اشاره: نخستین شماره «ملانصرالدین» در هفتم آوریل ۱۹۰۶ انتشار یافت. ادیب و روزنامه نگار گرانقدر جلیل محمد قلیزاده سال ها بعد در بخشی از خاطرات خویش انگیزه ها و جریان انتشار ملانصرالدین را توضیح داده است. آقای م. ع. فرزانه این خاطرات و نیز چند قصه کوتاه محمد قلیزاده را در کتابی با عنوان «گوشه ای از خاطرات و چند داستان» به فارسی برگردانده است. آنچه به دنبال می خوانید از این کتاب برگرفته شده.
***
… و بعد از آن که موقعیت پیش آمد، احزاب آزادی طلب آن روزی حمله خود را علیه حکومت نیکلا که در سایه جنگ ناتوان گشته بود آغاز کردند. آنگاه ما نیز با استفاده از این موقعیت، در اندیشه ایجاد زمینه ای برای خود برآمدیم تا بتوانیم در آن درد دل خود را بازگو کنیم.
اما مبارزه با حکومت تزاری را به فرصت بعدی موکول کردیم. نخستین اقدام و اولین وظیفه ما وضعیت ملت اسلام بود که در پیش چشم داشتیم. قبل از هرچیز از نقاش عزیز و بی همتای خودمان «سمولینگ» خواستیم که با فرچه استادانه خود خواب غفلت ملل تیره بخت و خفته شرق را تصویر کند و آنچه که در صفحه اول نخستین شماره ملا نصرالدین به تاریخ هفتم آوریل سال ۱۹۰۶ مسیحی به صحنۀ انتشار درآمد، یعنی تصویر ملتی که در خواب دیرین غنوده است، همانست که نقاش چیره دست ما «سمولینگ» با قلم استادانه خود در همان تاریخ آفریده است.
خفتگان این جا، همان ملت تیره بخت ماست. همان مسلمانان بدبختی که در مقابل ناکامی های این دنیا بهشت آخرت را دارند.
این بندگان «خوشبخت» خداوند سخت در خوابند و با این که نیکلای شکست خورده و فرسوده از جنگ تحت تأثیر پیش گیری از انقلاب، آزادی های موقتی را برای مردم اعلام داشته است، باز اینان همچنان در خوابند. هرچند تزار نیکلا به هزار عنوان در صدد پس گرفتن بیانیه خویش است، ولی این چیزی نیست که بتواند «بهشتیان» را بیدار سازد. چرا، صدای بمب هائی که گاه و بیگاه گرجیان به سوی حکومت پرتاب می کنند، بعضاً خفتگان را از خواب می پراند ولکن این خواب خوش با آن رؤیاهای شیرین به این آسانی ها پایان نخواهد یافت …
چیزی که هست، در میان خواب رفتگان کسانی دیده می شوند که خمیازه می کشند و قصد بیدار شدن دارند.
«ملا نصرالدین» با مشاهده همین چشم انداز، در سرمقاله نخستین شماره خود خطاب به همین برادران مسلمان میان خواب و بیداری می گوید «برادران مسلمان! من به خاطر شما و برای شما آمده ام.»
«ملا نصرالدین» واقف بود که برادران مسلمان علاقۀ چندانی به خواندن روزنامه و مجله ندارند و باز «ملا نصرالدین» به خوبی می دانست که بی علاقگی و بی اعتنائی برادران مسلمان به خواندن روزنامه شامل حال «ملا نصرالدین» نیز خواهد شد زیرا آن ها فال بینی و سگ چرانی و پای قصه درویش نشستن و در سربینه حمام خوابیدن و برخورداری از این قبیل نعمت ها را به خواندن روزنامه ترجیح خواهند داد. ولی با وجود این که برادران مسلمان «ملا نصرالدین» از خواندن روزنامه او امتناع خواهند کرد، با این همه او رو به برادران دینی خود کرده می گوید:
«من به خاطر شما آمده ام و به غیر شما دیگری را منظور ندارم.»
یعنی من به خاطر علاقه مندان به روزنامه و مجله نیامده ام، به خاطر فرهنگ دوستان نیامده ام، به خاطر برادران مسلمان متمدن نیامده ام، بلکه فقط و فقط به خاطر کسانی آمده ام که هنوز به فال بینی اعتقاد دارند …
البته حقیقت نیز همین است. اگر در دنیا معتقدین به فال بینی و پای معرکه درویش نشین ها نبودند و اگر نبودند آن هائی که سگ چرانی را به روزنامه خواندن ترجیح می دادند و اگر روی زمین از افراد متمدن و اهل عرفان پُر بود، آن وقت در دنیا اساساً به وجود «ملا نصرالدین» نیازی احساس نمی شد.
زیرا دانشمندان گفته اند: «سخن خود به آنان گو که بر تو گوش نمی دارند.»
به این ترتیب مجموعه «ملا نصرالدین» با درج این مطالب در سرمقاله شماره اول خود با موهومات و خرافات آن چنان درافتاد که بندگان خدائی که نام مسلمان بر خود داشتند، دو انگشت خود را در گوش کردند تا از شنیدن صدای این «ملا»ی مُرتد در امان باشند.
برادران مسلمان که روزنامه از نظرشان می گذشت، سعی داشتند خود را از این مجموعه «لامذهب» کنار بکشند. تا جائی که یکی دو سال که از انتشار مجموعه گذشت، تیراژ آن پائین آمد.
روزنامه ای که هدف خود را مبارزه با موهومات و خرافات قرار داده بود، از یک طرف دچار چماق تکفیر روحانی نمایان و از طرف دیگر مورد نفرت خان ها و بیک هائی می شد که در آن زمان احترام و نفوذ فوق العاده ای داشتند و وقتی دشمنی و کینه توزی هر درویش و سید کوچه گرد و حاجی و مشهدی بازاری را نیز بر آن بیفزائیم، دیگر روزنامه در میان توده مردم و احزاب نمی توانست رونق و جای پائی داشته باشد. زیرا در آن دوره، طبقات زحمتکش در نتیجه عقب ماندگی و جهالت و سیه روزی از فرهنگ و از آشنائی با روزنامه و نشریه به دور بودند و اگر این طبقات را که هیچ گونه نفوذ و قدرتی نداشتند کسر می کردیم، آنچه بجای می ماند همان بیک ها و خان ها و یک مشت طرفداران آن ها بودند …
با همه این احوال، آنان که گوش های خود را می گرفتند و می گریختند، در حال فرار می ایستادند و از دور نگاهی به پشت سر می انداختند و مطالبی را که در آن چاپ شده بود و تصویر خود را که به صورت کاریکاتور نمایان بود، می دیدند و قاه قاه می خندیدند و با این که بعد از خنده لعن و نفرین می کردند، با این همه از پس لعن و نفرین باز هم می خندیدند.
ولی چرا می خندیدند؟ و به کی می خندیدند؟
جواب این سؤال را در جائی از همان سرمقاله نوشته بودیم.
ای برادران مسلمان من! وقتی حرف خنده آوری از من شنیدید و قاه قاه خندیدید، گمان نکنید که به «ملا نصرالدین» می خندید … اگر می خواهید بدانید که به کی می خندید، آئینه را دست بگیرید و جمال مبارک خود را تماشا کنید!