جان لوکاره نام قلمى نویسنده انگلیسى دیوید جان مورکرنول است که در ۱۹۳۱ در دورست انگلیس به دنیا آمده وشهرت عمده وى به خاطر مجموعه آثار جاسوسى اوست. او در ۱۲ دسامبر در گذشت.

اگر چه توجه و موفقیت لوکاره پیامد اقبال شخصیت قصه ای جیمزباندبوده، اما برخلاف نوشته هاى یان فلمینگ (خالق جیمز باند) آدم هاى آثار وى سه بعدى و ارتباطات ملموسى با جهان واقعیت دارند. از جمله آثار لوکاره مى توان کتاب هاى به یاد ماندنى متعددى نظیر “جاسوسى که از سرما آمد” و “دخترک طبل زن” اشاره کرد. بسیارى از آثار لوکاره به فیلم هاى موفقى برگردانده شده اند. “جاسوسى که از سرما آمد” ساخته ى مارتین ریت با نقش آفرینى ریچارد برتن نخستین قصه ى لوکاره بود که در ۱۹۶۵ پرداختى سینمایى یافت. کتاب هاى دیگر وى که به صورت فیلم هایى موفق درآمدند: “ماجراى مرگبار”، “آینه جنگ” ،” بند زن، خیاط، سرباز، جاسوس”، ” خانه روسیه”، ” خیاط پاناما ” و ” باغبان همیشه” بوده اند. زمینه ى اولیه شخصیت ها و وقایع آثار او در ابتدا جنگ سرد و مبارزات جاسوسى شوروى وغرب بوده، اما بعدها به حیطه های جهانى تر کشانده شد. برگردان فارسی نوشته ای که به دنبال می آید، نخستین بار در سال ۲۰۱۷ در همسایگان انتشار یافت.

***

سفر من به کنگو همواره غریب ترین سفر من باقى خواهد ماند. در کشورى که پیش تر هرگز از آن دیدار نکرده بودم به دنبال شخصیت هاى واقعى قصه اى که کار نگارش  آن به انتها رسیده بود مى گشتم (ترانه فرستاده). شهر دور دست تخیلات من بوکاوو (۱) بخش شرقى کنگو بود که هنگامى که در اوایل قرن بیستم استعمارگران آن را بنا کردند کاسترمنزویل (۲) نام داشت. بوکاوو در کناره ى جنوبى دریاچه ى کیوو(۳) واقع شده  و در ارتفاع ۴۸۰۰ پایی بلند ترین و خنک ترین دریاچه از مجموعه دریاچه هاى بزرگ آفریقا شمرده مى شود.

قصه ام را در دوره اى نوشته بودم که به دلایل شخصى قادر به ترک انگلستان نبودم . اکنون – بر مبناى کتاب پیشین خودم – با تاخیرى طولانى به تطبیق آدم ها و مکان هاى قصه ام  با واقعیت پرداخته بودم. اما سفرم راکه آغازکردم متوجه شدم که قصه ى من به راستی در کنگو رخ نمى دهد­، یا دست کم خودم را متقاعد نمودم که در کنگو رخ نمی دهد. واقعیت این است که این قصه یک هزل رمانتیک است که در رویا حادث می شود. قصه درباره انگلستان تونى بلر، استثمارهاى استعمارى قدیمى، سالوس سیاسى، فریب کارى هاى شرم آور و همه گرفتارى هایى از این دست اند که باید با آنها کنار مى آمدم. قصه درباره ى کنکاش براى هویت جامعه چندین قومى ما، تهاجم حزب کارگر نو بر آزادى هاى اجتماعى ما، و چندین خط عمده از این قبیل است.  کنگو فقط یک پس زمینه است، یک گریزگاه، نمادین  از بهره کشى هاى ماندگار استعمار، قتل عام، گرسنگى و هرج و مرج. دیدار چهره به چهره و روبه رو چیزى نبود جز نابود کردن یک خیال شیرین­ که من تلاش در باور آن کرده بودم. تنها اشکال این بود که درست قبل از آن که آخرین نقطه ى پیش نویس اولم را بر کاغذ بگذارم کنگو بدل به فیلى در اتاقم شده بود و هیچ نوع فریبندگى و پیچیدگى ادبى نمى توانست آن را محو کند.

شخصیت اصلى کتاب من حاصل پیوند یک میسیونر گمراه ایرلندى و دختر یکى از روساى قبایل کنگو بود. وى به یک مدرسه شبانه روزى انگلیسى فرستاده شده و حالا من و او با هم خوب کنارمى آمدیم. من با اوهیچ دعوایى نداشتم. اما  وقتی پای سه تن از جنگ سالاران کنگویى من که هر کدام به گونه اى رهبر و یا فرمانده ى شبه نظامیان و فرقه هاى اجتماعى پرورنده ى او بودند به میان مى آمد، به شبهه مى افتادم. نه تحقیقات من و نه ناهارهاى مخفیانه با تبعیدى هاى کنگویى نتوانسته بودند مرا متقاعد کنند که این شخصیت ها در دنیاى واقعى دوام خواهند آورد. اگر دیدار من از بوکاوو نمى توانست مرا با نسخه هاى واقعى این شخصیت ها روبه رو سازد و رفتار و باورهاى آنان را تائید نماید، شاید مجبور مى شدم که روش هاى دیگرى براى بازگویى قصه ام – حتى دوباره نویسى آن از ابتدا پیدا کنم.

در خاطره ى استعمارى بلژیک و در خیال پردازى هاى قصه سرایانه من – بوکاوو یک بهشت گمشده بود، پردیس شبنم زده از خیابان هاى پهن با حاشیه ى گل های کاغذى در شیبى که خانه هاى ویلایى تا لبه ى دریاچه امتداد مى یافتند. استان کیووى جنوبى براى آفریقاى مرکزى همسان فلسطین قصه هاى انجیل براى عربستان بود. خاک آتشفشانى تپه وماهورهاى این سرزمین آنچنان بارور و آب و هوا چنان روح بخش بودکه به ندرت مى شد گل وسبزه ودرختى یافت که براین خاک رشد نکند. اما کنگوی شرقی نیز همچون هر بهشت دیگرى گرفتار یک بلاى کشنده است. کنگو خاکى سرشار از طلا، الماس، قلع و اکنون کلتان و اورانیوم دارد که در گذر قرن ها هر قوم یغماگرى از سوداگران، از شبه نظامیان روواندایى تا شیادان کت و شلوار پوش و کروات زده ى شرکت هاى بزرگ با دسته چک هاى چاق و چله اشان از لندن، هوستون، سنت پیترزبورگ و پکن را وسوسه کرده است تا به غارت تپه ها و جنگل هاى مه گرفته آن بپردازند. از دهه ى ۱۹۶۰ به این سوى، بوکاوو پى در پى زیر ضربات پیوسته ضایعه و فاجعه یکى پس از دیگرى بوده است. به دنبال قتل عام روواندا که به کشتار حدود یک میلیون نفر در مدت صد روز انجامید، این شهر به صورت مرکز یکى از بى سابقه ترین بحران هاى آوارگان و پناهندگان در آمد. شورشیان و نیروهاى مقاومت هوتو که توانسته بودند از مرزهاى روواندا بگریزند از بوکاوو به عنوان یکى از پایگاه هاى اصلى خویش براى حمله به دولت انقلابى توتسى که در کیگالى قدرت گرفته و دست به نسل کشى آنان زده بود استفاده مى کردند. گوما (۴) در حاشیه ى شمالى دریاچه، پایگاه دیگر هوتوها بود.

توتسى ها نیز دست به حملات تلافى جویانه زدند و این منجر به درگیری هایی شد که به جنگ اول کنگوشهرت یافت. طى این جنگ بوکاوو ضربات و صدمات عمده اى را تحمل نمود. پیش از آن که شهر مجال تجدید توانى بگیرد، جنگ دوم کنگو آغاز شد. در ماه ژوئن ۲۰۰۴ بوکاوو زیر سلطه ى فردى به نام ژنرال نکوندا در آمد. وی ازافراد خود خواست تا به مدت سه روزهرچه دلشان مى خواهد در این شهر انجام دهند. شهر طى این سه روز به غارت کامل در آمد و تعداد زیادى از زنان آن مورد تجاوز قرار گرفتند. در جایى خوانده بودم که از قضا کلیساى جامع کاتولیک شهر نیز ” بانوى صلح ما” نام دارد.

***

از کیگالى راه افتادیم تا از طریق جاده پر پیچ و خم مسیر چهار ساعته مرز کنگو را طى کنیم. ما سه نفر بودیم به اضافه مردى روواندایى که راننده ماشین امان بود. وزارت خارجه توصیه کرده بود از انجام این سفرخوددارى کنیم،اما براى دوهمسفرمن هشدارهایی از این دست به زیرنویس یک راهنماى کوهنوردى می مانست. میکلا رانگ، دوازده سال را در کار گزارشگرى از آفریقا سپرى کرده بود. وى کشتار روواندا را براى رویترز و بى بى سى پوشش داده و کتابى پژوهشى در باب تاریخ متاخرکنگو نوشته بود تحت عنوان “ردپاى آقاى کورتز”  (۵).  جیسون استرنز (۶) که در سن ۲۹سالگى پژوهشگر ارشد “گروه بحران بین الملل ” بود، سه سال در سمت مشاور سیاسى سازمان ملل در بوکاوو به سربرده بود و به زبانهاى فرانسوى،سواحیلى و چندین زبان بومى دیگر آفریقایى به خوبى  آشنایی داشت و به عنوان یکى از صاحبنظرترین افراد غربی در خصوص کنگو شناخته مى شد. این هر دو پیش نویس قصه ام را خوانده و مرا به دلیل دست اندازى به حیطه ى تخصص خودشان مورد بخشش قرار داده وحتى اینجا و آنجا تصحیحات و پیشنهاداتى نیز در اختیارم نهاده بودند. هر دو مى دانستند من در پى دیدار چه بازیگرانى هستم و به دیدن کدام نقاط نیازمندم. هر دو اولویت هاى حرفه ای خود را داشتند، اما موافقت کرده بودند تا سفرشان را با سفر من همزمان سازند. آوریل بود. جمهورى دمکراتیک کنگو پیشنهاد کرده بود تا در سى ام ژوئیه – اگر چه هنوز تاریخی قطعى نبود – پس از چهل سال نخستین انتخابات حزبى خود را باهزینه ۵۰۰میلیون دلاربرگزارکند.۴۰۰  میلیون دلار از این مبلغ توسط غرب تامین مى شد. همه از فکر پیامد انتخابات نگران و عصبى مى شدند. براى همسفران من این بهترین فرصت و موقعیت سفر به کنگو بود. براى من نیز چنین بود، زیرا قصه من در زمان برگزارى دور نهایى همین انتخابات رخ مى داد. تنها مشکل من آن بود که آیا زمان را براى جنگ سالارهاى خود بیش از حد کش نداده بودم؟

****John LeCarre.Congo regugees5

پیش از آن که به مرز کنگو برسیم، دنیای تخیلی من در برابر چشمانم تغییر شکل داده است. هتل میل کولین در کیگالى – یا همان هتل رووانداى معروف که شب را در آن به سر برده بودیم، حال و هوایی عادی اما غم آلوده داشت. بیهوده در جستجوى تصویرى یادگارى از دان چیدل بازیگر فیلم هتل روواندا ( و یا نسخه ى اصلى وی پل روسسابا گینا – مدیر هتل بودم) که در ۱۹۹۴ میل کولین را براى توتسى هایی  که ازوحشت پنگا(۷) و  تفنگ مى گریختند به صورت یک پناهگاه در آورد. اما این ماجرا در ذهن حزب انقلابى که همچنان در قدرت است جایگاهى ندارد. قتل عام – بر اساس تصحیحات سیاسى قدرت حاکم قهرمانانی بهتر و والاتر به وجود آورده است که هرگز مقبول رسانه هاى غرب نبوده اند. با تنها ده دقیقه راندن درون روواندا مى توان دریافت که دولت توتسى اختیار کامل اوضاع را در دست دارد. در راه بوکاوو از درون  اتومبیل عدالت روواندایى را در حال عمل مى بینیم. درمیانه ى چمن زارهاى پیراسته اى که وجود آنها در دره هاى سویس چندان غریب نمى نماید، روستاییان روواندایى همچون کودکانى که به یک مدرسه ى تابستانى آمده باشند در حلقه هایى منظم روى زمین چمباتمه زده اند. در مرکز این دایره – به جاى معلمین مردانى در لباس هاى صورتى رنگ زندان سر به زیر نشسته اند.

هرکسى مى تواند وکیل مدافع باشد،اما قاضى ازسوى دولت منصوب مى شود. یک ساعت پیش از رسیدن به مرکز کنگو، تصمیم می گیریم از جاده ى اصلى خارج شویم و روى یکى از تپه ها از نزدیک به تماشاى نمونه اى از قتل گاه قربانیان بنشینیم. روى تپه ساختمانى که از پیش تر یک مدرسه ى متوسطه بوده، منظرى عاشقانه به دره ى سر سبز دامنه ى خود دارد. سرایدار مدرسه که خود نامتحمل ترین بازمانده ى کشتار به نظر می آید، ما را از کلاسی به کلاس دیگر می برد. اجساد کشته شدگان-­ صدها نفر – خانواد هایى تمام و کمال، که احتماًلا براى حفاظت ازیکدیگر همه در یک مکان گرد آمده بوده اند – اکنون در ردیف هاى شش تایى و چهارتایى روى تخته پهنه ها انبوه شده اند. روى اجساد لایه اى که انگار ترکیبى از آب و آرد است – مثل خمیر مایه اى رقیق ریخته اند. زنى که صورت خود را با ماسکى پوشانده سطلى در دست دارد و مشغول گذاشتن این معجون روى جنازه هاست. بسیارى از کشته شدگان را کودکان تشکیل مى دهند. در کشورى که کشاورزان کارهاى سلاخى و قصابى اشان را خود انجام مى دهند،روش کاروتکه تکه کردن اجساد، به نوعی عادی و طبیعی جلوه می کند. اول اندام را ازسرمفصل ها قطع مى کنند، بعد با فرصت دست ها، بازوها و پاها را که از باقى بدن جدا شده توى سبد مى گذارند. لباس هاى پاره و سوراخ را که روى همه لکه هایى از خون به چشم مى خورد بر انتهاى لوله هاى شیروانى ایوانى که اکنون محل تفکیک جنازه ها است آویزان کرده اند.  چگونه آدم هایى اینچنین عادى و صلح دوست یک باره با اشارتى به قاتلانی قهار بدل می شوند؟ پاسخ: از طریق چند آدم فرصت طلب. از مجراى تقلب در اسناد و مدارک، به وسیله ى سوء استفاده از احساسات و رنجش هاى دیر پاى سنتى. با تکرار بى وقفه ى دروغ از رادیو. از طریق تحریک و ارعاب هوتوها که به زودى خود توسط همسایگان توتسى اشان قتل عام خواهند شد.

هرمان گورینگ در جلسه ى دادگاه خود در نورمبرگ نسخه دسترسی به چنین تحولى در خلق و خوی جامعه را در آستین داشت  : ” مردم عادى طبیعتا هرگزخواهان جنگ نیستند، اما تصمیم گیری در زمینه  سیاست گزارى ها به عهده رهبران کشوراست .همیشه پس از این تصمیم گیری به دنبال کشاندن مردم کارى بسیار آسان است. کافى است آنان را ترساند که قرار است مورد حمله قرار گیرند. همزمان باید صلح طلبان را نیز به فقدان حس وطن پرستى متهم و مورد انتقاد قرار داد. این روش در هر کشورى کارگر واقع مى شود.” مى دانیم که گفته ى گورینگ هنوز هم صائب است و در بسیارى نقاط مورد بهره بردارى قرار مى گیرد. آیا من به عنوان یک انسان غربى احساس بهترى مى داشتم اگر این جانیان از کوره ى آدم سوزى نازى ها و یا بمب هاى ۱۵۰۰۰ پوندی دیزى کاتر استفاده کرده بودند؟

پرسیدیم: اینها را کى دفن مى کنید؟

پاسخ داده شد: وقتى که کارشان تمام شود.

این مردگان نه کسى دارند که نامشان را مشخص کند، نه کسى که بر آنها سوگ بگذارد و دفن شان کند. سوگواران نیز خود مرده اند. جنازه ها چند روزى براى ساکت کردن آنها که منکر چنین فاجعه اى هستند و یا هنوز در آن تردید دارند – در معرض تماشای عمومی قرار می گیرند.

****

سربازان روواندایى دریونیفورم هاى سبز– شبیه یونیفورم هاى آمریکایى – در حاشیه ى جاده دیده مى شوند. پست مرکزى کنگو کپر نیمه ویرانى در آن سوى یک پل آهنى است که بریکى ازشاخه هاى رود روزیزى (۸) کشیده شده.

دسته اى از افسران زن با اخم و عصبانیت گذرنامه هاى ما را زیرو رو مى کنند و چیزهایى به یکدیگر مى گویند. همیشه هر قدر که یک کشور بیشتر آشفته و سرشار از هرج و مرج باشد، بوروکراسى آن نیزستیزه جویانه تراست. اما ما جیسون را همراه داریم. درى باز مى شود، صداى جیغ و فریاد شادمانه بلند مى شود. جیسون ناپدید مى شود. مدارک ما در هیاهویى از خنده و قهقهه باز گردانده و تحویلمان مى  گردند. با جاده ى سنگفرش مسطح روواندا وداع مى گوییم و پس از پنج دقیقه رانندگى در دست اندازهاى گل آلود کیوو به هتلى که قرار است در آن مستقر شویم مى رسیم.

درهرنقطه آشوب زده دنیا – نقاطى که من محتاطانه دیدار کرده ام، همیشه یک کافه – پاتوقى وجود دارد که پندارى بر حسب یک آئین و قرار پنهانى هر چه جاسوس، کارمند سازمان کمک رسانى، روزنامه نویس و نوپاى دیگر وجود دارد در آنجا گرد مى آیند. در سایگون کنتیننتال (۹) بود، در پنوم پن، پنوم (۱۰) در وینتیان، کانستلیشن (۱۱)، در بیروت، کمودور (۱۲) و در بوکاوو، اورکید است. اورکید ویلایى است متعلق به دوره ى استعمار که در کنار دریاچه بنا شده و اطراف آن چندین اتاق در متنی از چمنزار و درختان جاى گرفته. مالک آن زمین دار بزرگى است که اگر برادر مرحومش او را از عرصه ى جنگ هاى کیوو به شکل قاچاقى جدا نکرده بود،احتمالا تا آخرین قطره ى خون به جنگ ادامه داده بود. در گوشه ى غذا خورى، آلمانى سالمندى نشسته است که با شور و شوق با غریبه ها و تازه واردهاى اورکید از روزهایى حرف مى زند که تمامی جمعیت بوکاوو را سفید پوستان تشکیل مى دادند و او مى توانست اتومبیل آلفا رومئوى خودش را با سرعت شصت مایل در ساعت در بولوار بوکاوو براند.

روز بعد مسیرى راکه وى ازآن سخن مى گفت – نه با سرعت او – ردیابى مى کنیم.  بلوار هنوز عریض و مستقیم است. اما مثل هرخیابان دیگرى در بوکاوو زیر باران روفته هاى سرخ رنگ کوه هاى اطراف فرو رفته. عمارت خانه ها با گوشه هاى منحنى، پنجره هاى بلند و طارمى هاى منحنی زمانى در زمره ى زیباترین آثار هنر نو (۱۳)  یک شهر بزرگ به شمار مى آمده اند. هر جا هم که ساختمان تازه اى دیده مى شود، تقلید و تکرار همین شیوه ى معمارى است. خود شهر به روى پنج شبه جزیره ساخته شده. بومیان شهر آن را  ” پنجه سبزى که توى دریاچه نشسته”. می خوانند.  این اشاره آنها به شکل و موقعیت شهرشان کنار دریاچه است. بزرگترین و زیبا ترین این شبه جزایر لابوت (۱۴) است، که موبوتو یکى از خانه هاى متعدد خودرادرآنجا بنا کرده بود. به گفته ى سربازانى که از ورود ما به محل جلوگیرى کردند، این خانه دستخوش تعمیر و نوسازى براى اقامت رییس جمهور تازه          “جوزف کابیلا” می شد(۱۵) . وى زاده  کیوو و فرزند یک انقلابى مائوییست و سیاست بازى است که در۱۹۹۷ موبوتو را از قدرت به زیر کشید و چهار سال بعد توسط محافظ خودش کشته شد. بخش عمده ى روز مه گرم و بخار آلودى روى دریاچه نشسته بود. مرز با روواندا جایى میان این انگشت پیشرفته در آب است. لابوت به شکلى انگیزنده به طرف شهر کشیده شده. ماهى هاى آنجا بسیار کوچک اند. هیولاى دریاچه مامبا موتو نام دارد که نیمى زن و نیمه دیگر تمساح است. خوراک مورد علاقه هیولا مغز انسان است. به یک مدرسه ى طلاب کاتولیک وارد مى شویم. دیوارهای آجرى بیرون پنجره به آنچه در خیابان های اطراف دیده می شود شباهتی ندارند. پشت این دیوارها دنیایى از باغچه هاى دل انگیزه، اتاق هاى اقامت میهمانان، گیرنده هاى تلویزیون، تالارهاى کنفرانس، کامپیوتر، کتابخانه و پیشخدمت هاى صامت قرار دارد. در اتاقى که شبیه آبدارخانه است کشیش پیر سفید پوستى که شلوار جین به پا دارد مشغول تکان دادن قوری قهوه است. ما را مدتى خیره برانداز مى کند و سپس راهش را مى کشد و خارج مى شود. میزبان ما توضیح مى دهد که این مرد رنج بسیارکشیده،اماجان سالم  به دربرده. وى سپس شکوه مى کند که چگونه کشیش های آفریقایى نظیراودائما تحت مخاطره اعترافات سرشار از نفرت قومى – نژادى توبه کارانى هستند که گناهان خود را با بیانى شیوا روایت مى کنند. مى گویندهرگاه اینگونه افراد به هیجان بیایند، قادرند به بدترین تندروها تبدیل شوند. بدین ترتیب بود که در روواندا کشیش ها توتسى ها را به کلیسا هاى خود فرا مى خواندند و بعد در همان جا زیر چشم آنان همه یا به آتش کشیده مى شدند یا زیر بولدوزر ها له مى شدند.

***

نخستین جنگ سالارى که با او دیدار مى کنم – تاماس – از انتظارات و حدسیات پیشین من بى نهایت دور است- قد و بالایى بلند دارد، لباسى برازنده پوشیده و ما را با گشاده رویى سیاستمدارانه اى مى پذیرد. خانه ى او که توسط نظامیان مسلح به مسلسل حفاظت مى شود بزرگ و آراسته است. یک تلویزیون صفحه پلاسما همچنان که ما صحبت مى کنیم با صداى بسته در حال پخش یک مسابقه ى فوتبال است. او از جانب بانیامولنژ(۱۶ (حرف مى زند ومى گوید که قوم اوازسال ۱۹۹۶  تاکنون در حال جنگ بوده اند. خود وى در آفریقاى جنوبى و در دفاع از اهداف آنان جنگیده است. خوانده بودم که بانیا مولنژ ایل هاى شبانى روواندایى بوده اند که طى دو سده ى گذشته به تدریج در فلات مولنژ در کیووى جنوبى سکنى گزیده اند. این قوم که به دلیل مهارت هاى رزمى و انزواى مرموزشان ترس انگیز و به دلیل همدستى با روواندایى ها سخت منفورند، در هر ناآرامى ای پیش تر از هر گروهى مورد شکنجه و آزار قرار مى گیرند. از او می پرسم  آیا انتخابات آتى بهبودى در اوضاع آنان پدید خواهد آورد؟ پاسخ وى چندان دل گرم کننده نیست. بازنده ها خواهند گفت که در شمارش آراء تقلب شده و ادعاى شان درست خواهد بود. برنده نیز همه چیز را خواهد برد و چرا غیر از این باشد؟ هر کاندیدایى تلاش مى کند تا جانب داری از کنگو و ضدیت با روواندا را به رخ همه بکشد و بدین ترتیب فصل سرکوب بانیا مولنژ فرا مى رسد. تاماس بر همین روال از کوشش کینشاسا براى وحدت بخشیدن به گروه هاى مختلف مسلح و استقرار آنها تحت یک ارتش ملى خرسند نیست: ” بسیارى از افراد ما به این ارتش ملى پیوستند ولى بعد از مدتى مجبور به ترک خدمت و گریز به مناطق کوهستانی شدند. وقتی وارد ارتش می شویم اگر چه در جنگ همدوش آن ها نبرد کرده ایم به ما ناسزا می گویندو توهین می کنند و حتی جمعی از افراد ما را می کشند” .

اما وى ازیک روزنه امید خرسند  است . ماى ماى (۱۷)  که خود را نگاهبانان کنگو مى دانند و خواستار پاکسازى کشور از تمامى ” مهاجمین” و” بیگانگان” از جمله بانیا مولنژ مى باشند، به تدریج بهاى گزاف پیوستن به ارتش کینشاسا (۱۸) را پرداخته اند: ” شاید وقتى ماى ماى اعتمادشان به کینشاسا را از دست بدهند به ما نزدیک تر شوند.”

بعد از جیسون جویا می شوم که آیا نظرگاه هاى تاماس درباره ى انتخابات درست است؟ جیسون معتقد است که بدبینی تاماس به انتخابات چندان بى پایه نیست. انتخابات همیشه یک دام نظام دمکراتیک است. بدون پارلمان، دادگسترى یا یک دولت، صرفاً تصمیم گرفته مى شود که چه کسى مملکت را بعد از دیگرى بچاپد. سى در صد از کنگویى ها تنها روزى یک وعده غذا مى خورند. درآمد هشتاد درصدازجمعیت کنگو روزانه کمتر از یک دلار است. وارثان انتخابات صاحب اسلحه اند و به احتمال فراوان نتایج انتخابات را مورد چالش قرار مى دهند. و آرى بدین سان جنگ دیگرى در کنگو آغاز خواهد شد.

روز بعد با یک سرهنگ ماى ماى، قدرتمندترین و بدنام ترین قواى مسلح از مجموع چندین گروه شبه نظامى کنگو به گفتگو می نشینیم.

****

سرهنگ نیز مثل تاماس ظاهرى بسیار آراسته و برازنده دارد. یونیفورم نظامى او اطو کشیده و درجات و نشان هاى نظامى او زیر اشعه ى آفتاب برق می زنند. در یک کافه ى خیابانى نشسته ایم. از پشت سنگرىJohnLeCarre.Congo Children4 از کیسه هاى پر از شن سربازان پاکستانى متعلق به نیروهاى کلاه خود آبى سازمان ملل از کنار لوله هاى تفنگ هاى خویش ما را نظاره مى کنند. سرهنگ بى قرار است. شاید کمى شرم دارد. دو تلفن همراه جلوى او روى میز قرار دارند. به زبان فرانسه و با لهجه ای غلیظ حرف می زند و اضافات فراوانی در کلمات خود به کار می برد. در لحظاتی به نظر مى رسد که زبان و باورهاى او خودش را هم سردرگم کرده. پندارى او نقش دیگرى در زندگى مى خواسته وحالا دراین نقش گرفتار آمده. ماى ماى نیز همسان اسلاف خود سیمبا (۱۹) از نیروى جادویى – دوا –(۲۰) برخوردارند که آنان را قادرمى سازد تا گلوله های شلیک شده را به آب تبدیل کنند.

” ماى ماى قوایى است که توسط پیشینیان ما خلق شده. در سرزمین من نژادهایى وجود دارند که لیاقت زیستن در اینجا را ندارند. به این دلیل با آنها مى جنگیم که مى ترسیم کنگوى مقدس ما را تصاحب کنند. برای انجام این پاک سازی  به هیچ حکومتى در کینشاسا نمى توان اعتماد کرد. بنابراین ما تصمیم گرفتیم خودمان ­دست به کار شویم. با پنگاها و تیر و کمان هایمان آماده ایستاده ایم. دوای ما سپر ماست. وقتى با یک ا.ک. ۴۷ که به شما شلیک مى کند روبه رو مى شوید ومى بینید که هیچ اتفاقى نمى افتد باور مى کنید که دوا  واقعى است.”

مى پرسیم در این صورت آن همه کشته و مجروح را چگونه مى توان توضیح داد؟ ­

  • اگر یکى از جنگجویان ما کشته شود بدین دلیل است که او یا دزد بوده یا زناکار بوده، یا از رعایت آئین ما سرباز زده، و یا هنگامى که به صحنه ى نبرد رفته افکارى پلید در خصوص یکى از همرزمان خود داشته.

مى پرسیم که نظر او درباره بانیا مولنژ چیست؟

  • باید قوانین کنگو را رعایت کنند، در غیراین صورت آنها راخواهیم کشت.

اما جناب سرهنگ وقتی خشم خود نسبت به کینشاسا را ابراز می دارد، احساسات و استدلالش شباهت فراوانی به آنچه تاماس شب پیش به ما می گفت پیدا می کند: ­ “ماى ماى مدت هاست نادیده گرفته شده اند. کینشاسا فراموش کرده است که ما جان شان را از معرکه نجات دادیم. وقتى رزمندگان ماى ماى به ارتش کینشاسا بپیوندند ما شاهانى بدون پادشاهى خواهیم بود. نه به ما مزدى می پردازند و نه به حرفمان گوش مى دهند. ما به دلیل آن که سربازیم حق راى دادن نداریم. بدین  ترتیب بهتر است به جنگل برگردیم و مواظب خودمان باشیم.”

به عنوان آخرین سوال مى پرسم: ­ قیمت یک کامپیوتر چند است؟

****

من در قصه ام بخشی دارم که طی آن به فرودگاه بوکاوو حمله اى مسلحانه مى شود. خیلى زود فرصت تجربه واقعیت در مقایسه  با طرح قصه ام را در مى یابیم .  به ما گفته مى شود که خیابان هاى مرکز شهر توسط تظاهر کنندگان و لاستیک هایی که آتش زده اند بسته شده. ظاهراً مردى براى پرداخت هزینه ى عمل جراحى همسرش مجبور شده خانه اش را به مبلغ ۴۰۰ دلار به رهن بگذارد. وقتى سربازان کینشاسا که مدت هاست مقرری اشان پرداخت نشده از این ماجرا باخبرشده اند به خانه او ریخته، او را کشته اند و پول و متعلقاتش را به غارت برده اند. همسایگان خشمگین مرد چند سرباز مهاجم را دستگیر می کنند، اما فرماندهان با اعزام نیروى کمکى آنها را باز پس مى گیرند. در این میانه دخترى ۱۵ ساله بر اثر اصابت گلوله کشته مى شود و این حادثه منجر به شورش جمعیت مى شود. طى پنج شبى که ما در بوکاوو هستیم، دو شورش در می گیرد.

پس از گذرى شکنجه آور از مسیر خیابان هاى فرعى عاقبت به جاده ى گوما  (۲۱) می رسیم و از آنجا در حاشیه غربی ساحل کیوو به سمت شمال مى رانیم. فرودگاه تحت محافظت سربازان هندى و اوروگوئه اى نیروی سازمان ملل است. همین چندى پیش نیرو هاى روواندا فرودگاه را تحت اشغال درآوردند و مدتی بدون آنکه کسى دخالتى کند آنرا در اختیار داشتند.  سربازان اروگوئه اى – که مجاز به ورود به شهر نیستند – پذیرایى خوبى از ما مى کنند و ناهار بسیار لذیذى به ما مى دهند وازما دعوت مى کنند تا بازهم به آنجا برگردیم.

از یکى از افسران اروگوئه اى مى پرسم: ­ اگر فرودگاه یکباره مورد حمله واقع شود، چه خواهید کرد؟

دست راستش را مشت مى کند، آنرا روى بازوى چپ قرار مى دهد و دست چپ را بالا مى آورد: ­ واموس! (۲۲).

دیسکوتک آخرین و ماندگارترین خاطره ى من از بوکاوواست. درقصه ام، این دیسکوتک متعلق به ثروتمندى اهل کنگوى شرقى است که در فرانسه درس خوانده. او نیز در حد خود یک جنگ سالاراست اما پایگاه اصلى قدرت وى روشنفکران و بازرگانان جوان بوکاوو هستند. همه آنها این جا جمع اند. در شهر حکومت نظامى است و همه جا آرام است. باران ریزى مى بارد. به یاد نمى آورم که نشانه “تعطیل “به چشمم خورده باشد و یا محافظان تنومندى که در این گونه اماکن جلوى در ورودی ایستاده اند را دیده باشم. فقط یک ردیف ساختمان هاى آرت دکو (۲۳) که در تاریکی محو مى آیند و حایل طنابى که به یک پله کان چوبى نیمه تاریک منتهى مى شود. از پلکان راهمان را به پائین پیدا مى کنیم. صداى موسیقى و نور چراغ هاى چشمک زن ما را درخود فرومى برد. جیغ وفریادى که همه نام جیسون را صدا مى زنند بلند مى شود. چیزى نگذشته که او در بازوان سیاه خوشامد گوی ما  فرو مى رود. شنیده بودم که کنگویى ها خوب مى دانند چگونه خوش بگذرانند. اکنون مى توان  این را خوش گذرانی را دید. دورتر از صحنه رقص یک میز بیلیارد است و چند نفرى مشغول بازى اند. من هم به جمع مى پیوندم. دور میز پیش از هر ضربه سکوتى مرگبار برقرار مى شود. عاقبت آخرین توپ فرو مى رود و فریاد تشویق همه بلند مى شود. من را روى دست هایشان بلند مى کنند و دور اتاق مى گردانند. کنار بار دخترانى زیبا با یکدیگر حرف مى زنند و صداى خنده شان بلند است. سر میز ما در حالیکه من به نظرگاه هاى کسى در خصوص ولتر – شاید هم پروست – گوش مى دهم، میکلا مودبانه مستى را که به او بند کرده از خود دور مى کند. جیسون به جمع رقصندگان پیوسته. آخرین کلام را از او نقل مى کنم: ” با همه بدبختى هاى کنگو، تعداد آدم هاى اندوه زده اى که در بوکاوو مى بینیم به مراتب کمتر از آنهایى است که در نیویورک دیده ام!”

آیا اگر پیش تر به دیدار کنگو رفته بودم باز هم قصه را نوشته بودم؟ مطمئن نیستم . واقعیت این سرزمین آن قدر سنگین است که هر قصه ای در باره آن بی ربط جلوه می کند. اما از سویی من هم که تنها درباره ى کنگو ننوشته بودم. کنگو فقط زمینه  بود.

***

گفتگوی جان لوکاره با بی بی سی https://www.youtube.com/watch?v=IoSdtgTWPK8

پیش پرده  ” خیانت کار ما”، فیلمی از آخرین کتاب جان لوکاره https://www.youtube.com/watch?v=cMSFlzMa3tY

پانویس هاى سفر کنگو ­

۱–Bukavu

۲–    Costermans Ville

۳– Kivu

۴– Goma

۵– In the Footsteps of Mr. Kurtz

۶– Jason Stearns

۷– Panga  نوعی داس بلند و پهن دو لبه که برای قطع شاخه های جنگلی به کار برده می شود.

۸– Ruzizi River

۹– Continental

۱۰–Pnom

۱۱– Constellation

۱۲– Comodore

۱۳– Art Nouveau

۱۴– La Botte

۱۵– Joseph Kabila

۱۶– بانیا مولنژ Banyamulenge شاخه ای از توتسی ها هستند که در بخش شرقی کنگو در منطقه مرزی میان بروندی، کنگو، و روواندا زندگی  می کنند و در هر دو جنگ کنگو تلفات بسیار داده اند.

۱۷– Mai Mai

۱۸– Kinshasa پایتخت جمهوری دمکراتیک کنگو

۱۹– Simba

۲۰–Dawa

۲۱– Goma

۲۲– Vamos- فلنگ را می بندیم و فرار می کنیم!

۲۳– Art Deco

****

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

اشتراک خبرنامه

اگر به خواندن همسایگان علاقه مندید خبرنامه همسایگان را مشترک شوید تا مقالات را به سرعت پس از انتشار دریافت کنید: