یک انترناسیونال ملی گرا (ناسیونالیست) در حال تکامل است. از ویکتور اوربان در شمال تا ژایر بولسونارو در جنوب، از رودریگو دوترته در شرق تا دونالد ترامپ در غرب، ائتلافی از قدرت مردان ناسیونالیست در حال سرکوب حقوق مدنی، سپربلا قراردادن اقلیت ها، و تسهیل سودجویی های مالی برای خود، خانواده و همپالکی هایشان هستند.
برای مقابله با این نیروی تفرقه و تجزیه، گروهی بر این عقیده اند که بایستی یک جنبش بین الملل پیشرو شکل داد. برنی سندرز در آمریکا خواستار «اتحادی جهانی» برای مبارزه با قدرت گرایی شده است. در بریتانیا، جرمی کوربن وعده داده است که والاترین سنت های جنبش کارگری را بار دیگر زنده سازد. اگر حضور بنیامین نتانیاهو در مراسم سوگند ریاست جمهوری بولسونارو در برزیل نشانه ای از پیوندهای مستحکم میان رهبران ناسیونالیست است، حضور کوربن در مراسم تحلیف آندرِس مانوئل لوپز اوربادور، رییس جمهور مکزیک نیز از همبستگی میان رهبران چپ گرا خبر می دهد.
اما انترناسیونالیست های تازه با وجود نگرش و تفکری جهان گرا، کنش های محلی و منطقه ای دارند. البته که مسائل سیاست خارجی را مورد مباحثه و مناظره قرار می دهند، در همایش های بین المللی حضور می یابند، و علیه مداخلات نظامی به راه پیمایی و اعتراض می پردازند، اما مجموعه اعمال آنان خصلتی نمادین دارد: توویت و عرض حال های اینترنتی در جلب پشتیبانی عمومی و همبستگی با جوامع و گروه های گرفتار.
آن چه در این میان نادیده مانده و به بوته فراموشی سپرده شده است، مجموعه نهادهای متحد بین المللی است. سازمان های بین المللی از قدرتی بسیار گسترده در استقرار تغییر و تحول در جهان برخوردارند و در موارد متعدد توسط مقاماتی که در صدر آن ها جای گرفته اند مورد سوء استفاده قرار می گیرند.
این نهادها هنوز از چشم انداز سیاست گزاری ها و برنامه ریزی های بیشتر نیروهای پیشرو دور مانده اند. به عبارتی دیگر برخی از مهم ترین و کارساز ترین وسیله ها از جعبه ابزار کار انترناسیونالیست ها بیرون مانده است. اوج انترناسیونالیسم غرب درست پس از جنگ دوم و برنامه اقتصادی تازه دولت فرانکلین روزولت اتفاق افتاد. نظام پول جهانی برتون وودز – به دنبال همایشی در برتون وودزBretton Woods نیوهمپشایر – با هدف پیش گیری از یک رکود اقتصادی دیگر که همچون پیامدهای جنگ جهانی اول می توانست به سقوط دموکراسی های لیبرال منجر شود، استقرار یافت. اما هنگامی که این نظام پولی بین المللی در اوایل دهه ۱۹۷۰ از میان رفت، این نهادهای بین المللی جهتی علیه همه اصولی گرفتند که بر مبنای آن ها بنا نهاده شده بودند.
«صندوق بین المللی پول» که با هدف کمک به کشورهای ضعیف در اداره امور مالی و توانمندی آنان در پرداخت بدهی ها بنیاد شده بود، به عامل اجرای سخت ترین موازین اقتصادی و مالی بر این کشورها تبدیل گردید. تا اواخر دهه ۱۹۹۰ نام صندوق بین المللی پول برای مردم آفریقا، اروپای شرقی و آسیای جنوب شرقی مترادف بود با قطع خدمات آموزشی، درمانی و تأمین های اجتماعی. از متأخر ترین اقدامات این نهاد – علیرغم توصیه کارشناسان صندوق، کمک به اتحادیه اروپا در رویارویی با ورشکستگی یونان به بهای تحمیل ریاضت بر نیازمندترین و ناتوان ترین طبقات جامعه یونان بود. نهاد دیگر سیستم برتون وودز – «بانک جهانی» نیز به شیوه ای مشابه به جای آن که مطابق با هدف اولیه به عنوان عامل توسعه برای کشورهای فاقد سرمایه گذاری باشد، با همراهی صندوق بین المللی پول به «اجماع واشنگتن» پیوست و آغاز به تشویق و ترغیب آزادسازی بازارهای پولی، خصوصی کردن منابع طبیعی و قراردادهای بازرگانی با مبادله آزاد کالا- البته بدون مشارکت مردم – نمود.
«سازمان بین المللی کار» نیز پس از جنگ جهانی اول ۴۴ کشور را با تعهد مشترک آنان به توسعه و بهبود شرایط کار در سرتاسر جهان گرد هم آورد. تعهد مشترک این سازمان بهینه سازی شرایط کار در گوشه و کنار جهان بود، چشم اندازی از یک انترناسیونالیسم پیشرو که تا آن زمان سابقه نداشت. در اساسنامه این سازمان آمده بود که «فقر در هر نقطه جهان، خطری برای کامیابی همه جهانیان است و باید با روشی ملی و بین المللی با آن برخورد نمود.»
اما پس از گذشت یک قرن، در شرایطی که نیروی کار با انگیزش های بی ثباتی و «اوبِر زدگی – Uberisation» روبروست، و بیش از همیشه به «سازمان جهانی کار» نیازمند است، از این نهاد اثری دیده نمی شود. این سازمان که اقدامات پیشرو را با بازبینی ها و ارزیابی های خشک فنی جایگزین ساخته است، حضور و اهمیت سیاسی خود را از دست داده و به طور کامل از فرهنگ سیاسی محو شده است.
به طور خلاصه، در فاصله دهه ۱۹۷۰ تا دهه ۱۹۹۰ همه این نهادهای بین المللی وفاداری خود را به سوی نظم جهانی «داووس Davos » هدایت کرده و علیه کشورهایی که طبق مبانی اولیه قرار بود حامی آن ها باشند، به خدمت حفظ منافع سرآمدان مالی در آمدند.
امروز – پس از یک دهه بحران مالی – نظم جهانی داووس زیر فشار نارضایی های جهانی در حال فروپاشی است. اما شوربختانه- همچون دهه ۱۹۳۰، جناح راست – لبریز از بیگانه هراسی – بیش از همه از این خشم منصفانه ی سرچشمه گرفته از بی عدالتی بهره برده است.
پیشنهاد نمایندگان انترناسیونالِ ناسیونالیست تازه در خصوص نهادهای بین المللی بسیار روشن و صریح است: باید همه را از میان برداشت. چشم انداز آنها قدرتی یک سویه بدون هیچگونه نظارتی توسط نهادهای بین المللی است. جان بولتون مشاور امنیت ملی رییس جمهور آمریکا گفته است: «اگر اختیار تجدید سازمان شورای امنیت را داشتم، تنها یک عضو ثابت در آن می گذاشتم: آیالات متحده آمریکا.»
این هدف ویران گرایانه، نیروهای پیشرو را به دو اردوگاه تقسیم کرده است. بعضی ها به واسطه بی رحمی های «اجماع واشنگتن» از چالش نهادهای بین المللی شادمانند و آنها نیز خواهان محو این نهادها هستند. گروهی دیگر به دلیل واهمه ازفروپاشی نظم بین المللی «لیبرال»، محتاطانه به دفاع از این نهادها پرداخته اند.
هر دو گروه در اشتباه هستند. برای دسترسی به هدف های پیشرو در سطحی جهانی، از حقوق کارگران تا عدالت محیط زیستی، باید اختیار نهادهای بین المللی را دوباره به دست بگیریم و آنها را به راستای یک پیمان تازه بین المللی هدایت نماییم.
درست به این دلیل است که «جنبش دموکراسی در اروپا- DiEM25» و «انستیتو سندرز- Sanders Institute» در آمریکا حرکت «انترناسیونال پیشرو – Progressive International» را به منظور تشویق و راهنمایی مردم سراسر جهان در تغییر نظم جهانی و نهادهایی که آن را شکل می دهند بنیاد نهاده اند.
«صندوق بین المللی پول» باید بر اتحادیه ای که وظیفه آن انتقال به تراز سازی دارایی ناخالص فعلی و تراز تجاری نظارت نماید.
«بانک جهانی» باید به طرح تزریق سرمایه با کمک بانک های سرمایه گذاری عمومی اروپا و چین و هماهنگ سازی در بازار اوراق قرضه بانک های مرکزی بپردازد.
«سازمان جهانی کار» نه تنها باید از توانایی بازرسی در کشورهایی همچون ایالات متحده و شرکت های بزرگی همچون آمازون برخوردار باشد، بلکه آنان را به دلیل سرکوب اتحادیه های صنفی و نقض مقررات بین المللی کار مورد تنبیه و پرداخت جریمه قرار دهد.
سازمان ملل متحد، محتاج یک بازسازی بنیادی است. اعضای شورای امنیت سازمان باید از میان اجلاس عمومی و نه تنها منتصبان دولت ها، بلکه شهروندانی از تمام نقاط جهان با تعهد اجرایی در گذار سریع به یک اکولوژی جهانی برگزیده شوند.
بسیاری از مردم جهان با اهداف انترناسیونالیسم همدلی نشان می دهند، اما در امکان تحقق این اهداف تردید دارند، زیرا بر این باورند که این نهادهای بین المللی دور از دسترس مردم عادی هستند. این دیدگاه در صادقانه ترین بُعد نوعی سرنوشت باوری، و در اسف انگیز ترین حالت، نوعی بی اعتنایی قلمداد می شود. تا همین چند سال پیش جمعی از نیروهای پیشرو به این نتیجه رسیده بودند که احزاب سیاسی ای نظیر حزب کارگر بریتانیا و حزب دموکرات آمریکا فرصت رستگاری و بازگشت به مبانی خود را از دست داده اند. اما می بینیم که چگونه جنبش های مردمی در سطوح محلی، ایالتی، و ملی با مبارزه گسترده در حال تلاش برای بازپس گرفتن اختیار این احزاب هستند. اگر نمایندگان سیاسی زمانی گرد هم آمدند تا این نهادهای بین المللی را بنیاد نهند، دلیلی وجود ندارد که باور کنیم چنین پیامدی بار دیگر ناممکن است.
البته انترناسیونالیست ها باید به فراسوی نهادهای فعلی و تکامل سازمان های نو بیاندیشند. بحران حاضر، همسان شرایط ۱۹۱۹ یا ۱۹۴۴ – فرصتی برای بنیاد ساختارهایی نو تر و بهتر برای دستیابی به اهداف انترناسیونالیستی است: برای مثال تشکل نهادی برای استقرار عدالت مالیاتی و از میان بردن گریزگاه های مالیاتی.
اما شاید مناسب تر آن باشد تا ابتدا به شیوه ای عملی از نهادهای فعلی برای بهبود شرایط حاضر جهانی استفاده کرده و آنها را دوباره به سوی حفظ منافع خود بازگردانیم. باید از توانایی های این نهادها در تغییر شرایط جهانی آگاه باشیم. گزینه های دیگر – ادامه وضعیت تکنوکراتیک فعلی و یک سویه نگری های استبدادی – که همه جنبش انترناسیونالیسم را به چالش کشیده اند، قابل پذیرش نیستند.