بحران ۱۹۴۶ (۱۳۲۵ خورشیدی) آذربایجان اهمیت واقعی خود را نه تنها در تاریخ معاصر ایران، بلکه در تاریخ جنگ سرد باز یافته است. ایرانیان، به ویژه آن ها که وقایع آذربایجان را به یاد می آورند هرگز در اهمیت دهه پر تلاطم ۱۹۴۰ (دهه بیست خورشیدی) در تاریخ خود تردیدی نداشته اند. اما اهمیت بین المللی رخدادهای ۱۳۲۵ سال ها به طول انجامید. شبهه ای نیست که وقایع ایران بازتابی گسترده و دراز مدت در روابط سه متفق جنگ دوم جهانی و شکل گیری جنگ سرد داشت:
[بحران آذربایجان] فراهم آورنده نخستین موقعیتی بود تا ایالات متحده آمریکا رویکرد سرسختانه و خشن تری از خود نشان دهد. بحران آذربایجان همچنین برای نخستین بار نقطه تنش شرق و غرب را از اروپای شرقی به منطقه تازه ای گسترش داد که تا آن زمان فقط پهنه رقابت بریتانیا و روسیه بود. دست آخر آن که این بحران بروز اولین شکاف میان ابرقدرت ها شمرده می شود. آمریکا با در اختیار گرفتن رهبری از دست بریتانیا و بهره گیری از افکار عمومی جهانی روس ها را وادار به عقب نشینی ساخت.
بحران آذربایجان نه تنها یک نقطه عطف در روابط قدرت های بزرگ، بلکه نقطه عطفی مهم تر در شکل گیری شرایط سیاسی درون ایران شد. بیرون آمدن از مشکلات جنگ و خروج نیروهای متفقین منجر به تشکل روندی گردید که رژیم پادشاهی به تدریج موقعیتی را که پیش از جنگ دوم جهانی داشت باز به دست آورد. شکست تجربه دموکراسی در ایران پیامد وقایع آذربایجان نبود، بلکه نتیجه مداخلات خارجی ای بود که باعث شکل گیری بحران آذربایجان و مانع تکامل سیاسی ایران شدند. سیاست متفقین سی و هشت سال سلطنت محمد رضا شاه پهلوی را ممکن ساخت.
البته این به آن معنی نیست که اتحاد میان شاه و آمریکا اتحادی اجتناب ناپذیر بود. دولت آمریکا الزاماً متعهد به ابقای رژیم پهلوی نبود. اما فقدان گزینه های دیگر سیاسی، و نیز برخورد خوشخویانه پادشاه وی را از دیدگاه سیاست گزاران آمریکا در ۱۹۴۶ بهترین گزینه نشان می داد. برخورد پر تردید و ضد و نقیض آمریکا با دکتر محمد مصدق در فاصله ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳نشان داد که آمریکا هنوز به طور کامل متقاعد نشده بود که شاه تنها گزینه است. اما هراس از کمونیسم که در آن زمان دیدگاه آمریکا به هر رهبر ایرانی که به طور کامل ضد اتحاد شوروی نبود را کدر نموده بود، منجر به این ارزیابی نهایی شد که مصدق نیز همچون قوام نمی تواند مناسب ترین عنصر پیشبرد منافع آمریکا در ایران شمرده شود. درست به سان صحنه سازی های ۱۹۴۶ که بریتانیا و آمریکا سرنگونی قوام را با شاه در میان گذاشته بودند، در ۱۹۵۳ نیز متفقاً سرنگونی دولت ملی مصدق را طراحی و اجرا نمودند.
البته ایران بلافاصله به شرایط استبدادی اواخر سلطنت رضا شاه باز نگشت. «بحران دموکراسی» می بایست روند خود را طی می کرد و این روند با سقوط مصدق کامل و فراز پادشاه را قطعی نمود. اما بسیاری بر این عقیده اند که امید به آینده ای دموکراتیک در ایران در ۱۹۴۶ و به دنبال بحران آذربایجان در هم شکسته شد. اهمیت باقی ماندن ایران در اردوی غرب به سرعت بر هر منظر دیگری برتری گرفت. ارزش های گرانمایه ای که زیربنای سیاست گزاری های آمریکا در آغاز جنگ دوم جهانی بودند، به بوته فراموشی سپرده شدند. موضع ضد کمونیستی ایران بیش از حفظ استقلال سیاسی ایران اهمیت یافت.
اعمال فشار آمریکا اتحاد جماهیر شوروی را وادار به ترک بلند پروازی در ایران نمود. بر خلاف عقیده بسیاری از نظریه پردازان و نیز رزمندگان جنگ سرد در غرب، هدف شوروی الحاق آذربایجان به خاک خود، دسترسی به آب های گرم خلیج فارس، و یا تهدید متعلقات امپراتوری بریتانیا نبود. اهداف شوروی در ایران- البته متأثر از این ملاحظات، به نگرانی های آن در خصوص امنیت مرزهای طولانی کشور مرتبط بود. استقرار «دولت های دوست» چه در اروپای شرقی و چه در خاور نزدیک راهی برای تضمین این امنیت شمرده می شد. دولت اتحاد شوروی با اشغال مناطق شمالی ایران، پشتیبانی از حزب توده و حکومت جدایی طلب آذربایجان، و تلاش در به دست آوردن امتیاز اکتشافات نفتی دریای خزر، تلاش می کرد تا موازنه قدرت درون ایران را به سود خود تغییر دهد. علیرغم کوشش در دستیابی به این اهداف، نمی خواست به قمار رویارویی با آمریکا بپردازد. تأکید صریح آمریکا در عدم تحمل مداخلات شوروی و حال و هوای ستیزه جویانه بین المللی، شوروی را وادار به پس روی کرد.
در ۱۹۴۶ آمریکا به ایران کمک کرد تا استقلال و یکپارچگی خود را حفظ کند، و این اقدامی بی اهمیت نبود زیرا لطمات جدایی آذربایجان یا خوزستان و فارس جبران ناپذیر می شدند. اما همچنان که رخدادهای بعدی نشان داد، ایران بهایی بسیار گزاف برای این یکپارچگی پرداخت و در نهایت «آزادی عمل» آن مثل گذشته مشروط به دخالت بیگانگان گردید
گفته شده است که رویکرد سازش کارانه شوروی بازتاب این نکته بود که روس ها نظر قوام در خصوص قطعیت تصویب موافقتنامه اکتشاف و استخراج نفت شمال توسط مجلس پانزدهم را باور کرده بودند. اما به دشواری می توان پذیرفت که دولت شوروی در آن زمان واقعاً به این باور رسیده بود که صرف حمایت برخی از رده های محلی و حسن نیت نخست وزیر ایران برای تصویب لایحه نفت کافی باشد. آیا به راستی اتحاد جماهیر شوروی چنین محاسبه جدی نادرستی از شرایط ایران داشت؟ محتمل تر آن است که بگوییم برخورد شوروی با بحران ایران در آن زمان بیشتر ناشی از تفکر واقع گرایانه سیاسی بود تا کوتاهی در درک آنچه در«جهان سوم» می گذشت.
انگلیس کم و بیش حوزه نفوذ شوروی در ایران را پذیرفته بود. سیاستی که نه تنها انگلیس را در تقابل با آمریکا قرار داد، بلکه به مجموعه ای از مشکلات بسیار پیچیده هم با شوروی و هم با ایران انجامید. انگلیس سرانجام پذیرفت که موازنه قدرت به شیوه گذشته نه در ایران و نه در هیچ نقطه دیگری قابل دوام نبود. پذیرفتن حوزه نفوذ شوروی در شمال ایران نمی توانست ضامن تداوم منافع انگلیس در جنوب پس از نفوذ مرحله به مرحله روس ها باشد. برای اتحاد شوروی آذربایجان به خودی خود هدف نبود، بلکه وسیله ای برای گشایش نفوذ در سرتاسر ایران به شمار می آمد. تجربه دهه ۱۹۴۰ ایران همچنین محدوده تازه نفوذ بریتانیا در جهان پس از جنگ دوم جهانی را نشان داد. جهانی که دیگر نه تحت سلطه «قدرت های بزرگ»، بلکه زیر نفوذ دو «ابرقدرت» بود.
نزول انگلیس از بسیاری جهات پیامد جنگ بود. اما در ایران، سیاست انگلیس – پای گرفته از دورویی و خودبینی، روند این نزول را شتاب بخشید. پیامدهای این سیاست ثبات ایران را به شدت متزلزل ساخت و مبنای عدم اعتماد مردم ایران تا به امروز شد. این سیاست همچنین مشکلاتی با مهم ترین متحد بریتانیا، آمریکا ایجاد کرد. آمریکا – دست کم در مراحل اولیه، مطلقاً به محو منافع انگلیس در ایران اهمیتی نمی داد و تمایلی به یاری دادن به آن دولت در خارج شدن از معضلاتی که خود در برخورد با ملی شدن صنایع نفت ایران خلق کرده بود نشان نداد.
نفت در تمام این جریان ها نقشی مهم داشته است. اما خطاست اگر تصور شود که فهم رخدادهای ایران در مقطع ۱۹۴۶ تنها و تنها در چهارچوب رقابت قدرت های بزرگ بر سر اختیار منابع نفت منطقه میسر می شود. شاید اتحاد شوروی به منابع نفتی بیشتری چشم دوخته و یا حتی نیاز داشت، اما پشتیبانی از خودمختاری آذربایجان و یا نقض قراردادهای پس از جنگ با ادامه حضور نظامی در ایران به دلیل نفت نبود. برای شوروی نفوذ در ایران وسیله ای برای حفظ منافع نفتی خود در باکو بود. ملاحظات تازه تر تاریخی نیز که این نزول را ناشی از توجه آمریکا در چشم داشت به منابع نفتی ایران می داند، نمی تواند درست باشد. ایالات متحده آمریکا در آن برهه کشوری در جستجوی «فرصت های» تازه بود. اما نفت تنها عنصر توجیه تصمیم آمریکا در گسترش نفوذ در ایران نبود. آگاهی به اهمیت استراتژیک ایران، همراه با گرایش به حفظ موازنه قدرت در منطقه به دنبال محو نفوذ بریتانیا اهمیت بیشتری داشت. فقط در مورد انگلیس می توان مدعی شد که نفت همراه با ملاحظات سنتی در حفظ امنیت امپراتوری، عامل اصلی سیاست گزاری های آن بوده است. به یاد داشته باشیم که انگلیس انحصار بهره برداری از منابع نفتی جنوب ایران را در دست داشت و نه تنها خواستار حفظ این انحصار، بلکه گسترش آن نیزمی بود. با تضعیف انگلیس پس از جنگ دوم جهانی، سیاست در قبال بحران آذربایجان به شدت تحت تأثیر شرایط آن دولت در جنوب ایران قرار گرفت.
برای ایران، بحران آذربایجان نقطه اوج چهارسال بی ثباتی، امیدواری های از کف رفته و سرخوردگی ملی بود. کشور قادر به هیچ حرکتی مستقل از نفوذ قدرت های بزرگ نبود و رهبران آن همچنان در مبارزات درونی برای کسب قدرت به کسب حمایت بیگانه متوسل می شدند. مسأله دیگر جستجو برای یافتن «قدرتی سوم» که بتواند رقابت سنتی روس و انگلیس در ایران را خنثی کند نبود چرا که این رقابت به صورتی فزاینده کشش همیشگی خود را از کف داده بود. آمریکا این قدرت سوم بود که به سرعت جایگاه نخستین قدرت را به دست آورده و همه رقبا را پس زده بود. روابط بین المللی ایران به دوران تازه ای وارد شد: نزدیکی وهماهنگی فزاینده با ایالات متحده آمریکا.
درون ایران، امید به دوران تازه آزادی های سیاسی و دموکراسی پارلمانی به بن بستی یأس آلوده رسیده بود. اشغال ایران مجال و فضای رشد این آزادی ها را از میان برده بود. مداخله بیگانه راه را برای بازگشت سرآمدان پیشین هموار ساخت. پیوند اتحاد شوروی با احزاب چپ کشور، عمدتاً حزب توده، به پذیرش مردمی گسترده هر دو ضربه ای غیر قابل ترمیم وارد آورد. مداخله های شوروی، جنبش چپ ایران را مخدوش و آنان را از اهداف اولیه اشان منحرف ساخت. چنین به نظر می رسید که ماهیت وجودی حزب دموکرات آذربایجان وابسته به الزامات سیاست شوروی بود.
مرگ سیاسی قوام در ۱۹۴۷، همسان محو چپ، هر دو حاصل دخالت های بیگانه – ضربات ترمیم ناپذیری به نظام سیاسی ایران وارد آورد. احمد قوام با همه نقطه ضعف ها و تناقض ها، توانایی های خود به عنوان دولتمردی مستقل و متعهد به انجام اصلاحات در ایران را نشان داده بود. اهمیت سقوط قوام هنگامی برای ایرانیان روشن شد که جانشین وی تعیین گردید. روی کار آمدن ابراهیم حکیمی، که برای سومین بار ظرف پنج سال به مقام نخست وزیری می رسید، خبراز بازگشت نیروهای محافظه کاری داد – که با تکیه به پشتیبانی آمریکا – با اطمینان خاطری بیش از هر زمان دیگر به آینده چشم دوخته بودند.
بحران آذربایجان نمایانگر نقطه اوج مبارزه برای اختیار امورداخلی و خارجی ایران بود. پیامد این بحران آینده سیاسی ایران در مسیری دست راستی و گرایش خارجی آن در هم سویی با غرب، به ویژه هماهنگی با آمریکا قرار گرفت. البته رخدادهای آذربایجان به تنهایی نمایاننده این تحولات نبودند، اما نقش مهمی در آشکار ساختن مسائلی ایفا کردند که در ایران به مخاطره افتاده بود و بدین ترتیب به صورت نقطه عطفی در تاریخ ایران در آمدند. این وقایع اگر چه نه به همان آندازه، اما به نقطه عطفی در شکل گیری جنگ سرد نیز انجامیدند. بحران آذربایجان به یکی از نخستین چالش های اتحاد شوروی توسط آمریکا منجر شد. درست است که تعهد آمریکا به ایران پس از رخدادهای ملی شدن صنایع نفت ایران و کودتای مشترک انگلیس و آمریکا علیه دولت منتخب دکتر محمد مصدق تحکیم یافت، اما این ارتباط در دوران جنگ و بلافاصله پس از جنگ ریشه داشت.
بدین ترتیب نخستین فصل از تاریخ جنگ سرد در محدوده رویارویی های اروپا پدیدار نشد. پس از کنفرانس سران متفقین در تهران در ۱۹۴۳، فرانکلین روزولت رییس جمهور آمریکا اصرار ورزید تا ضمن بیانیه ای علناً از کمک های ایران در جنگ تقدیر شده و هر سه قدرت بزرگ (شوروی، انگلیس و آمریکا) متعهد به حفظ استقلال، حاکمیت ملی و یکپارچگی ایران شوند. هر سه در این بیانیه بر ضرورت کمک های اقتصادی و نظامی به ایران تأکید گذاشتند.
بر مبنای این تعهدات بود که در بهار ۱۹۴۶ دولت ترومن مسآله خروج قوای شوروی را به مجمع عمومی سازمان ملل برد و در پیام خود به این مجمع نوشت «اقدامات شوروی در ایران صلح جهانی را به مخاطره افکنده است». با طرح مسأله آذربایجان در سازمان ملل، جنگ سرد به یک پهنه جهانی وارد شد. ایران نمونه اولیه ای از چگونگی چالش شوروی توسط آمریکا و مشارکت ها و پیوندهای منطقه ای با کشورهای رو به رشد شد. بحران آذربایجان ایران همچنین نشانه های مشکلات در روابط آمریکا و انگلیس را پدیدار ساخت. بسیاری از پژوهشگران تاریخ اکنون به این نتیجه رسیده اند که اتفاق انگلیس و آمریکا پس از جنگ هماهنگی خود را از دست داده بود. سیاست های انگلیس در حالی که موجبات نزول قدرت آن دولت در منطقه را فراهم آورده بود، به ایران کمک کرد تا جایگاهی مهم در میانه مناقشات شرق و غرب بیابد.
در ۱۹۴۶ آمریکا به ایران کمک کرد تا استقلال و یکپارچگی خود را حفظ کند، و این اقدامی بی اهمیت نبود زیرا لطمات جدایی آذربایجان یا خوزستان و فارس جبران ناپذیر می شدند. اما همچنان که رخدادهای بعدی نشان داد، ایران بهایی بسیار گزاف برای این یکپارچگی پرداخت و در نهایت «آزادی عمل» آن مثل گذشته مشروط به دخالت بیگانگان گردید. بسیاری از ایرانیان – دست کم تا انقلاب ۱۹۷۹ بر این باور بودند که همسویی و مشارکت ایران با آمریکا و ورود به جنگ سرد، آسیبی سخت به استقلال سیاسی کشور وارد آورد. هیچکس تردیدی ندارد که انقلاب ایران واکنشی به نفوذ آمریکا در مسائل ایران بود.
پس از بازگشت به تبریز پیشه وری و جمعی از یارانش در شهریور ۱۳۲۴ تأسیس «فرقه دموکرات آذربایجان» را اعلام کردند. فرقه بلافاصله برنامه سیاسی خود را که شامل ۱۲ ماده بود انتشار داد. برنامه سیاسی آن خواستار خودمختاری فرهنگی و سیاسی برای مردم آذربایجان بود. چندی بعد شاخه آذربایجان حزب توده نیز به فرقه دموکرات پیوست. محمد بی ریا، صادق پادگان، غلام یحی دانشیان، علی شبستری و میر رحیم والایی از جمله اعضای قدیمی حزب کمونیست ایران در زمره این رهبران بودند.
در اولین کنگره حزب در تبریز در آبان ۱۳۲۴ تصمیم به تشکیل یک ارتش مردمی به نام «فدائیلر» (فداییان) اعلام گردید. اندکی بعد عملیات نظامی برای تسخیر پادگان های دولتی آغاز شد. به دنبال این عملیات در دومین کنگره حزب دولت خودمختار آذربایجان موجودیت رسمی خود را اعلام نمود.
* لوییز فاوسِت رییس بخش «سیاست و روابط بین المللی» دانشگاه آکسفورد است. این نوشته ترجمه بخشی از کتاب ایشان «ایران و جنگ سرد، بحران ۱۹۴۶ آذربایجان – Iran and the Cold War» است.
* تصویر عنوان مقاله: جوزف استالین، فرانکلین روزولت و وینستون چرچیل در کنفرانس تهران ۱۹۴۳