توهم بزرگ غرب در این خصوص که می توانست با تکیه به قدرت نظامی خود افغانستان را به یک دموکراسی با ثبات، مسیری به سوی استقرار اسلامی میانه رو تبدیل کند به پایان رسیده است. پس از حمله یازدهم سپتامبر در نیویورک، موج « باید کاری کرد»، مرا نیز به خود کشید: طبل جنگ برای مقابله با ترور و مبارزه برای آزادی ستم دیدگان. اکنون درسی تلخ آموخته ایم.
پیروزی ۲۰۰۱ چه فریب انگیز بود. جنگجویان طالبان گریختند و در انبوه جمعیت سرزمین خود محو شدند. زمزمه معروف آنان این بود که «ساعت از آن شماست، زمان از آن ما». اکنون طالبان ساعت را ۲۰ سال تلف شده به عقب برگرداندند.
یک سال پس از آن «پیروزی» توخالی، من در افغانستان در کنکاش تحولات فرهنگی و پیشرفت های اجتماعی بودم. اما آشکار شده بود که غرب نه از اراده سیاسی، نه از سخاوت مالی، و نه از ظرفیت توجه به فوران شعارهایی که ما را بر گرفته بود برخوردار نبود.
خطابه های تهییج آمیز آن روزها را به یاد بیاوریم. تونی بلیر در همایش حزب کارگر در اکتبر ۲۰۰۱ گفت « این آنی است که باید آن را در گیریم. کالیدوسکوپ سخت به هم خورده است، اما تکه های آن به زودی به هم خواهند پیوست. پیش از آن که این خرده پاره ها به هم برسند، بیایید تا جهان پیرامون خود را نظمی نو دهیم… توان معنوی و اخلاقی جهانی یکپارچه، تنها نیروی شکل دهنده چنین سامانه ای است». این همه چشم اندازی بس دلپذیر، اما به نحوی خطرناک آلوده به اشتباه را پیش رو می گذاشت. تردید دارم که دیگر کسی، غیر از جهادی ها از «نظم جهانی نوین» سخن بگوید. دیگر از « رزمندگان مسیحی، به پیش» نمی شنویم. اینجا، سده آمریکا سرانجام به پایان می رسد.
طبق دکترین بلیر- که پس از سخنرانی معروفش دز شیکاگو در ۱۹۹۹ – بیل کلینتون و ناتو را متقاعد ساخت تا از اخراج دست جمعی آلبانی ها از کوزاوو جلوگیری کنند: «مداخله یک تعهد اخلاقی است». آنجا که میسر است، باید حرکتی درست انجام داد.
اما مداخله در افغانستان فاقد دو اصل دیگر دکترین تونی بلیر بود: هر اقدامی باید با «تعقل» و تنها در صورت توانایی «تداوم» انجام شود. حمله به افغانستان و اشغال آن با تعقل صورت نگرفت و هرگز از سرمایه گذاری سیاسی و مالی کافی برای «تداوم“ برخوردار نشد.
برای جو بایدن «همیشه جنگِ» ۲۰ ساله افغانستان به اندازه کافی تداوم یافته بود؛ چشم اندازی که افکار عمومی آمریکا در نظر سنجی ها آن را تایید می کرد. اما حتی یک تریلیون دلار هزینه مالی و جان ۲۴۰۰ نظامی آمریکایی کافی نبود. ایالات منحده با مشارکت مالی کشورهای عضو ناتو (سازمان پیمان اتلانتیک شمالی) نخستین بودجه دولت حمید کارزای را برای جمعیتی که در آن سال ۲۲/۶ میلیون نفر بود ۴۶۰ میلیون دلار تعیین کرد. این بودجه که مبلغی نزدیک به بودجه یک بخش محلی در انگلیس است چگونه می توانست افغانستانی نو را بنا نهد؟
بنابراین «نظم نوین» برای آنچه بانک جهانی «تیره بخت ترین کشور جهان» خواند، سرزمینی گرفتار جغرافیایی با اقوامی متخاصم، و تاریخی سراسر از جنگ، معنایی نداشت. سیاستمداران غرب مشتاقانه فریفته کلام رهبران در غرب تحصیل کرده کابل شدند که وعده هایی ناممکن در ریشه کن کردن فساد و استقرار دولتی کارآمد می دادند. هم زمان با این وعده ها و شیرین زبانی ها، نیروی نظامی افغانستان را به جنگ سالاران بومی واگذار می کردند. نقدینه ای که می بایست به هزینه آموزش و تجهیز نیروهای امنیتی می رسید محو شد. این برداشت خوش باورانه، غیر مدبرانه و خود بینانه از فرهنگ و جامعه ای بود که فکر می کردند بیگانگان قادر به استقرار «نظمی نو» در آن هستند.
حمله به افغانستان نه تنها تقابل فرهنگی، که تضاد مالی با خود به همراه آورد. «سازمان های غیر دولتی» و خارجی ها به افغانستان سرازیر شدند. نرخ اجاره خانه های قابل زیست فرنگی ها در کابل به گونه ای سرسام آور افزایش یافت. این نهادها با هم به رقابت پرداختند. هر کشوری « پروژه های زنان» خود را به افغانستان می آورد. به یاد می اورم، روزی در دفتر کار وزیر امور اجتماعی وقت بودم که در آن زمان حقوق او ماهانه ۳۵ دلار بود. به من اشاره کرد: « بیا از پنجره اتاق من به خیابان نگاه کن. ۲۰۰ تویوتای لند کروزر سفید ظرف یک ساعت از اینجا رد خواهند شد. این پول ماست که این طور خرج می شود.» یکی از کارکنان یک سازمان «کمک به افغانستان» وضعیت متضاد دارا و ندار را به خوبی خلاصه کرد:« هرجا می روی چیپس سیب زمینی پرینگلز می خواهند.»
روزنه تنگ امید برای افغانستان با عراق بسته شد. یک سال پس از حمله به افغانستان، نه تنها نظامیان، بلکه سازمان های غیر حکومتی همه بار و بندیل خود را برای خروج از افغانستان جمع کرده بودند. ژورنالیست ها و دست اندرکاران غیر حکومتی غرب با شادمانی راهی خروج بودند. شبکه های بین المللی نیز واحدهای خبری خود را جمع می کردند. ماجرای افغانستان کهنه و تکراری شده بود. رهبران افغان تمنا می کردند : « نروید.». وزیر امور زنان، استاد دانشگاهی که به افغانستان بازگشته بود با من از شکنندگی حقوق تازه به تصویب رسیده زنان گفت « اگر ما را ترک کنید، بنیاد گرایان دوباره قدرت خواهند گرفت». این هراس، هشت سال بعد در دیداری دوباره از افغانستان همچنان به قوت خود باقی مانده بود. مردم افغان مشاهده می کردند که رهبران غرب در تدارک خروج بودند – و طالبان صبور نیز این را به خوبی می دیدند.
طالبان و انزجار آنان از زنان یکباره پدیدار نشده بود. ساختار پدرسالارانه جامعه افغان کاملاً روشن بود. زنان هنوز زیر برقع و نقاب بودند. مردان افغان هنوز این ناپیدا ها را موجوداتی آزار دهنده می دیدند و در پیاده روهای شهر آنان را از سر راه کنار می زدند. «رهایی زنان» دلیل پشتیبانی بسیاری از ما از حمله به افغانستان بود – و البته که برای زنانی که تحصیل کرده بودند، شرایط زندگی و کار پیشرفت های فراوان کرد. دیدار صدها دختر خردسال افغان که مشتاقانه در نوبت های سه ساعته زیر چادر مدارس حروف الفبای روی تخته سیاه را بلند تکرار می کردند بی نهایت هیجان انگیز بود. این دستاوردی گرانبها بود، درسی نبود که به هدر رفته باشد و پیامدهای آن برای آنها که از آن سود جستند تا همیشه باقی خواهد ماند.
اما حالا چه؟ دو مدرسه دخترانه هفته پیش از نخستین سفر من به افغانستان و اوایل سال جاری بمباران شدند. ۸۵ دختر افغان در این بمب گذاری اخیر جان باختند. هنوز، فقط یک سوم از زنان افغان خواندن و نوشتن می دانند. سوای آنچه رهبران طالبان طی چند هفته گذشته مدعی شده اند، به صدای پر ترس و رنج زنان گزارشگر افغان گوش دهید.
برای ۲۰ سال حضور در افغانستان چه چیزی می توان نشان داد؟ افغانستان سال ۲۰۲۱ را با ۱۸/۴ میلیون تن زیر حد نیازمندی های ابتدایی انسانی آغاز کرد. متوسط طول عمر بالا رفته است، ولی به همان نسبت بیست سال پیش. تولید ناخالص ملی افغانستان در مقایسه با سایر کشورهای فقیر ثابت مانده.
اما آمار و ارقام بانک جهانی شامل عمده ترین صادرات افغانستان – تریاک – نمی شود. به گزارش سازمان ملل متحد، محدوده زمین هایی که سال گذشته به کشت خشخاش اختصاص یافت ۳۷ در صد افزایش داشت. «جنگ پیوسته با مواد مخدر»، و بمباران آزمایشگاه های تولید هرویین، به زارعان تریاک آسیبی نرساند. افغانستان منبع ۹۵ درصد از مواد مخدر در خیابان های اروپاست. همین منبع است که قدرت مالی طالبان و جنگ سالارهای افغانستان را تأمین کرده است. قانونی کردن این تجارت جهانی می توانست ضربه ای مهلک به قدرت طالبان و فساد عمیق و درازمدت افغانستان باشد.
پایان دادن به پدیده بی نتیجه و شکست خورده ممنوعیت مواد افیونی، که نوجوانان اروپا را گرفتار و فساد را در کشورهای فقیر گسترش داده، می توانست معیاری مثبت و توانمند برای غرب باشد. همراه با وظیفه ضروری پذیرش پناهندگان افغان، اقدام به قانونی ساختن تجارت تریاک می توانست همان «نظم نوین» راستین این کشور باشد. نظم نوی دیگر تجربه تلخ دکترین تونی بلیر است: بدون اراده سیاسی و ظرفیت توجه، ایده وی از « قدرت اخلاقی» چیزی جز فاجعه به بار نمی آورد.
***