نامه ۵۰
سوم اکتبر ۱۹۴۸ / یازدهم مهر ۱۳۲۷
یا حق، کاغذ ۲۶ سپتامبر (۴ مهر)رسید. مدتی ناخوش بودم باز پا شدم و راه افتادم. بادمجان بد آفت ندارد.
چندی پیش قافله ای از علما از جمله برادر ذبیح۱خودتان و یارشاطر و غیره به انگلیس رفتند. ذبیح به آمریکا خواهد رفت. خانلر۲خان هنوز در تهران است. اگرچه پاسپورتش را گرفته اما گویا در شک میان یک و دو گیر کرده است. نمی داند به انگلیس برود و یا به فرانسه.
نمی دانم UNO (سازمان ملل متحد) چند تا انگشت داشته که ششمش به شما رسیده. تبریک می گویم. اگر بتوانید میخ را محکم بکوبید البته بهتر از کار پر دردسر و بی بند و باری است که دارید.
از قول من به انتظام۳سلام برسانید. گویا حکیم رهبر قصیده ای در مدح ایشان از روی ضمیر سروده است که باید خواندنی باشد. نمی دانم برای خودش است یا برادرش. آدم زیرکی است. همیشه فتق میهنش را در خارج رتق می کند. اقلاً معایب دیگران را ندارد و آبروی دولت ابد مدت را حفظ می کند.
اینهم یک جور طرز تفکر احمقانه ای است که آبروی میهن حفظ بشود یا نشود. کدام آبرو؟ کدام میهن؟ شاید اگر حفظ نشود بهتر است. اقلاً همانجور که هستیم معرفی بشویم!
نمی دانم کدام نطق تقی زاده را لازم دارید؟ این مرتیکه پست احمق هر روز نطق سر قدم می رود و پیشنهادهای عجیب و غریب می کند از جمله امشب قهرمان توی کافه نطق امروز تقی زاده را در مجلس می خواند که برای صرفه جویی به بودجه مملکتی ایراد گرفته بود و اظهار کرده بود همه شاگردهای اعزامی را باید احضار کنند چون سعدی و حافظ را در فرنگ یاد نمی گیرند فقط برای نظام باید شاگرد به اروپا بفرستند و به بودجه وزارت جنگ بیفزایند. فقط در مورد ژنی (نابغه) استثنا قایل شده بود و گفته بود در این صورت مؤسسه راکفلر ژنی را تشخیص می دهد و به خرج خودش به آمریکا می فرستد و مزخرفات دیگر که من جسته و گریخته گوش دادم و از این که دوباره یادش بیفتم عُقم می نشیند. همه اتفاقات اینجا عصبانی کننده و قی آور شده است.
اخیراً کاغذی از جمالزاده داشتم خیلی اظهار لطف کرده بود.
نمی دانم چرا آنقدر خسته شده ام. همه چیز مرا از جا در می کند. عاقبت خوبی ندارد. برای هیچ جور کاری دل و دماغ ندارم. اینهم یک جورش است.
قربانت
امضا
نامه ۵۵
یازدهم دسامبر ۱۹۴۸/ بیست آذر ۱۳۲۷
یا حق، هفته پیش دو جلد کتاب ۴Procès و بودابه توسط پست به اضافه یازده جلد افسانه۵ و کاغذی به توسط پست مخصوص رسید.
کاغذش مارک دوستداران فرهنگ فرانسه را داشت مگر هارون ولات آنجا هم شعبه وا کرده است؟ در آنجا دیگر باید دوستداران فرهنگ ممالک محروسه باشید. الحمدالله نماینده اش، خانلر خان هم مدتی است که آمده است. اما راجع به او چیزی ننوشته بودید شاید مسافر باشید و الان در آلمانستان مشغول سبک کردن استخوانید.
نوشته بودید مذاکرات با UNO (سازمان ملل) به جایی نرسید. در اینجا شهرت دارد و گویا در روزنامه هم نوشتند که منصورالسلطنه مشغول گاب بندی است و خیال دارد در آن بنگاه محترم خودش را بچپاند به این وسیله جلای وطن بکند. در دروازه را می شود بست اما جلوی دهن هرزه مردم را نمی شود گرفت!
در مجله خواندنیها شرح مبسوطی نوشته بود که انتظام نماینده اسلامی ایران و پاکستان است و عکسش را هم کشیده بود، نکند این مؤمن هم طرفدار فلسفه رودیارد کیپلینگ (R. Kipling) باشد که معتقد است همه مردمان دنیا پست و توسری خورند و فقط انگلیسها آقا و جنتلمن هستند. عقیده آزاد است!
در خانه چوبک پای رادیو صدای نخراشیده هویدا را از پاریس شنیدم که در مزخرفات می سفت. از قول من به او نصیحت کنید که قبل از صحبت یک دانه حب والدا Valda بمکد خواص بسیار دارد.
مسافرت پنج ماهه بهروز و تغییر ماهیتی که داده خیلی تازه گی داشت. آیا البوقرق او را kidnappé کرده (ربوده بود) و یا با رضایت ابوین محترمش رفته بود؟ مگر کار و زندگی و مدرسه نداشت و یا اینکه او را aventurier (حادثه جو) می خواهید بار بیاورید؟ بد فکری هم نیست.
پریشب ضعیفه کمپرو۶مرا به کلوب انگلیسها به شام دعوت کرد، جای سرکار خالی! دیشب خانه محسن مقدم بودیم می گفت که در آنجا به قدری شیک پوش شده اید که هر کس زیارتتان می کند بی اختیار زمزمه می کند «تبارک الله احسن الخالقین!» معنی این آیه را نمی دانم. از قرار معلوم فرانسوی ها به شدت مشغول لیسیدن کون اسلام هستند. اعلان کتابی دیدم l’ Islam & l’Occident (اسلام و غرب) که برای تبلیغات چاپ کرده. هانری ماسه هم در آن مقاله ای راجع به ایران سرقدم رفته بود. خدا به خیر بگذراند!
اگر ممکن است یک جلد La Nausée (تهوع) رفیق سارتر را بفرستید و دیگر کتابی است زیر عنوان اتللو Othello با میزان سن mis en scène استانیسلاوسکی که در Edit. du Seuil چاپ شده. نوشین۷استدعای عاجزانه برای دریافت کتاب اخیرالذکر دارد حالا دیگر خود دانید.
معروف است در خواهش به روی او واکن – قدرت ایزدی تماشا کن! و دیگر این کتاب A. Adamov, l’Aveu, éd.Sagittaire.۸
گویا به اندازه کافی صله ارحام شد.
امضا
یا حق
نامه ۷۵
۲ ژوییه ۱۹۵۰ – ۱۱ تیر ۱۳۲۹
یا حق، مدتی است که کاغذ اخیرتان رسیده است. خیلی متأسفم که جوابش به تأخیر افتاد، اما هر چه زور می زنم نمی دانم بیخود چه بنویسم. شاید از شدت خوشی یا ناخوشی است، نمی دانم. همه لغات به نظرم مشکوک می آیند. مدت هاست جواب فورمول و همه چیز برایم مفهومش عوض شده و فاصله گرفته. اصلاً گمان نمی کنید که حرکت نوشتن خودش مضحک باشد؟ شاید هم از خستگی و ناخوشی است. به هر حال حس می کنم که هر چه انرژی برایم مانده بود همه épuisé (تمام) شده. به هیچ کاری نمی توانم intérésse (علاقمند) بشوم و اصلاً مسایلی برایم پیش آمده که گفتن یا نوشتنش هم احمقانه به نظرم می آید. فقط می دانم که خسته هستم و هیچ چاره ای هم ندارم و یا دارم اما حوصله کوچک ترین اقدام حتی تکان دادن سرانگشتم را هم ندارم. شاید عادت است و یا اینکه…هیچ- مثل اشعار جدید شد. نمی دانم شما چه گناهی کرده اید که این ترهات را باید تحویل بگیرید. می خواستم بگویم که physiologiquement (از نظر جسمی) برایم غیر مقدور است. حالا مجبورم یک موضوع را شرح بدهم تا کمی روشن بشوید و یا این که بتوانم پرت و پلاهای خودم را تبرئه کنم. البته اتاق حقیر را که دیده اید لازم به توصیف نیست. الساعه که مشغول نوشتن هستم از دکان چلنگری روبرو صدای کوبیدن آهن می آید و از همسایه دست راست و چپ صدای خر و خر کارخانه آجر سمنت سازی بلند است. هوایش الان ۳۵ درجه است به طوری که مگس و پشه هایش یا مرده اند و یا از مکه معظمه به مدینه طیبه مهاجرت کرده اند. ماه مبارک رمضان هم هست. همه کافه ها بسته شده و مذهب خیلی دموکرات و آزادیخواه اسلام به موجب نهی از منکر همه جور تظاهر به روزه خوردن را قدغن کرده. تقیه دروغ مصلحت آمیز و سیکیم خیاردی. مثل اینکه اگر من مسهل می خورم همه مجبورند مسهل بخورند و یا ادای مسهل خوردن را در بیاورند. اینها عنعنات است – تنها لغتی است که میهن عزیز ما را کاملاً exprimer (بیان) می کند. با این یک لغت دعوا ندارم. همه مسایل برایم حل می شود. باری حالا تصور کنید که توی این اتاق زمستان مثل خایه حلاج ها می لرزم و تابستان مثل ماهی روی خاک افتاده پرپر می زنم و در ۳۵ درجه باید در آن سر بکنم – باید – نه راه فرار هست و نه میل به کار و نه مشغولیات. همه این ها به درک، جلو خانه مان یک قهوه خانه است علاوه بر سر و صدایش، شبها از یک بعد ار نصف شب تا ساعت ۴ یا ۵ تمام برنامه ماه مبارک را که عبارت از اذان و مناجات و زوزه های ربانی و عرّ و تیز سبحانی است باید اماله کنم و لای سبیل بگذارم. این برنامه را آقای امامی که خودشان سالی به دوازده ماه در فرنگ معلق می زند برای هم میهنان عزیزش تنظیم کرده و آقای ارباب شاهزاده ساسانی ۱۰ آن را در رادیو اجرا می کند و هیچکس هم حق اعتراض ندارد. پس در این صورت از حق کپه مرگ گذاشتن هم محرومم، حقی که اقلاً شپش و خرچسونه دارند. این را چه اسمی می شود رویش گذاشت؟
یک خلایی است مال دیگران، ما بیخود تویش افتاده ایم و دست و پا می زنیم و می خواهیم ادای آنهای دیگر را در بیاوریم. همین.
این یکی از صدها موضوع دیگر است. وقتی می گویم physiologiquement (از نظر جسمی) برایم غیر مقدور است برای نمونه یکی از آن مسایل است. تقصیر هیچکس هم نیست، مثل این که زیادی و لایشعر به زندگی ادامه داده ایم یا ادای زنده ها را در آورده ایم. شاید هم از اول اشتباه بوده. آنهای دیگر هم داغ بردگی و پستی و مرگ توی پیشانی شان هست، گیرم محیط را به فراخور گند و کثافت و ذوق و زبان و مادر … گی خودشان در آورده اند. برای آنها همه اینها طبیعی است، مال خودشان است و چاره و علاجش را هم می دانند ولیکن موضوع مهم اینجاست. شاید احمقانه باشد اما باز اینطور شد. خیابان ما را هرکسی ببیند گمان می کند که یکی از آرام ترین خیابان های شهر است و راستی هم اینطور است. چند تا خانه جلوتر و یا عقب تر از این آرامش نسبی برخوردارند اما مثل اینست که این تفریحات برای خاطر من درست شده. این یک موضوع استثنایی نیست. همیشه و در همه موارد برای من اینطور پیش می آید. حالا اگر نمی پسندم نمی دانم باید چه چیز را تغییر بدهم. فقط امیدوارم بمب اتمی آنقدر ارزان بشود که توی کله من هم یکی از آنها را بزنند. زیاد پرت و پلا نوشتم. گفتم که احمقانه است و جور دیگری هم نمی تواند باشد. یک خلایی است مال دیگران، ما بیخود تویش افتاده ایم و دست و پا می زنیم و می خواهیم ادای آنهای دیگر را در بیاوریم. همین.
قربانت
امضا
۱ – سپهر ذبیح
۲ – پرویز ناتل خانلری
۳ ـ نصرالله انتظام به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل متحد برگزیده شده بود.
۴ ـ اشاره به کتاب «محاکمه» کافکا ست که در ۱۹۴۸ توسط انتشارات گالیمار در پاریس به چاپ رسیده بود.
۵ ـ منظور کتاب «افسانه آفرینش» است.
۶ ـ اشاره به هلن کمپرو که برای تدریس ادبیات فرانسه به انجمن فرهنگی ایران و فرانسه به ایران آمده بود.
۷ – عبدالحسین نوشین
۸ – «اعتراف» اثر آرتور آداموف نویسنده ارمنی تبار فرانسوی.
۹ ـ اشاره به کیخسرو بهرام شاهرخ رییس اداره انتشارات و تبلیغات است. وی در ایام جنگ جهانی دوم گوینده برنامه های فارسی رادیو برلین بود.