فردریش نیچه، کارل مارکس، و چارلز داروین سه متفکر برجسته قرن نوزدهم هستند که آراء آن ها تا به امروز تأثیرگذار ماندهاند. نیچه سنتشکن بزرگ فلسفه بود. از جمله گفتههای ماندگار اوست: «خدا مرده است» و «واقعیتی وجود ندارد، هر چه هست تعبیر است». اما پیوستگی وی به مفاهیمی همچون «ابر انسان»، «اخلاق ارباب»، «اخلاق برده» و یحتمل پرخطر ترین آن ها «اراده قدرت» به صورتی گسترده گرفتار سوءتعبیر بودهاند. به طور کلی سه برداشت اسطورهای از نیچه را باید باطل دانست: این که گرایش سیاسی وی به راست تندرو بود، این که زن ستیز بود، و این که بویی از طنز و هزل نبرده بود.
انتساب نادرست این پنداره ها به نیچه از حد متعارف گذشته است. ریچارد اسپنسر از رهبران یک گروه «سفید برتر» آمریکا نیچه را ریشه آگاهیهای خود میداند. جردن پیترسُن نیز در نوشته های خود به دفعات از نیچه نقل میکند.
اما با نازیها آغاز کنیم. نیچه که در رایش بیسمارک بزرگ شده بود از سه چیز نفرت داشت: دولت بزرگ، ناسیونالیسم، و یهود ستیزی. نیچه نوشت: «آلمان، آلمان، فراتر از همه پایان فلسفه آلمان است». در جایی دیگر نوشت «اگر دست من بود، همه یهودستیزها را به جوخه اعدام می سپردم».
خواهر او الیزابت عقایدی درست در نقطه مقابل فردریش داشت. الیزابت با یک یهودستیز مشهور ازدواج کرده و به پاراگوئه رفته بودند تا محدوده «آلمان نوینی» از آریاییهای با خون ناب در آنجا بنیاد نهند. (نیچه از حضور در مراسم ازدواج آنها سر باز زده بود). تا ۱۸۸۹ که پا گرفتن این مستعمره تازه با شکست روبرو شده بود، نیچه نیز دلایل مخالفت خود با خواهر را کنار نهاده بود. الیزابت به آلمان بازگشت و مسؤولیت کارهای برادر را به عهده گرفت. همه نوشتههای او را گردآوری و سپس «بایگانی نیچه» را بنیاد نهاد.
الیزابت را می توان پیشتاز «خبر رسانی جعلی – Fake News» قلمداد کرد. هنگام مرگ برادر در ۱۹۰۰، ماسک مرگ او را مناسب ندید و ماسک دیگری سفارش داد. او با نوشتههای نیچه نیز چنین کرد. تمام بازمانده نوشتههای نیچه را زیر و رو کرد، بسیاری را به میل خود حذف و یا از متنی به متن دیگر چسباند. زندگینامهای بی اعتبار از او منتشر ساخت و انتشار اتوبیوگرافی نیچه، «اینک انسان: چگونه آدمی به آنچه هست تبدیل میشود» را تا حذف کامل اشارات نامطلوب به خودش به تعویق انداخت.
نیچه همواره در انتشار آثارش صرفهجو بود، اما شیفته آن بود که با عنوان کتابهایش بازی کند. شمار این عنوانها بیش از کتابها بود. یکی از عناوینی که او آن را کنار نهاد «اراده قدرت» بود. لیست خریدی روی همان برگ عنوان مردود نوشته بود. الیزابت تکههایی از میان نوشتههای نیچه را جعل کرد و کتابی با عنوان اراده قدرت زیر نام برادرش انتشار داد. این کتاب چنان با استقبال روبرو شد که او چند سال بعد نسخه گستردهتری را به چاپ رساند.
الیزابت تا سال ۱۹۳۵ زنده بود. مدت زمانی حدود ۴۰ سال فرصت یافت تا تمام نوشتهها و نامههای فردریش نیچه را به خواست خود دستکاری و تغییر دهد. «بایگانی نیچه» نهادی انباشته از دستراستیهای تندرویی شد که ناسیونالیسم تهاجمی آنان بازتاب عقاید الیزابت بود. در زمره این افراد «آسوالد اشپنگلر» و «آلفرد باولمر» بودند که مراسم کتابسوزان برلین را سازمان دادند و نیز نوشتههای نیچه را برای چاپهای تازه تدوین نمودند. از جمله این آثار نسخه جدیدی از اراده قدرت باز هم زیر نام نیچه بود. باولمر در دسترسی به بایگانی نیچه با مارتین هایدگر همکار شد. این دو مروج این نظریه شدند که مجموعه آثار منتشر شده نیچه به راستی فلسفه او را بیان نمیدارند، زیرا در تحریفها و بهرهبرداریهای الیزابت گم شدهاند و بنابراین بسیاری از آراء او در نوشته های منتشر نشده نهفتهاند. این استدلال به آنها فرصت داد تا با کند و کاو تازه، عقاید و آراء خود را از زبان نیچه ابراز دارند.
الیزابت سخت شیفته موسولینی بود. در ۱۹۳۲ تآتر ملی وایمار را تشویق به اجرای نمایشنامه ای نوشته موسولینی کرد. هیتلر از این نمایش دیدار کرد و سبد گل بزرگی به نشانه سپاس به الیزابت پیشکش نمود. یک سال بعد، هیتلر که اکنون در مقام صدر اعظمی آلمان جا گرفته بود، از بنیاد بایگانی نیچه دیدار کرد. مثل همیشه ترکه شلاقی را زیر بغل داشت. هیتلر مدت یک ساعت و نیم در این مرکز به سر برد. هنگامی که از ساختمان خارج شد، به جای ترکه، عصای نیچه را که الیزابت به او هدیه داده بود در دست داشت.
از خودشیفتگیهای هیتلر یکی هم اندیشه «فیلسوف – رهبر» بود. نمی توان ثابت کرد که هیتلر آثار نیچه را مطالعه کرده بود یا نه، اما تصور رایج آن است که هرگز چیزی از نیچه نخواند. کتابهایی که از دوران زندان وی در ۱۹۲۴ – هنگامی که «نبرد من» را می نوشت – به جای مانده بود شامل هیچ اثری از نیچه نمیشد. ممکن است کتابی از نیچه در کتابخانه وی موجود بوده و سپس گم شده باشد. هیچیک از کتابهایی که بعدها از هیتلر باز ماند، چندان ورق نخورده بودند. فیلم معروفی که از رژه ۱۹۳۴ نورمبرگ ساخته شد، «پیروزی اراده» تعمداً عنوانی برگرفته از نیچه داشت. وقتی لنی رایفنشتال کارگردان فیلم از هیتلر پرسید که آیا خواندن آثار نیچه را دوست دارد یا نه، او پاسخ داد: «نه، من چندان با نیچه سازگاری ندارم. نیچه راهنمای من نیست.»
اندیشههای پیچیده درون کتاب های نیچه به کار او نمیآمدند، اما عباراتی همچون «هیولای بور»، «ابر انسان» (که هیچیک مفاهیمی نژادی ندارند) و «فراسوی نیک و بد» به نهایت مورد سوءاستفاده قرار گرفتند. در همان حال که تبلیغاتچیها و عبارتسازان نازی واژههای نیچه را به تاراج میبردند، برخی از همین کارگزاران حزبی بیهودگی این اقدام را درک کرده بودند. ارنست کریگ ایدئولوگ سرشناس نازی به طعنه و تمسخر گفته بود «سوای این واقعیت که نیچه نه یک سوسیالیست بود و نه یک ناسیونالیست و با هر تفکر نژادگرایانه مخالفت داشت، میتوان به این نتیجه رسید که او یک متفکر ناسیونال سوسیالیست (نازی) بوده است».
*
نیچه همچنین به نادرستی یک زن ستیز خوانده شده. نیچه که در ۱۸۴۴ زاده شده بود تحصیلات خود را در یکی از بهترین مدارس اروپا کسب کرد. اما خواهر او الیزابت به «فرولاین پاراسکی» فرستاده شد تا شیوه همسر یابی، خانه داری، و تکلم به فرانسه – تا حد برازندگی و ظرافت ( نه خدای ناکرده کسب دانش) بیاموزد. با این همه رفتار نیچه با الیزابت در نهایت برابری بود. او را در مطالعه کتاب ها، تفکر مستقل و حضور در سخنرانی های مختلف کمک و تشویق می نمود.
در ۱۸۷۴ که در سمت استاد فلسفه در دانشگاه بازل تدریس می کرد، پذیرش زنان در دانشگاه به رأی گیری گذاشته شد. نیچه یکی از تنها چهار نفری بود که به این پیشنهاد رأی مثبت دادند، اما این طرح در نهایت مردود شد.
نیچه در ۱۸۷۴ برای دیدار با مالویدا فُن میزنباگ، فمینیستی که برای آزادی زنان مبارزه کرده بود به ایتالیا سفر کرد. میزنباگ به دلیل فعالیت در انقلاب ۱۸۴۸ از آلمان تبعید شده و سرانجام همرا ه با بسیاری از تبعیدی ها ی دیگر در شمال لندن سکنی گزیده و به کار معلمی پرداخته بود. شهرت مالویدا چنان گسترده شده بود که وقتی گاریبالدی با کشتی معروف خود در ۱۸۶۴ به رود تیمز آمد، از او دعوت کرد تا با هم روی عرشه کشتی وی صبحانه خورده و پیرامون سیاست صحبت کنند.
مالویدا میزنباگ و نیچه تصمیم به بنیاد مدرسه ای ویژه آزادگان – بی اعتنا به سنت های متعارف – در جنوب سورنتو گرفتند. در تعریف آنها آزادگان شامل شامل زنان نیز می شد و هیچ مانع و محدودیتی در آموزش فرهنگ، فلسفه، زیبایی شناسی، شک گرایی مذهبی، و آزادی های جنسی برای آنان وجود نداشت. این مدرسه هرگز پا نگرفت، اما دوستی با میزنباگ، دایره دوستان زن نیچه را گسترش داد. در میان آنها «روزا فُن شرنهافر»، و «متا فُن سالیس مارشلینس» از فعالان مبارزات آزادی زنان قرار داشتند.
در ۱۸۸۰ زنان اجازه یافتند تا فقط به عنوان «شنونده» به دانشگاه ها راه یابند. نیچه خواهرش، سالیس مارشلینس، و شرنهافر را تشویق به ورود به دانشگاه نمود. در ۱۸۸۷ سالیس مارشلینس نخستین زن دارای درجه دکترا از یک دانشگاه سویس شد. شرنهافر نیز به دنبال او درجه دکترای خود را اخذ نمود. هر دوی آنها مدرک خود را در رشته فلسفه کسب کردند.
در ۱۸۸۲ نیچه شیدای عشق لو سالومه شد که بعدها ریلکه و فروید نیز در زمره عاشقان او در آمدند. در طول این دوران عاشقی، نیچه به نگارش پیرامون مشکلات روانی زنان پرداخت. در کتاب «دانش سبکبار» (حکمت شادان) وی به این مسأله می پردازد که چه هولناک به زنان جوان تاکید می شود که سکس پدیده ای شرم آگین و گناهآلوده است، مگر آن که در حد وظیفهای از سر ترس در پس ازدواج با مردی باشد که همانند خدا پرستیده شود. نیچه میپرسد «چگونه می توان از یک زن انتظار داشت تا با این معضل برخورد کند؟ این گره روحی کوری است که مانندی برای آن یافت نمیشود».
*
هرگز تصور نمی کردم که نیچه شوخ طبع باشد تا آن که نامه های او را خواندم. جایی با طعنه به خودش می نویسد «ظریفترین و معقولترین مرد – اگر سبیل کلفتی بالای لب داشته باشد، می تواند در کنجی زیر سایه آن بنشیند و احساس امنیت کند. سبیل کلفت به او وجههای نظامی، غضبناک، و گاهی خشن می دهد و البته دیگران نیز تحت تأثیر هیبت این ظاهر با او برخورد میکنند.»
نیچه که از بیماری های جسمی و ضعف بینایی رنج می برد به خوبی از توان طنز در قالب ضربه ای در انتقال کوتاه و موجز مفاهیم گسترده تر فلسفی خود آگاه بود: «آیا انسان اشتباه خداست، یا خدا اشتباه انسان است؟»، « مردم در جستجوی شادمانی نیستند، تنها مردم انگلیس چنین می کنند!» (این مزاحی با جِرِمی بنتَم و جان استوارت میل بود). «مالکیت معمولاً مالکیت را از بین می برد»، «هرگز به ایده ای که در یک فضای بسته به ذهن خطور می کند، اطمینان نکنید». نیچه حتی به خوانندگان خود نیز طعنه می زند: « بدترین کتابخوان ها آنهایی هستند که مثل یک لشکر غارتگر رفتار می کنند: چند تکه ای که به کارشان می آید را به تاراج می برند، بقیه را کثیف و شتابان، ناسزا گویان پشت سر می نهند.»
نیچه فیلسوفی بی همتاست زیرا به ما نمیگوید چگونه بیاندیشیم. چیزی به عنوان «نیچه-ایسم» وجود ندارد. در یکی از قصارگوییهای خود این نکته را به خوبی به ما می رساند:«بدترین دستمزد یک معلم فقط یک شاگرد خوب بودن است». به عبارتی دیگر، مرا بخوان، اما فراتر بیاندیش.
اما کلام آخر در اسطورهسازی از نیچه را باید به خود او سپرد: «من از آن بیم دارم که روزی کسانی ناصالح و ناباب به من استناد کنند. رنج هر آموزگار این است…می داند که تحت شرایطی خاص یا از بد حادثه همان سان که می تواند رحمتی برای بشریت باشد، در هیأت یک فاجعه پدیدار شود.»
***
«من یک دینامیت هستم!: زندگی فردریش نیچه» تازه ترین کتاب در باره این فیلسوف آلمانی است. مؤلف کتاب سو پریدو Sue Prideaux، داستان نویس و زندگینامه نویس انگلیسی است. خانم پریدو مؤلف دو زندگینامه مهم دیگر پیش از این کتاب است: «ادوارد مونک: پشت جیغ – Edvard Munch: Behind the Scream» و «استریندبرگ – Strindberg: A Life
بسیار مطلب زیبایی بود، با تشکر