۳۱ مارچ روز سِزار شاوِز بود. امسال بزرگداشت این مدافع حقوق کارگران مزارع با توجه به جو مخالف مهاجر رنگ و رویی سیاسی تر داشت.
در آمریکا، کارگران مزارع را مهاجرانی تشکیل می دهند که از کشورهای آمریکای لاتین، و در کالیفرنیا بیشتر از مکزیک آمده اند. بیشتر آنان انگلیسی نمی دانند، غیرقانونی وارد می شوند و به همین جهت بردگانی به حساب می آیند که تنها در ازاء ساعات کار، حداقل مزد را دریافت می کنند و از کلیه حقوق کارگری محروم هستند. بخصوص کارگرانی که در مزارع کار می کنند.
«سِزار شاوِز» یکی از این کارگران بود که دریافت باید برای خود و همکارانش کاری کرد تا از این زندگی مشقت بار نجات پیدا کنند. تصمیم گرفت همکاران خود را دعوت کند تا با هم یک اتحادیه کارگری کشاورزی به وجود آورند.
سِزار شاوِز در ۱۹۲۷ در «یوما» Yuma ایالت آریزونا متولد شد. پدر او وارث مزرعه ای کوچک بود و خانوادۀ او به کِشت ذرت، لوبیا، هندوانه و سبزیجات مشغول بودند. سِزار شاوِز و پنج خواهر و برادرش در این مزرعه کار می کردند. سِزار ده ساله بود که بعضی از استان های ایالات متحده و از جمله آریزونا دچار کم آبی شد؛ وضع اقتصادی خراب شده بود و بسیاری بیکار بودند و به سختی می توانستند خانواده خود را سیر کنند. خشکسالی و کم آبی باغ ها و مزارع را نابود کرده بود. پدر سِزار مانند سایر کشاورزان و باغداران قادر نبود مالیات زمین خود را بپردازد، بنابراین حکومت ایالتی زمین او را برای بدهی های مالیاتی تصاحب کرد. وضع کشاورزی در بعضی از ایالات از جمله کالیفرنیا بهتر بود. خانواده سزار شوز اسباب و اثاثیۀ خود را بارِ اتومبیل قدیمی خود کردند و آریزونا را به قصد کالیفرنیا ترک کردند. در نزدیکی اُرنج کانتی که در آن زمان باغ ها و مزارع زیادی وجود داشت، یک خانه کهنه و قدیمی اجاره کردند. خانه ای که نه آب داشت و نه آشپزخانه. مجبور بودند خوراک سرد بخورند و همگی در کنار هم روی زمین بخوابند. زندگی تازه ای آغاز شد. همۀ افراد خانواده در مزرعه شروع به کار کردند و شب که به خانه می آمدند، هرکس آب آشامیدنی خود را با خود می آورد. آنان مانند سایر کارگران مزارع، هر روز از مزرعه ای به مزرعه دیگر، از باغی به باغ دیگر می رفتند. صبح زود، در مقابل دفتر کاریابی که با مزارع و باغ ها قراداد داشت، جمع می شدند و این دفتر آن ها را سوار کامیون می کرد و هر روز به مزرعه ای می بُرد. این کارگران شب، با دست و صورت و لباس های پُر از گرد و خاک به خانه بازمی گشتند. گرد و خاک هایی که آلوده بود، آلوده به سم هایی که برای از بین بردن آفات و حشرات در مزرعه مصرف می شد. بسیاری از کارگران به همین علت دچار بیماری های گوناگون می شدند. نه بیمه ای، نه درمانی و نه حتی دستمزدی کافی، و چون نمی توانستند انگلیسی صحبت کنند، قادر نبودند حق کامل خود را دریافت کنند. سزار روزهای تعطیل و تابستان ها که مدرسه نداشت در مزرعه کار می کرد. کلاس هشتم را که تمام کرد، ۳۰ مدرسه عوض کرده بود. هر ماه و گاه هر هفته در یک مدرسه ای، ازاین روی در درس و بخصوص در زبان انگلیسی ضعیف بود و از نظر روحی وضع نابسامانی داشت. زمانی که زبان انگلیسی او بهتر شد با افرادی غیر از کارگران مهاجر، با کارگران آمریکایی ارتباط برقرار کرد و دریافت که وضع کارگران آمریکایی خیلی بهتر است و حقوق بیشتری می گیرند. در خانه های بهتری زندگی می کنند و صاحب کار، (مزرعه داران و باغداران) نمی توانند و حق ندارند ذره ای از حقوق آنان را پایمال کنند. این موضوع و مسایل را با سایر کارگران مهاجر در میان می گذاشت و کوشش می کرد آنان را متحدّ کند، تا آنان بتوانند خانه و زندگی بهتری داشته باشند و حقّ کامل خود را بخواهند. کارگران مهاجر به حرف های او وقعی نمی گذاشتند. می ترسیدند کار خود را از دست بدهند.
سزار ۱۵ سال داشت و در تاکستانی کارگری می کرد. همکاری داشت به نام «هلن فابلا» Helen Fabela که او نیز مانند او فکر می کرد. رفته رفته عشقی بین آنان بوجود آمد، اما آنان جوان تر از آن بودند که بتوانند ازدواج کنند.
جنگ جهانی دوّم آغاز شد. سزار ۱۷ سال داشت که برای خدمت در نیروی دریایی نام نویسی کرد و به غرب اقیانوس آرام اعزام شد. پس از جنگ به کالیفرنیا بازگشت. وضع زندگی کارگران مهاجر بدتر شده بود. هلن و سزار در ۱۹۴۸ ازدواج کردند و در «سن خوزه» در منطقه محصوری که مخصوص زندگی کارگران مهاجر بود، زندگی تازه ای را آغاز کردند. این منطقه در بین کارگران Sal Si Puedes نام گرفته بود، یعنی «اگر می توانی از این جا برو». سزار در باغ زردآلو شروع به کار کرد. در این زمان دو مرد در زندگی او مهمّ بودند و برای آن ها احترام قائل بود. یکی «دانلد مکدونل» کشیش کلیسایی بود که سِزار روزهای یکشنبه به آن جا می رفت. کشیشی که یار و یاور کارگران مهاجر بود و آنان را در مشکلات روزانه و خانوادگی کمک و راهنمایی می کرد. مرد دیگر «فِرِد راس» بود که سازمانی درست کرده بود و نام آن را «سازمان خدمات اجتماعی» Community Service Organization گذاشته بود. پول قرض می داد، کار پیدا می کرد و از این طریق به کارگران مهاجر کمک می کرد. سِزار داوطلبانه و بطور رایگان، ساعات فراغتش را در خدمت این سازمان قرار داد. بعد تصمیم گرفت به طور تمام وقت در این سازمان کار کند. تلاش او این بود که هرچه بیشتر برای این سازمان عضو جمع کند. بزودی توانست شعبه هایی از این سازمان را در کالیفرنیا و آریزونا به وجود آورد. در این زمان سِزار مقداری با قانون کار آشنا شد و به خواندن کتاب ها و نوشته هایی در زمینه مسایل کارگری، سیاسی، قانونی و حقوق شهروندان و مهاجران پرداخت و روز به روز در تصمیم خود راسخ تر می شد که کارگران مهاجر مزارع باید متّحد شوند و یک اتحادیه صنفی برای خود تشکیل دهند. تصمیم گرفت که خود در این راه پیشقدم شود و قدم های اولیه را بردارد. موضوع را با فِرِد راس در میان گذاشت و از او خواست که یک دفتر کار و یا اطاقی برای این کار در اختیار او قرار دهد. امّا فِرِد راس قبول نکرد. سِزار برای پایه گزاری یک اتحادیه احتیاج به مقداری پول داشت. از فِرِد راس صاحب «سازمان خدمات اجتماعی» خواست به او پولی قرض دهد. فِرِد راس، چون دید او کاری و درآمدی ندارد که بتواند قرض او را پَس دهد، از دادن وام به او خودداری کرد. به ناچار سزار تمام پس انداز خود و هلن همسرش را که ۱۲۰۰ دلار بود در میان گذاشت و مبلغی هم از دوستان، و افراد فامیل خود و کارگران جمع آوری کرد و دفتری اجاره کرد و «اتحادیه کارگران مزارع» را بنیاد گذاشت. در طول ۱۱ ماه با ۸۷ سازمان، گروه و انجمن مختلف کارگری و اجتماعی مختلف، ملاقات و گفت و گو کرد و توانست۳۰۰ نفر را به عنوان پشتیبانان و گروه مؤسس «اتحادیه کارگران مزارع» جمع آوری کند. این ۳۰۰ نفر را به یک کنوانسیون دعوت کرد و پیشنهاد کرد، اگر هریک مبلغی روی هم بگذارند، می توان یک شرکت سهامی بوجود آورد و سهم ها را با مبلغ کمی به کارگران مهاجر مزارع فروخت، و با سرمایه آن می توان یک سوپرمارکت مخصوص کارگران مهاجر مزارع در منطقه ای زراعی بوجود آورد و تنها اعضای «اتحادیه کارگران مهاجر مزارع» و سهامداران حق خرید از این سوپرمارکت را خواهند داشت.
پیشنهاد او را همه پذیرفتند و سوپرمارکت بوجود آمد. سوپرمارکتی که کارگران آن، خانواده کارگران مهاجر مزارع بودند و اجناس این سوپرمارکت با نصف قیمت فروشگاه های مشابه در اختیار اعضاء قرار می گرفت. کار این فروشگاه آنچنان بالا گرفت که کارگران مزارع از مناطق دور برای عضویت و خرید از آن مراجعه می کردند.
پس از چندی «اتحادیه کارگران مهاجر مزارع» فروشگاه های مشابهی در سایر مناطق زراعی بوجود آورد. روز به روز بر تعداد اعضای اتحادیه افزوده می شد و قدرت می گرفت. در ۱۹۶۵، کارگران تاکستان های اعضای اتحادیه درخواست کردند که حقوق آنان به ساعتی یک دلار و چهل سنت افزایش یابد و علاوه بر آن خواستند که برای هر صندوق انگور که می چینند، بیست و پنج سنت به آن ها پرداخت شود. اتحادیه اعلام کرد که چنانچه خواستۀ آنان عملی نشود، همگی دست از کار خواهند کشید و چون پس از یک هفته به خواستۀ آنان اعتنایی نشد، همگی دست از کار کشیدند و در اطراف تاکستان ها صف کشیدند و از ورود کارگران به تاکستان ها جلوگیری کردند. پس از چهار هفته، دو تن از کارفرمایان موافقت کردند که دستمزدها را مطابق خواستۀ کارگران بالا ببرند و اعتصاب کارگران این دو تاکستان شکسته شد: اما سایر باغداران از مکزیک کارگر وارد کردند. در این زمان نام سِزار شوِز بالا گرفته بود و مردم با او و کارهایش آشنا بودند و او را پشتیبانی می کردند.
سِزار شاوِز تصمیم گرفت مبارزه را از راهی ادامه دهد که راه چاره ای برای باغداران انگور باقی نماند. سِزار شوِز از طریق رسانه های مختلف، روزنامه ها و رادیوها از مردم کالیفرنیا درخواست کرد به این اعتصاب بپیوندند و خرید انگور و شراب را تحریم کنند. کلیۀ اعضای اتحادیه و از جمله خود سزار شوِز، روزها با در دست داشتن تابلوهایی با شعارهای مختلف در جلو سوپرمارکت ها و فروشگاه ها به تظاهرات می پرداختند و از مردم می خواستند که از خرید «انگور» و «شراب کالیفرنیا» خودداری کنند. رانندگان کامیون ها به این اعتصاب پیوستند و از حمل انگور و شراب کالیفرنیا به فروشگاه ها و سایر ایالات خودداری کردند. برای قاطعیت بخشیدن و هرچه زودتر به نتیجه رسیدن، سزار شوِز اعتصاب خوراک کرد و ۲۵ روز فقط آب خورد. این نخستین اعتصاب خوراک یک کارگر مهاجر در تاریخ آمریکا بود. فروش انگور و شراب کالیفرنیا به صفر رسید و باغداران انگور مجبور شدند دستمزد کارگران را بالا ببرند.
در ۱۹۷۲ «سازمان ملی کارگران مزارع» به ثبت رسید و در سراسر آمریکا شعبه هایی بوجود آورد و به صورت پُرقدرت ترین و سازمان یافته ترین سازمان کارگری در سراسر آمریکا درآمد و اعضای آن از درمان، آموزش، حقوق بازنشستگی، بهداشت و استراحت در محیط کار برخوردار شدند. با همۀ این ها، هنوز کارگران مهاجر مزارع که عضو اتحادیه نیستند با مشکلات بسیار روبرو هستند. آنان پس از مدتی کار در باغ و مزارع به کمر دردهای شدید دچار می شوند. نه بیمه درمانی دارند، نه حقوق بیکاری و بازنشستگی و بسیاری مشکلات دیگر.
سِزار شاوِز در ۱۹۹۳ در ۶۶ سالگی درگذشت. بیش از پنجاه هزار نفر در تشییع جنازه او شرکت کردند. در ۸ آگست ۱۹۹۴، یک سال پس از مرگ او، در مراسمی که در کاخ سفید برای بزرگداشت این مبارز بزرگ ترتیب یافته بود، «بیل کلینتون» رئیس جمهوری وقت آمریکا، مدال آزادی را به گردن هلن شاوِز، همسر سِزار شاوِز انداخت و از شخصیت و مبارزات سِزار شاوِز در راه به دست آوردن حقوق کارگران قدردانی کرد.