجب خوار بوده و در هنگامۀ بلا رعایایِ پادشاه را بی پرستار گذاشته و گریخته اند و نجاتِ نفوسِ خودشان را الزَم داشته اند!

و باید شُکرگزاری بکنی از آن امراء و ارباب مناصب که در این حادثه تقویت خلق را و خدمتِ پادشاه ولی النعمۀ خودشان را بر استخلاص جان ترجیح داده اند و از ولایت به خارج نرفته و بر پرستاری و دلداریِ مردم صرفِ همّت کرده اند!

مُنشی جناب میرزا عبدالوهاب خان نایب الوزاره که در عین جوانی و موسم کامرانی، اصلاً از خطر نترسیده و مردانگی نموده، از بدوِ وقوعِ وبا تا آخر مرکز خود را خالی نگذاشته است و نسبت به مُلک و ملّت تکلیف خود را به عمل آورده است.

خامساً، امرِ عُمده و اَهَم این است. در خصوص ترقی تجارت و زراعت مُلک ایران و پیدا کردن و به کار انداختنِ معادن آن و آبیاری نمودنِ صحراهای بی آب و غیر ذی زرع و در خصوص علوم و فنون و صنایع و احداث مدارس و اهتمام در تربیت اطفال و امثال این ها.

هر خیالی و تدبیری که خود کرده باشی و یا دیگران داشته باشند، باید بیان نمائی! عبارت کاتب چلبی است. طوایف یوروپا به وسیلۀ علوم و فنون که عمده ترین آن ها ماتیماتیقا [مته متیکس – ریاضیات] و جغرافیا است، به اقطارعالم مستولی شده و در شش جهاتِ کُرۀ زمین طبل تجدد و تفرد می زنند!
در ضمن این مطلب، به جهت تفریح خوانندگان و تشویق جوانانِ نو تربیّت یافته، احوالات مشهورترین علماء و فضلاء و حکماء و اطباء و شعراء و سرکردگانِ لشکر را نیز ذکر می توانی کرد و از تألیفات و آثار و اشعار و هنرهای ایشان شمه ای تحریر می توانی نمود.

قرتیکا از خود و یا از دیگران به بعضی از تصنیفات و خیالات معاصرین و تدابیر اولیائی دولت و حکامِ ولایات و سرکردگان لشگر می توانی نوشت، چون که اذنِ آزادی به انتشار روزنامۀ تو داده شده است.

حتی به قدرِ امکان باید روزنامۀ تو در خصوص اعمال و رفتارِ امناء و امراء و حکام و سرکردگان و جمیع ارباب مناصب و علماء و مثل آنانی که در مازندران باعث اهلاکِ یهودان، از رعایایِ پادشاه شده اند، خالی از قرتیکانباشد تا این اشخاص همه و در اجرای تکالیف خدمت گزاری بر وفقِ رضای پادشاه و ولی النعمۀ خودشان، با نیّت ملّت خواهی و وطن پروری اهتمام لازم معمول دارند و از جادۀ مستقیمِ عدالت و انصاف انحراف نورزند۱۰.

معهذا لازم است که روزنامۀ تو در باسمه خانۀ حروفی چاپ یابد. با خطوط نسخ به همان قرار که پیش از این در ایران متداول بوده است و منوچهرخان چند جلد کتاب در آن باسمه خانۀ حروفی به چاپ رسانیده است.

باسمه خانۀ سنگی، عمل بی معنی و لغو است. قطع نظر از آن که هرگونه باسمۀ آن خالی از غلط نمی شود و اکثرِ اوقات کلمات از چاپ واضح تر بیرون نمی آید و بعد از چاپِ هزار نسخه، یا کم و یا زیاد، حروف در روی سنگ مالیده می شود و به کار نمی آید! اگر تو بدین سیاق روزنامه بنویسی، عددِ خوانندگانِ تو به مروزِ زمان به دَه هزار بلکه زیاده خواهد رسید که هم خودت به منافع وافره نایل خواهی شد و هم به ملّت فواید کثیره خواهی رساند! خداحافظِ تو باد.

فی ۱۷ شهر رمضان ۱۲۹۳ هجری در تفلیس تحریر شد.

 نسخه قرتیکا از کتاب «چهار رساله» با ویرایش قاسم بیک زاده، «کتاب و انتشارات پارس» بر گرفته شده. چهار رساله، چهار نوشته ازدوران ناصری در عهد قاجار و شرایطی است که زمینه ساز جنبش مشروطیت گردیدند. رساله «یک کلمه» تألیف میرزا یوسف خان مستشارالدوله راز تحول جامعه ایران را در یک کلمه «قانون» می داند. «خوابنامه یا خلسه» نوشته محمد حسن خان اعتمادالسلطنه نمونه ای آشکار از تزویر حاکم بر جامعه و دربار قاجار است. رساله سوم «وزیر و رفیق» میرزا ملکم خان ناظم الدوله نیز گفت و شنود یک وزیر (نوکر دزد و خائن و پشت هم انداز دولت) با یکی از آحاد ملت است. قرتیکای آخوندزاده (آخوندف)  نیز سر آغاز نقد روزنامه نگارانه و نوین فارسی است.


پی نویس ها:
۱ ـ سقرلات یا سقرلاط نام پارچه ای پشمین است که ظاهرا صوفی جماعت جامه خود را از آن می دوختند.
۲ ـ امیر یار احمد خوزانی اصفهانی، وکیل شاه اسماعیل صفوی و از سرداران سپاه وی بود. در سال ۹۱۵ هجری قمری پس از درگذشت وزیر نجم مسعود گیلانی، شاه اسماعیل لباس صدارت برتن امیر یار احمد نمود  و مُهر وکالت شاه را بر گردن او آویخت و لقب «نجم ثانی» را بر نام او افزود.
۳ ـ چغمین نام آبادی کوچکی در خوارزم بود که محمود بن محمد عمر چغمینی، ستاره شناس و ریاضی دان سرشناس از آن دیار بود.
۴ ـ کتاب «حبیب السیر فی الاخبارافراد بشر» تألیف غیاث الدین بن هُمام الدین الحسینی معروف به خوندمیر یا میرخوند در قرن دهم نوشته شده و تاریخی عمومی است که از پیشدادیان شروع و تا اواخر عمر شاه اسماعیل صفوی را در بر می گیرد.
۵ ـ صافی طویت: پاک اندیش
۶ ـ مؤلف بعد از جناب از کسی نام نبرده، اما به وضوح اشاره وی به رساله «وزیر و رفیق» میرزا ملکم خان ناظم الدوله است.
۷ ـ افراد جمع فرد و فرد به معنی بیت است.
۸ ـ مسلمان کسی است که دیگران از دست و زبان وی در امان باشند.
۹ ـ چلپاسه یا کرپاسه: مارمولک
۱۰ ـ آخوندزاده در این جا حاشیه ای به این شرح نگاشته است « حاشیه ـ به جهت تحصیل جمیع این نوع اخبارات و سایر احوالات، باید تو در هر ولایت به اجرت وکیل یا گماشته (منظور خبرنگار است) که بر وفق مرام تو، از هر طرف و از هر حکومت احوالات جمع کند و در هر هفته به تو بفرستد. به فرنگی این گونه اشخاص را اقوریسپندانس می نامند و از دیوان نیز متوقع شوی تا مقرر گردد که چاپارخانه ها مکاتب وکلای تُرا بلااجرت به طهران برسانند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

اشتراک خبرنامه

اگر به خواندن همسایگان علاقه مندید خبرنامه همسایگان را مشترک شوید تا مقالات را به سرعت پس از انتشار دریافت کنید: